به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، محمدرضا اسدزاده، متن زیر حاصل تجربه در حوزه سردبیری خبرگزاری کتاب (در سال ۱۳۹۲ - ۱۳۹۳ خورشیدی) است. همهچیز از این پرسش آغاز شد که خبرنگاری کتاب، مگر با خبرنگاری محیط زیست، خبرنگاری شهر، خبرنگاری آموزش، خبرنگاری مجلس، خبرنگاری فوتبال و… فرق میکند؟ بنیان پرسشهای این نوشته، بر دانش زندآگاهی و کالبدشکافی متن استوار است. (زندآگاهی برگردانِ فارسیِ هرمنوتیک است که دکتر احمد فردید آن را برگزیده و برساخته است)
روزی استادی میگفت، آنچه دربارهی کتابم نوشتهاید، در جایگاه (شأن) من و کتابم نیست. در حالی که با نگاه به ظواهر آن نوشته، خیال میکردم آن مرورنویسی (ری وی یو) کتاب، هیچ کاستی ندارد و همهی اجزاء کتاب را نمایان کرده است.
گرچه آن استاد نیز نمیتوانست آنچه در دل داشت را چنان ساختارمند (تئوریزه) بازگوید و بگوید که آن متن مطبوعاتی، چه چیز ندارد که در جایگاه (شأن) کتاب استاد نیست؟
بگو شغلت چیه تا بگم ویزای کدوم کشور رو تضمینی میتونی بگیری!
سال ۱۳۷۵ خورشیدی که نخستین نوشتههایم در قالب گزارش معرفی کتاب در مجلهی «روزنامهنگارِ» خانهی روزنامه نگاران جوان چاپ شد، فکر میکردم سادهترین و در دسترسترین کار خبرنگار، همین گزارشنویسی و مرورنویسی (ریوی یو) دربارهی کتاب است.
در گذر زمان و آموختن تجربهها دریافتم که دچار چه سطحی اندیشی و سادهسازی ذهنی بودهام. چرا و چگونه؟
ناهمسویی کالبد خبرنگاری کتاب
خبرنگاری کتاب، مگر با خبرنگاری محیط زیست، خبرنگاری شهر، خبرنگاری آموزش، خبرنگاری مجلس، خبرنگاری فوتبال و… چه فرق میکند؟؛ و اگر ناهمسویی دارند، شاخصههای جداساز کار خبرنگار کتاب چیست؟
آیا خبرنگاری کتاب، ساحتی دیگرگونه از خبرنگاری مجلس یا خبرنگاری شهر دارد؟ آیا کالبد متن خبرنگار کتاب، با کالبد متن خبرنگار مجلس دوگونه است؟ و اگر این دو ناهمسو هستند، دیگرگونگی آنها را با چه شاخصههایی باید شناخت؟
اگر از این ناهمسویی و دیگرگونگی، سخن به میان میآوریم، آیا قصدمان ساختن جایگاهی متفاوت و دوچندان، برای متفاوت نشان دادن خبرنگار کتاب است؟ (پُزیشن)؛ و اگر نیست، پس کالبد متن خبرنگار کتاب باید چه شاخصها و بایستههایی داشته باشد که او را از نوشتن در دیگر حوزههای خبری ممتاز کند؟
بنبست در ساختار سختنویسی به نرمنویسی
زمان گذشت تا آنکه سال ۱۳۹۲ خورشیدی، جامهی سردبیری خبرگزاری کتاب را بر دوشم نهادند.
چه شبانگاهان که در تنهایی و به دور از روزمرگی کار و بار عملگرایی - که سردبیر را زمینگیر میکند - به این می اندیشیدم که چه کنم تا ساحتِ رسانهایِ متفاوتی بسازم؟ و خبرگزاری را از «مُردگی فضا و مرگ متن» نجات دهم.
در جستوجوی این دگرگونی رسانه بودم که با این پرسش روبهرو شدم که چه باید کرد تا گزارشنویسی و مرورنویسی (ریوی یو) و خبرنویسی خشک در حوزهی کتاب، تغییر کند؟
پاسخ پیش رو آن بود که قالب نوشتن را از ساختار سختنویسی به نرمنویسی دگرگونه کنم. آن شد که کتاب «نرمخبر، سختخبر» را پیش نهادم و نکتههایش را آییننامهی تحریریه کردم. کتابی به قلم «بروس دی ایتول» که دوست دیرینم، محمدرضا نوروزپور ترجمه کرده بود و چاپ نخستش را نشر ثانیه، سال ۱۳۸۴ خورشیدی، با مقدمهی استاد دکتر یونس شکرخواه منتشر کرده بود.
حاصل تجربهی خبر نویسی
تجربهی مدیریت تحریریه خبرگزاری کتاب، مرا با یک واقعیت در درون متن (راستینگی) روبهرو کرد. متنهایی که گویی مُرده بودند.
گذشته از آنکه ذهن و قلم همهی خبرنگاران، توان نرمنویسی ندارد، مهمتر این بود که این کالبد نرمنویسی (سافت نیوز) برای دیگرگونگی، کافی نبود.
چه بسیار خبرنگارانی را میدیدم که در «ساختار» نوشتهشان از نرمنویسی بهره بردهاند اما «بافتار» نوشتهشان، از همان ضعفهایی رنج میبُرد که آن متن گزارش، در جایگاه (شأن) ساحت و حیثیت و شخصیت کتاب و پدیدآورش نبود.
چه بسیار مواقع با خبرنگارانی روبهرو میشدم که میگفتند این نوشته، همهی شاخصهای خبرنویسی و آیینهای نرمنویسی را دارد و من باز از درون، حس میکردم که متن خبرنگار، آن نیست که باید....! متنی مُرده بود. چرا چنین بود؟
یک نمونه و تجربهی عملی در بن بست «سردبیر- خبرنگار»
روزی به خبرنگار پیشکسوتی که سالیان زیادی در حوزهی کتاب و دین، تلاش کرده بود، همزمان دو کتاب حدیثی دادم. یکی کتاب «مفاتیحالحیات» اثر آیتالله سیدعبدالله جوادی آملی را که در زمانهی ما چاپ شده بود. دیگری کتاب «معراجالسعاده» اثر ملا احمد نراقی را که از آثار دوره قاجار بود. بی آنکه برای ذهن خبرنگار، بین این دو کتاب ارزشگذاری کنم، خواستم تا همزمان برای هر دو «مرورنویسی» کند.
به خبرنگار دیگری در حوزه تاریخ، همزمان، یک کتاب تاریخ ایران نوشته رسول جعفریان و نیز کتاب «تاریخ ایران» به قلم ذبیح الله منصوری را دادم.
هر دو گزارش متن آنها، یکسان بود و هیچ تفاوت ساختاری، بین معرفیها نمیدیدم. گرچه ساختارهای مرورنویسی را رعایت کرده بودند و اشکالی در ساختار نوشتارشان نبود. اما هیچ توجهی به دیگرگونگی در بافت این کتابها نداشتند...
یک نتیجه عملی مهم: از این رو «حس» و «درک» و «زندآگاهی» متفاوت من از دو کتاب، در نوشتار خبرنگار دیده نمیشد و این بود که من با متنهایی مُرده روبهرو بودم.
اینجا بود که با دو نکته روبهرو شدم:
نخست اینکه میشود همهی اجزاء قطع و قد و قامت کتاب را در نوشتهی خبرنگار دید اما دو ساحت متنی و متفاوت دو کتاب را ندید!
و
دوم اینکه با بنبستی در آییننامههای تحریریه، برای سختنویسی به نرمنویسی رسیدم. بن بستی که از درون متن، سرچشمه میگرفت و در گفتوگوی میان «سردبیر- خبرنگار» به نتیجه نمیرسید.
فرارتر از قطع و قیمت و قامت / سرشت و اساس داده های خبری
سرانجام به این رسیدم، تغییر ساختار خبرنویسی، تنها «قالب» نوشتار را عوض کردن است و «قلب» محتوا همچنان، دادههای خشک میمانند و دستپخت خبرنگار، «همان آش و همان کاسه» میشود.
این پرسشها دربارهی کالبد خبرنگاری کتاب، به ذهنم آمد که چگونه باید شناسهها و شاخصهایی بیابم که فراتر از این ساختار نرمنویسی یا سختنویسی خبر باشند؟
پرسیدم که:
اگر خواستار آنیم که خبرنگاری کتاب، از دیگر حوزههای خبرنگاری، فراتر است، این یک دادخواهی بیهوده است یا پیشگاهی روشن و جایگاهی (ساحت) پیشرو؟
باز پرسشی دیگر از متن که:
آیا ساخت و بافت کتاب، همین پرداختن به قطع و قیمت و قامت است؟ یا در گزارشنویسی و مرورنویسی (ری وی یو) فراتر از این، کالبدی دیگر می توان شناخت؟
اینجا بود که دریافتم باید سری به سرشت و اساس دادههای خبری بزنم. چنان که باید بنیان خبر کتاب را فراتر از ظواهر قطع و قیمت و قامت کتاب بجویم. گویی بایسته بود که «حقیقتی فراتر از متن» بیابم.
از خود پرسیدم، فراتر از این ساحت ظاهری در خبرنویسی کتاب، چه ساحتها و حیثیتهای دیگری وجود دارند که از چشم ما دور میمانند و کالبد متن را نزار و لاغر اندام میکنند؟
ما پیوسته با صدها گزارش کتاب روبهروییم که ارزش نگاه کردن هم ندارند و خواندن آنها، هیچ افزودهای به شناخت ما نسبت به کتاب نمیدهند. چرا؟
فراتر از شخصیت حقوقی نهادهای خبری
بازگردیم به پرسش آغازین این نوشتار که آیا خبرنگاری کتاب، میتواند سرشت و ساحتی دیگرگونه داشته باشد؟
خبرنگاری کتاب چه دارد که خبرنگاری نهاد آموزش و شهر و مجلس و محیط زیست و فوتبال و… ندارند؟ و خبرنگار کتاب چه چیز را باید در پیشگاه نوشته خود بجوید؟ چنان که خبرنگار شهر و مجلس و فوتبال نیاز نیست آن را در کالبد متن خود بجویند یا اساساً حوزه خبری آنان، چنین ساحتی را دارا نیست...
همهی حوزهها و نهادهای خبری، «ساحت اجتماعی»، «حیثیت سازمانی» و «شخصیت حقوقی» ویژهای دارند. خبرنگار هر حوزه، در کار خبرنگاریاش این سهگانه «ساحت و حیثیت و شخصیت» را در کار اطلاعرسانی در نظر میگیرد.
ولی کتاب، کالبدی فراتر از این سه دارد و آن «شخصیت حقیقی کتاب» است. کتاب از منظر ساحت اجتماعی، گرچه دارای شخصیت حقوقی است که اضلاع این شخصیت حقوقی را نهادهای مرتبط با تولید کتاب میسازند ولی در رویارویی خواننده با کتاب، ما با یک «شخصیت حقیقی فراتر» روبهرو هستیم. شخصیتی که از «پیوستگی پدیدآور با کتاب» سرچشمه میگیرد که میشود آن را نوعی «حس متنی» دانست.
«حس متنی» چیست؟ / کجای متن خبری کتاب است؟
«حس متنی» چیست؟ و این واژه را چگونه در ذهن ساختهام. روزی استاد دکتر رسول جعفریان، آن نوشتهی سعدی را برایم خواند که «معلم، حس بشریت است» و خواست که کمی دقت کنم در عمق نگاه حکیم شیراز و سپس پرسید که وقتی سعدی میگوید، معلم «حس بشریت» است، یعنی چه چیز بشریت است؟ و پاسخ داد که برای فهم این متن، باید یک ساحت و حیثیت و شخصیتی فراتر از این گزارههای رایج تعریف و تشریح کرد.
این «حس»، همان «فراتر» دیدن ساحت و حیثیت و شخصیت کتاب و خبرنگاری کتاب است. ولی باز باید پرسید که این دارایی حیثیت و شخصیت ممتاز در متن خبر کتاب، یعنی کجای متن خبری کتاب؟
نهادها و نهادههای فرهنگی و اجتماعی و شهری، شخصیتشان از جنس شخصیت حقوقی است. ولی ساحت کتاب چیزی فراتر از ساحت نهادهای حقوقی دارد.
اگر بپذیریم که گذشته از آن ظواهر آشکار، کتاب، شخصیت حقیقی دارد و آن را نباید به عنوان یک پدیدهی جدا شده از پدیدآور دانست، پس کتاب، زنده است و با خود یک شخصیت زنده همراه دارد. ولی دیگر نهادهای اجتماعی که هر یک خبرنگاران خاص خود را دارند (محیط زیست، مجلس، شهر، آموزش و..) این گونه نیستند. گویی حوزههایی هستند جدا از حس و ساحت پدیدآورنده شان.
خبرنگار کتاب، به جز آن قالب و ظواهر و به جز آن شخصیت حقوقی، باید بتواند به ساحت دیگری ورود کند و آن «شخصیت زنده حقیقی پدیده و پدیدآور» است.
قلب متن های ژورنالیستی / این متن، «قلب» ندارد
اینجا پرسشی مطرح میشود که شخصیت حقیقی کتاب شامل چیست؟ چه اجزائی دارد؟ و این شخصیت، چه گونه باید در نوشتار رسانهای و مطبوعاتی ما نمایان شود؟
سال هشتاد یادداشتی نوشته بودم با عنوان «ری وی یونویسی برای دیوان سعدی و حافظ»؛ آنجا خودم را با این پرسش روبهرو کرده بودم که اگر بخواهیم برای کتاب دیوان حافظ یا سعدی، مرورنویسی کنیم، چگونه باید بنویسیم؟
«ری وی یو» نویسی، یک استوانهاش، فهرست کتاب است و وقتی ما با کتابی روبهرو شویم که هیچ فهرستی نداشته باشد، به سراغ کدام استوانهها باید برویم؟ زمان و زمانهی پدیدآور؟ تاریخ اثر؟ موضوعات اثر؟ شخصیت پدیدآور؟ کدام یک از اینها، ساحت حقیقی اثر را تشریح میکنند؟
در اندیشه دیگرگونگی کالبد متن خبرنگار کتاب بودم که ناگاه به یاد سخن شادروان قیصرامینپور در انتشارات سروش افتادم که میگفت، این متن، «قلب» ندارد و چون قلب ندارد، «خون» مخاطب درآن جریان نمییابد.
به راستی «قلب» نوشتار یک خبرنگار، کجا میزند؟ قلب رسانه چگونه باید بتپد؟ و چگونه این قلب از کار میافتد و ما با «خبرنگاری مرده و خبرگزاری مرده» و «مرگ متن» روبهرو میشویم؟
در آینده دربارهی خبرگزاریها و مطبوعات مرده و مرگ آنها خواهم نوشت.
نظر شما