چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۹
ربکا اف کوانگ از لذت خواندن ژان‌ پل سارتر می‌گوید

ربکا اف کوانگ نویسنده آمریکایی از کشف زیبایی‌های روابط انسانی در قلم سالی رونی تا دوباره عاشق ادبیات شدنش با جهان‌های خیال‌انگیز دیوید میچل می‌گوید. او این روزها در میانه‌ سفری اگزیستانسیالیستی است و از لذت خواندن ژان‌ پل سارتر و هم‌نسلانش می‌گوید.

سرویس بین‌الملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: ربکا اف کوانگ، نویسنده شماره یک پرفروش‌های نیویورک تایمز و نامزد جوایز معتبر هوگو، نبیولا، لوکِس و فانتزی جهان است. او آثاری چون بابِل، سه‌گانه جنگ تریاک و رمان تازه انتشار چهره زرد (Yellowface) را نوشته است و در گفت‌وگو با گاردین از مسیر شگفت‌انگیزی می‌گوید که ذائقه ادبی‌اش را دگرگون کرده است.

کتاب محبوبم در دوران کودکی

مجموعه «دیوار سرخ» (redwall)، نوشته برایان جاک. تمام آرزویم این بود که سنجابی در جنگل‌های موس‌فلور باشم!

کتاب‌هایی که در نوجوانی مسیرم را تغییر دادند

وقتی در دانشگاه بودم، «ایستگاه خیابان پردیدو» و «شهر و شهر» نوشته چاینا میه‌ویل را خواندم. پیش از آن داشتم علاقه‌ام به فانتزی را از دست می‌دادم. حس می‌کردم برای ردوال زیادی بزرگ شده‌ام و فکر می‌کردم این ژانر را پشت سر گذاشته‌ام. اما آثار میه‌ویل دریچه‌ای به دنیای پهناور فانتزی بزرگسالان برایم گشود؛ دنیایی که به مسائلی می‌پرداخت که آن زمان دغدغه من شده بود.

نویسندگانی که نظرم را عوض کردند

هیچ‌وقت علاقه زیادی به کتاب‌هایی که تمرکز اصلی یا حتی بخش زیادی از آن‌ها بر روابط عاشقانه است نداشتم. اما در چند سال اخیر، آثاری چون مردم عادی (Normal People) نوشته سالی رونی، آسایش آشپزخانه (Kitchen) اثر بانانا یوشیموتو نظرم را تغییر داده‌اند. این آثار چشمانم را به ظرفیت توصیف تغییرات ظریف در هر برخورد انسانی باز کردند و حالا مشغول یاد گرفتن این هستم که چطور از این شیوه در نوشته‌های خودم استفاده کنم.

نویسندگانی که دوباره سراغشان رفتم

زمان برد تا طنز خاص ولادیمیر ناباکوف را بفهمم. وقتی در دانشگاه بودم، پنّین (Pnin) را امتحان کردم و اصلاً جواب نداد. ماه گذشته دوباره خواندمش و نمی‌توانستم جلوی خنده‌هایم را بگیرم. همین‌طور کمی طول کشید تا در پرگویی‌های ویکتور هوگو جذابیت را پیدا کنم. در دبیرستان فقط بخش‌هایی از بینوایان (Les Misérables) را که درباره «دوستان الفبا» (Friends of the ABC) بود خواندم. اما اخیراً نسخه کامل را خواندم و حالا آن‌قدر بزرگ شده‌ام که از هر جمله پرپیچ‌وخم درباره‌ی واترلو، زبان عامیانه و سیستم فاضلاب پاریس لذت ببرم.

کتابی که دوباره خواندم

دیوید میچل نویسنده محبوبم در دوران دانشگاه بود. برای همه درباره‌ ساعت‌های استخوانی ( The Bone Clocks) تعریف می‌کردم. اطلس ابر ( Cloud Atlas) آن‌قدرها برایم جواب نداد، اما به‌تازگی هر دو را دوباره خواندم و این بار شگفت‌زده شدم. اطلس ابر (و فیلم اقتباسی‌اش) آن‌قدر زیبا و روحیه‌بخش است که آدم را غرق می‌کند. خوشحال شدم وقتی دیدم قلم میچل هنوز همان‌قدر برایم جادویی است که آن‌وقت‌ها بود.

کتابی که دیگر هرگز نخواهم خواند

تازه یک نسخه از قورباغه و وزغ دوست هستند ( Frog and Toad Are Friends) نوشته آرنولد لابل برای تولد کودکِ یکی از دوستانم خریده‌ام. اما چه کسی را دارم فریب می‌دهم؟ هنوز هم عاشق این کتاب‌ها هستم!

کتابی که دیر کشفش کردم

خیلی طول کشید تا سراغ داستان دو شهر ( A Tale of Two Cities) اثر چارلز دیکنز بروم. با وجود علاقه‌ام به کارهای دیگرش، تازه همین تابستان تمامش کردم. پراغراق، ملودرام و به‌طرز بامزه‌ای اغراق‌آمیز است. من عاشقش هستم.

کتابی که این روزها می‌خوانم

زمان قهرمان ( The Time of the Hero) اثر ماریو بارگاس یوسا، به توصیه مترجم فرانسوی‌ام. او در اسپانیا زندگی می‌کند و از اسپانیایی به فرانسوی هم ترجمه می‌کند. علاقه مشترکمان به بورخس باعث شد به من اصرار کند یوسا را هم بخوانم. این روزها در حال غرق شدن در موج اگزیستانسیالیسم هستم، پس ژان پل سارتر، سیمون دوبووآر، گابریل مارسل و آلبر کامو بالای فهرستم جا دارند.

کتابِ آرامش‌بخش من

هر چیزی از ری برادبری.

منبع: گاردین، Fri 29 Aug 2025

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها