سه‌شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
غلبه روسیه بر اوکراین و تثبیت چندجانبه‌گرایی

شاید بتوان پرسید که جنگ اوکراین چقدر به ما مربوط است؟ اول اینکه جنگ اوکراین به تغییر توازن قوای جهانی مربوط است و از آنجا که کشور ما در خلاء وجود ندارد و ما در همین جهان واقعی زندگی می‌کنیم، به ما هم مربوط می‌شود. دوم اینکه آنچه در اوکراین جریان دارد، می‌تواند در ایران هم رخ دهد. امپریالیسم می‌تواند برای کشور ما هم چنین نقشه‌ای را تدارک ببیند.

به‌گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) رضا دستجردی: «هرم امپریالیستی در بوته نقد؛ حزب کمونیست شیلی و حزب کمونیست بریتانیا کبیر» ترجمه و تألیف مسعود امیدی مترجم و پژوهشگر اجتماعی، از تازه‌های نشر گل‌آذین است. به باور امیدی، دیدگاه مبتنی بر «هرم امپریالیستی» که به‌نوعی همه کشورهای جهان را در جایگاهی از یک هرم قرار می‌دهد، عملاً مسئولیت مداخله‌گری، جنگ‌افروزی و جنایات امپریالیسم را از چند کشور محدود امپریالیستی به همه کشورهای جهان که در جایگاهی از این هرم قرار گرفته‌اند، تعمیم داده و توزیع می‌کند و با شریک جرم قرار دادن برای امپریالیست‌های واقعی، به‌گونه‌ای غیرمستقیم در جهت تبرئه آن‌ها یا کاهش مسئولیت آن‌ها عمل می‌کند. این نگاه به جای آنکه مفهوم و کارکرد امپریالیسم و مظاهر آن را در مناسبات واقعی سلطه و تابعیت جست‌وجو کند، آن را در اشکال فضایی چون هرم می‌جوید و همه کشورهای کره زمین را به درجاتی امپریالیست معرفی می‌کند.

به باور مولف، نظریه غیرعلمی هرم امپریالستی، دیدگاهی تجدیدنظرطلبانه و در تعارض با مفهوم لنینی امپریالیسم ارائه می‌کند. بدیهی است وقتی قرار باشد همه کشورهای کره خاکی به درجاتی امپریالیست باشند، امپریالیست‌های واقعی به درجاتی تبرئه شده، یا از مسئولیت‌های آن‌ها در تحمیل مناسبات سلطه و تابعیت بر جهان کاسته خواهد شد. این موضوع به‌نوعی یادآور «نظریه سه جهان» در دهه هفتاد است که با مطرح کردن ابرقدرت‌های آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی به‌عنوان جهان اول و کشورهایی که می‌خواهند کشورهای جهان سوم را تحت سلطه خود بگیرند، و با طرح خطر به اصطلاح «سوسیالیسم امپریالیسم» جوان اتحاد جماهیر شوروی، عملاً می‌کوشید تا امپریالیست‌های واقعی را به‌نوعی از زیر ضرب خارج کند. آنچه در پی می‌آید، ماحصل گفت‌وگوی ایبنا با مسعود امیدی است. از امیدی پیش‌تر، آثاری چون «فروپاشی لیبرال دموکراسی»، «جایگزین نئولیبرالیسم»، «رآل پلیتیک انقلابی لنین»، «کارنامه نئولیبرالیسم در ایران» و نظایر آن منتشر شده است.

***

رویکرد این کتاب در قیاس با دیگر کتاب‌های حوزه جنگ اوکراین چیست؟

با سلام و سپاس از فرصتی که در ارتباط با معرفی کتاب «هرم امپریالیستی در بوته نقد» در اختیارم قرار دادید. کتاب‌ها و مقالات اساساً بیانگر دیدگاه‌های کسانی هستند که روی آن‌ها کار کرده‌اند. در ارتباط با موضوع این کتاب هم به‌ویژه آن‌گونه که در فضای رسانه‌ای مشاهده می‌شود، دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد. گفتمان غالب در این مورد که اساساً از سوی حکومت‌ها و سیاستمداران غربی و جریان اصلی رسانه‌ای در اختیار آن‌ها (و در واقع سخنگوی آن‌ها) ارائه می‌شود، ترجیح می‌دهند چشم و گوش خود را بر همه آنچه قبل از ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ در اوکراین و در ارتباط با روسیه گذشت، ببندند و آغاز عملیات نظامی ویژه روسیه در اوکراین و ورود روسیه به خاک اوکراین در این تاریخ را به سادگی و بدون هرگونه اشاره‌ای به پیشینه، زمینه‌ها و دلایل آن و همینطور بدون توجه به موازین حقوق بین‌الملل به ویژه منشور سازمان ملل متحد، تجاوز روسیه به اوکراین و در چارچوب کشورگشایی و توسعه‌طلبی پوتین و روس‌ها و …. معرفی کنند. این رویکرد کاری به حقیقت ندارد. یک مأموریت تعریف شده در حوزه رسانه‌ای به عنوان یکی از اجزای جنگ هیبریدی (ترکیبی) برنامه‌ریزی شده علیه روسیه با هدف تجزیه این کشور را دنبال می‌کند. این رویکرد برای جاانداختن نگاهی که ترویج و تبلیغ می‌کند، نیازمند آن است که به دروغ، فریب، پوشاندن و پنهان کردن بسیاری از حقایق نیز متوسل شود. نظریه‌پردازان و تحلیل‌گران حامل این گونه دیدگاه‌ها در رسانه‌ها حاضر می‌شوند و به‌راحتی در مورد زمینه‌ها، دلایل، چرایی و چگونگی آغاز عملیات نظامی ویژه از سوی روسیه دروغ می‌گویند. انگیزه اصلی من از جمع‌آوری، ترجمه و نوشتن مقالاتی که در سه کتاب با عناوین «حقایق جنگ اوکراین»، «چشم‌انداز پایان» و «هرم امپریالیستی در بوته نقد»، که از سوی نشر گل آذین منتشر شده‌اند، افشای دروغ پراکنی‌ها و فریب‌های رسانه‌های مسلط در این مورد بوده است.

حقیقت آن است که دامنه کار نظری، سیاسی، ترویجی و تبلیغی نهادهای نظریه‌پردازی، آکادمیک، اتاق فکرها و رسانه‌ای امپریالیسم در این مورد (مانند بسیاری دیگر از موارد) آنچنان تأثیرگذار بوده که بخش‌هایی از احزاب کمونیستی وکارگری را هم تحت تأثیر قرار داد و برخی از احزاب کمونیستی نیز، یا به دلیل فریفته شدن و یا به دلیل انحراف از مبانی نظری و تحلیلی مارکسیستی و به ویژه لنینیستی، و به‌زعم خود در دفاع از حق حاکمیت خلق اوکراین، و بدون توجه به بسیاری از واقعیات در مورد زمینه‌ها و علل و چرایی اقدام روسیه در این مورد، اقدام به محکوم کردن آغاز عملیات نظامی ویژه روسیه دراوکراین کردند و از این منظر عملاً به ایفای نقشی پرداختند که مکمل نقشه برنامه‌ریزان و سازمان‌دهنگان امپریالیست تحمیل‌کننده این جنگ بر روسیه بوده است.

کتاب اول یعنی «حقایق جنگ اوکراین» بیشتر متمرکز بر زمینه‌های تاریخی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، بازیگران، اهداف و نقش آن‌ها، نیز چرایی و چگونگی آغاز این جنگ بود. در کتاب دوم یعنی «چشم‌انداز پایان» نیز به ابعاد حقوقی و چشم‌انداز خاتمه جنگ پرداخته شده است و در کتاب اخیر با عنوان «هرم امپریالیستی در بوته نقد» که موضوع این مصاحبه است، بر مبانی نظری دیدگاه‌های مطرح در این ارتباط به‌ویژه نظریه امپریالیسم در ادبیات مارکسیستی-لنینیستی و نظریه رویزیونیستی (تجدیدنظرطلبانه‌) هرم امپریالیستی پرداخته شده است. علت تمرکز بر این موضوع در کتاب سوم، نظریه‌ایست که در میان برخی از احزاب کمونیستی و کارگری مبنی بر امپریالیستی بودن این جنگ مطرح شده بود. بر این اساس، برخی‌ها روسیه را هم امپریالیست خواندند و هدف آن از ورود به این جنگ را نیز رقابت بر سر بازارها، منابع و حوزه نفوذ با کشورهای امپریالیستی غرب تعریف کردند. این کتاب وارد مبانی نظری امپریالیسم و جزئیات ادعاها در این مورد می‌شود و بر آن است تا بی‌پایه بودن آن‌ها را از منظر ادبیات و مبانی نظری مارکسیستی-لنینیستی نشان دهد!

البته کتاب‌های دیگری نیز در این زمینه به زبان فارسی منتشر شده است که منطقاً پدیدآورندگان آن‌ها باید درباره رویکردهای حاکم بر آن‌ها توضیح دهند. برخی از آن‌ها بیانگر دیدگاه‌های بخشی از باورمندان به سوسیالیسم است که به دلایل مختلف که من در مقدمه این کتاب مورد اشاره قرار داده‌ام، نتوانسته‌اند به دیدگاه منسجم و واقع‌بینانه‌ای در مورد تحلیل نظری و سیاسی این رویداد مهم دست پیدا کنند! از این رو می‌توان گفت که دیدگاه‌های حاکم بر آن‌ها دربردارنده انحرافات و تناقضات آشکاری نیز در این ارتباط هست که به جزئیات آن‌ها در کتاب اخیر پرداخته شده است.

در مجموع، رویکرد کتاب «هرم امپریالیستی در بوته نقد» متمرکز بر تحلیل مبانی نظری نظریه امپریالیسم و بررسی ادعاهای مطرح شده در نظریه «هرم امپریالیستی» و نشان دادن مبانی نظری ضعیف، آشفته، انحرافی، غیرعلمی و غیرلنینی آن است.

غلبه روسیه بر اوکراین و تثبیت چندجانبه‌گرایی

جایگاه مفهوم امپریالیسم در تحلیل بحران اوکراین کجاست؟

به‌روشنی می‌توان گفت درک درست مفهوم امپریالیسم و البته در کنار آن، فاشیسم و نئوفاشیسم، از نقشی کلیدی در شناخت درست از بحران اوکراین برخوردار است.

امپریالیسم اساساً واژه‌ای عمیق و ریشه‌دار در اقتصاد سیاسی و ترمینولوژی و ادبیات مارکسیستی-لنینیستی بوده و با سطح بالای رشد و توسعه سیستم سرمایه‌داری، که سرمایه مالی در آن از نقش محوری برخوردار شده است، ارتباط تنگاتنگ دارد. از این رو واضح است که همسان‌سازی و محدود کردن مفهوم آن به واژه‌هایی چون امپراتوری، استعمار، توسعه‌طلبی و کشورگشایی، اقتدارطلبی سیاسی و اقتصادی و نظامی و سلطه‌جویی و تجاوزگری بسیار نارساست.

رویکرد حاکم بر کتاب مبتنی بر این نگاه است که اساساً بدون درک درست از مفهوم، ویژگی‌ها و نقش امپریالیسم و نئوفاشیسم، دست‌یابی به شناخت و تحلیل درست از تحولات بین‌الملل به طور عام و به‌ویژه جنگ‌ها، غیرممکن است. به‌ویژه اگر یک طرف این جنگ، کشوری مانند روسیه به عنوان بزرگ‌ترین وارث اتحاد شوروی، دارای پیشنه تاریخی و تمدنی چند هزار سال، به عنوان پهناورترین کشور در جهان، وارث قدرت تسلیحاتی و نظامی و هسته‌ای اتحاد شوروی و فاتح جنگ جهانی دوم و مهم‌تر از این‌ها پرچم‌دار بزرگ چندجانبه‌گرایی در برابر جهان تک‌قطبی تحت تسلط امپریالیسم آمریکا در دهه‌های گذشته (و در حال فروپاشی امروز) باشد. در همین ارتباط، روشنگری درباره نظریه انحرافی و فریبنده هرم امپریالیستی و نمایاندن تناقضات و کاستی‌های تئوریک و کژاندیشی‌ها و رویکردهای انحرافی آن نیز مسائلی هستند که در این کتاب بر آن‌ها تمرکز شده است.

درک درست مفهوم امپریالیسم در ارتباط با این جنگ، از آن رو بیشتر اهمیت می‌یابد که برخی منحرفان و کسانی که به دلایل مختلف درک‌شان از جوهره تعریف لنینی امپریالیسم فاصله گرفته است، در محکوم کردن عملیات نظامی ویژه روسیه در اوکراین از همین مفهوم امپریالیسم در قالب عباراتی چون «جنگ امپریالیستی» یا «جنگ بین امپریالیستی» استفاده می‌کنند. حال اگر بتوان با یک استدلال نظری و علمی نیرومند، بی‌پایه بودن و نادرستی برداشت آن‌ها از مفهوم امپریالیسم را به چالش کشید، بنیان نظری تحلیل و موضع‌گیری آن‌ها در ارتباط با جنگ اوکراین (که اساساً مبتنی بر همین برداشت‌های فاقد اعتبار و انحرافی بوده است)، نیز فرومی‌پاشد. و جالب است که در این کتاب به تفکیک با تمرکز بر پنج ویژگی برجسته و کلیدی امپریالیسم که از سوی لنین توصیف شده است، و بر اساس داده‌ها و آمار و اطلاعات و شواهد فراوان و با رویکردی مستدل و نظری نشان داده می‌شود که انتساب این ویژگی‌ها به روسیه تا چه اندازه بی‌اساس است!

غلبه روسیه بر اوکراین و تثبیت چندجانبه‌گرایی

لنین پنج ویژگی را برای امپریالیسم تعریف کرد که عبارت بودند از:

  • تمرکز تولید و سرمایه و ظهور انحصارات و نقش محوری آنها در حیات اقتصادی؛
  • ادغام سرمایه بانکی و صنعتی و ظهور سرمایه مالی و اولیگارشی مالی؛
  • اهمیت ویژه صدور سرمایه نسبت به صدور کالا؛
  • شکل‌گرفتن گروه‌های انحصاری بین‌المللی؛
  • تقسیم جهان بین قدرت‌های بزرگ سرمایه‌داری (امپریالیستی) از طریق جنگ‌افروزی.

با اینکه امروزه پس از گذشت بیش از یک قرن از این تعریف، شاهد شکل‌گیری شرکت-دولت‌ها، نهادهای مالی بین‌المللی چون صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی و …، تقسیم کار جهانی و رویکردهای دیگر مرتبط با امپریالیسم هستیم، با این وجود، تعریف نظری و بنیانی لنین همچنان اهمیت خود را حفظ کرده است. امروزه اساساً نمی‌توان به درک درستی از تحولات ژئوپالیتیک و ژئواکونومیک و جنگ‌ها در مناطق مختلف جهان، بدون تمرکز به اهداف، برنامه‌ها و رویکردهای امپریالیسم دست‌یافت. بدیهی است که این شامل جنگ در اوکراین هم می‌شود. به همان دلیل که جنگ در یوگسلاوی سابق هم چنین بود، جنگ در لیبی، عراق، سوریه و ایران و هر جای دیگر دنیا هم چنین است. در واقع می‌توان و باید در همه جنگ‌ها به دنبال دست‌های امپریالیسم گشت. در مورد اوکراین که دلایل و شواهد بسیار روشن از مداخلات امپریالیستی در این مورد وجود دارد. این زمینه‌ها، دلایل و نقش‌ها به‌ویژه در دو کتاب اول به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته‌اند. علاقه‌مندان می‌توانند این دلایل و شواهد را به‌ویژه در کتاب‌های «حقایق جنگ اوکراین» و «چشم‌انداز پایان» مطالعه کنند. به هر حال اگر بپذیریم آنچه که در اوکراین می‌گذرد، نه یک جنگ بین روسیه از یک طرف و اوکراین از طرف دیگر، بلکه جنگی بین روسیه از یک سو و از سوی دیگر آمریکا، اتحادیه اروپا، انگلیس و اساساً همه کشورهای امپریالیستی و ناتو است، آنگاه ارتباط این جنگ با مفهوم امپریالیسم روشن می‌شود.

غلبه روسیه بر اوکراین و تثبیت چندجانبه‌گرایی

مولف بر کدام اساس، اقدام روسیه علیه اوکراین را نه به مثابه تهاجمی امپریالیستی، بلکه در قالب واکنشی دفاعی و مشروع در برابر تهدیدات ناتو و غرب تفسیر می‌کند؟

اول از همه اینکه با استدلال‌های بسیار روشن در این کتاب نشان داده شده است که اطلاق عنوان امپریالیست به روسیه به طور کلی بی‌اساس است. بر این اساس، انتساب امپریالیست به روسیه یا ناشی از بی‌اطلاعی و عدم برخورداری از دانش نظری کافی در این مورد است و یا کسی که چنین ادعایی را مطرح می‌کند، مأموریت واگذارشده‌ای (از سوی غرب) را برای جوسازی ضدروسی و ترویج روسوفوبیا یا روس‌هراسی و روس‌هراسانی دنبال می‌کند. «تهاجم امپریالیستی» وقتی می‌تواند مطرح باشد که صحبت از یک کشور امپریالیستی باشد. وقتی چنین ادعایی بی‌پایه است، چگونه می‌توان از تهاچم امپریالیستی سخن گفت؟! اما از این پاسخ کلی که بگذریم، در این کتاب‌ها با جزئیات به این موضوع پرداخته شده است. کافی است در اینجا به این نکته اشاره کنم که در اولین مقاله کتاب «چشم‌انداز پایان»، به ماهیت حقوقی اقدام نظامی روسیه در اوکراین به قلم یک حقوق‌دان (آقای دکتر محمد شریف) پرداخته و نشان داده شده است که بر اساس بند ج ماده ۳ قطع‌نامه تعریف تجاوز به شماره ۳۳۱۴ مصوب ۴ دسامبر ۱۹۷۴ مجمع عمومی سازمان ملل متحد که با اجماع تصویب شده است، یکی از مصادیق تجاوز عبارت است از: «اجازه‌ی یک دولت برای استفاده از سرزمینش، که در اختیار دولتی دیگر قرار داده، به منظور اقدامی تجاوزکارانه علیه دولتی ثالث».

وقتی این را بگذارید در کنار ۱۰ میلیارد دلار تخصیص مالی از سوی سیا و پنتاگون برای براندازی دولت یانوکوویج در سال ۲۰۱۴، و راه‌اندازی تعداد ده‌ها آزمایشگاه بیولوژیک و در واقع جنگ بیولوژیک علیه روس‌ها و روسیه در خاک اوکراین، و وقتی کشتار نزدیک به ۱۵ هزار نفر از ساکنان منطقه روس‌نشین دونباس در شرق اوکراین و در مجاورت مرزهای روسیه قبل از ۲۴ فوریه سال ۲۰۲۲ را مد نظر قرار دهید، وقتی تجمیع نزدیک به ۱۵۰ هزار نفر نیرو برای تجاوز به دونباس و کشتار مجدد ساکنان آنجا و نیز درخواست عضویت در ناتو و نقض توافقنامه‌های مینسک ۱ و ۲ و … و بسیاری موارد دیگر که در کتاب آمده‌اند، را مورد توجه قرار دهید، تردیدی بر تحقق مفهوم حقوقی تجاوز به خاک روسیه باقی نمی‌ماند. و روسیه طبق مقررات بین‌المللی و در چارچوب ماده ۵۱ منشور ملل متحد ناگزیر به اقدام نظامی مجاز برای دفاع از خود شد. جزئیات آن در کتاب‌ها مورد بررسی قرار گرفته است. نباید فراموش کرد که روسیه یک کشور بزرگ و مقتدر و دارای پیشنه و تاریخ کهنسال است. طبیعی است که نمی‌تواند نظاره‌گر این همه شواهد و مخاطرات تهدید امنیت خود و ملت روسیه باشد و همه را نظارت کند. به ویژه اگر این تهدیدها و مخاطرات در زمانی مطرح باشند که رهبران غرب با گستاخی آشکار گفته باشند که روسیه بزرگ‌تر از آن است که یک کشور باشد و …

غلبه روسیه بر اوکراین و تثبیت چندجانبه‌گرایی

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، پروژه غرب برای تسخیر و تجزیه‌ی مجدد روسیه چه بود؟

اساساً پاسخ به این پرسش، مستلزم توجه به جایگاه و اهمیت روسیه در جهان امروز است. در این راستا توجه شما را به چند نکته جلب می کنم:

  • روسیه بزرگ‌ترین و مقتدرترین هسته باقیمانده از اتحاد شوروی، لیدر اردوگاه سوسیالیستی گذشته است. اگر چه نظام سوسیالیستی در این کشور برچیده شده است، اما حزب کمونیست فدراسیون روسیه به عنوان دومین حزب مقتدر و دارای پایگاه اجتماعی گسترده در این کشور، حزب دوم پارلمان است و بر بسیاری از تصمیمات در حوزه‌های مختلف تأثیرگذار است. یادآوری این نکته لازم است که اساساً تصمیم دولت روسیه برای آغاز عملیات نظامی ویژه در اوکراین نیز بر اساس تصویب طرحی که از مدت‌ها پیش و در چند نوبت از سوی حزب کمونیست به دوماً برده شد، صورت گرفت.
  • روسیه رهبر پیشین پیمان نظامی دفاعی ورشو بود که پس از تشکیل ناتو شکل گرفت و با تخریب و فروپاشی دیوار برلین و نابودی اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۱ نیز عملاً منحل شد. اما پیمان به‌اصطلاح دفاعی ناتو که پیش از پیمان ورشو تشکیل شده بود، امروز سه دهه پس از نابودی پیمان ورشو، نه‌تنها همچنان وجود دارد و در نقاط مختلف جهان مداخله و جنگ‌افروزی می‌کند، بلکه در اجلاس اخیر آن در لاهه نیز قرار شد سهم تخصیص یافته از تولید ناخالص داخلی (GDP) کشورهای عضو آن از ۲ درصد به ۵ درصد برسد که در بردارنده چشم‌انداز توسعه‌ی میلیتاریزم و جنگ‌افروزی و تجاوزات بیشتر آن در نقاط مختلف جهان است.
  • روسیه دارای پیشینه تاریخی-تمدنی چندهزارساله و کهن و مردمان آن دارای روحیه میهن پرستی زبانزد در جهان هستند. روسیه با دادن حدود یک میلیون نفر تلفات و شکست تهاجم و تجاوز سال ۱۸۱۲ بزرگ‌ترین ارتش جهان در آن زمان به فرماندهی ناپلئون بناپارت، عملاً ًزمینه‌ساز فروپاشی و آغازِ پایانِ امپراتوری ناپلئون شد.
  • روسیه هسته اصلی و قلب سرزمینی به نام اتجاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود که با دادن ۲۶ میلیون نفر تلفات، نقش اصلی را در شکست فاشیسم هیتلری و رهایی جهان از وحشت فاشیسم و نازیسم ایفا کرد.
  • روسیه بزرگ‌ترین کشور روی کره خاکی با منابع بسیار متنوع و عظیم است.
  • روسیه از قدرت نظامی و هسته‌ای بسیار بزرگی برخوردار است.
  • جایگاه روسیه در صنعت انرژی جهان منحصر به فرد است.
  • و مهم‌تر از همه، روسیه پرچم‌دار چندجانبه‌گرایی در برابر جهان تک‌قطبی تحت کنترل و سیطره امپریالیسم آمریکاست!

به همین دلایل است که غرب جمعی اساساً موجودیت روسیه‌ای با این ویژگی‌ها و جایگاه را برنمی‌تابد و خانم آنگلا مرکل نخست‌وزیر اسبق آلمان به‌صراحت می‌گوید که «روسیه بزرگ‌تر از آن است که بخواهد یک کشور باشد!». بر همین اساس، پس از فاجعه بزرگ نابودی اتحاد شوروی که متأسفانه از سوی حاکمیت ایران هم از آن استقبال شد (چرا که متأثر از نظریه سه جهان و مفهوم فریبنده ابرقدرت‌ها، متوهمانه فکر می‌کردند جهان بدون اتحاد شوروی به جای امن‌تری برای کشورهای کم‌توسعه و ایران تبدیل می‌شود)، غرب بر آن شد که روسیه پهناور و بزرگ و با پیشینه تاریخی- تمدنی و غنی و مقتدر را هم تجزیه کرده و فروپاشد. آن‌ها پیش‌تر با ۸۹ روز بمباران از سوی ناتو، یوگسلاوی در بالکان را که یکی از مقتدرترین کشورها در اروپا بود، به هفت کشور تجزیه و نابود کردند. اینک در صدد آن برآمدند تا طرح بالکانیزاسیون ۲ را در روسیه به اجرا بگذارند. این انگیزه غرب پس از به قدرت رسیدن ولادیمیر پوتین و تغییر مسیر کشور از مسیر کشور برباد ده یلتسین، بسیار بیشتر شد. امپریالیسم در این ارتباط دست به کارهای مختلفی زد که می‌توان به فهرست کوتاهی از آن‌ها در اینجا اشاره کرد:

  • توسعه ناتو به پشت مرزهای روسیه به‌رغم توافق انجام شده در زمان برچیدن دیوار برلین مبنی بر اینکه ناتو یک اینچ هم به سمت شرق یعنی روسیه پیشروی نخواهد کرد! نگاهی به تصویر روی جلد کتاب «چشم‌انداز پایان» بیاندازید که نشان می‌دهد غرب پس از سال ۱۹۹۷ تعداد ۱۵ کشور شامل استونی، لتونی، لیتوانی، لهستان، چک، اسلواکی، مجارستان، رومانی، اسلوونی، کرواسی، مونته‌نگرو، آلبانی، مقدونیه شمالی، بلغارستان و سوئد را که یا از کشورهای جدا شده از اتحاد شوروی سابق و یا متحد آن و همسایه روسیه بوده‌اند، را به عضویت ناتو درآورده است!
  • تجهیز و تدارک و تأمین مالی و نظامی و آموزش جریان‌های تجزیه‌طلب و تروریستی و داعشی در مناطق مختلف روسیه؛
  • تحریک اقوام ساکن و کشورهای همسایه جدا شده علیه روسیه؛
  • کودتا در اوکراین و تبدیل این کشور به یک پایگاه آشکار فعالیت‌های گسترده علیه امنیت ملی روسیه (کافی است به این نکته اشاره شود که آمریکا ده‌ها به اصطلاح آزمایشگاه و در واقع پایگاه جنگ بیولوژیک علیه روسیه را در اوکراین دایر کرده بود که اسناد آن‌ها از سوی روسیه به سازمان ملل ارائه شد؛
  • تحریک اوکراین به زیرپاگذاشتن موافقت‌نامه‌های مینسک ۱ و ۲ که با حضور روسیه، اوکراین، بلاروس، آلمان، فرانسه و سازمان ملل به امضا رسیده بود. و شرم آور آنکه بعدها خانم مرکل با وقاحت اعلام کرد که آن‌ها موافقت‌نامه‌های مینسک ۱ و ۲ را برای اجرا امضا نکرده بودند، بلکه امضای آن‌ها جهت خرید زمان جهت تجهیز و تدارک اوکراین برای جنگ بوده است.

همه این کارها و بسیار بیشتر از این‌ها از سوی آمریکا و غرب جمعی علیه روسیه انجام شد تا یا روسیه را به تسلیم وادارد و مجبورش کند که همان مسیر فروپاشی زمان یلتسین را دنبال کند و یا این کشور را از طریق انواع جنگ‌های داخلی و مرزی با همسایگان و تروریسم و تحریم و … به سمت تجزیه و فروپاشی ببرد. روشن است که دولت پوتین در برابر این مداخلات ایستاد. روسیه اینک در چهارمین سال جنگ با فاشیسم و نئوفاشیسم با حمایت همه‌جانبه اقتصادی، سیاسی، نظامی، اطلاعاتی و تسلیحاتی آمریکا، اتحادیه اروپا و ناتو که با نزدیک به ۱۹ هزار تحریم برای این کشور هم همراه بوده است، با اقتدار از موجودیت خود دفاع کرده و اهداف خود در اوکراین شامل نازی‌زدایی و نظامی‌زدایی از اوکراین و ممانعت از پیوستن اوکراین به ناتو را دنبال می‌کند. با همه پیچیدگی‌ها و مخاطرات محتمل، چشم‌انداز پیش رو، دربردارنده چیزی جز تصویر پیروزی اجتناب‌ناپذیر روسیه نیست. در این مورد، در کتاب «چشم‌انداز پایان» به قلم پروفسور جان میرشایمر تحلیل‌گر برجسته ژیوپالیتیک آمریکایی تحلیل بسیار روشنی ارائه شده است.

غلبه روسیه بر اوکراین و تثبیت چندجانبه‌گرایی

نظریه هرم امپریالیستی به چه معناست و چه نسبتی با نظریه «سه جهان» در دهه ۱۹۷۰ دارد؟

مفهوم هرم امپریالیستی دارای ابعاد نظری و سیاسی گسترده‌ایست که امکان پرداختن به همه آن‌ها در اینجا وجود ندارد. در واقع برای این منظور باید کتاب «هرم امپریالیستی در بوته نقد» با حوصله و دقت مطالعه شود. با این وجود، من سعی می‌کنم تصویری از آن را در اینجا ارائه دهم. بد نیست پاسخ به این پرسش با توضیح نظریه «سه‌جهان» شروع شود.

این نظریه در دهه هفتاد قرن بیستم توسط مائوتسه‌تونگ رهبر انقلاب چین مطرح شد و طبق آن کشورهای جهان از نظر سیاسی- اقتصادی به سه گروه تقسیم می‌شدند که جهان اول شامل اَبَرقدرت‌ها یعنی آمریکا و اتحاد شوروی بود. جهان دوم شامل قدرت‌های کوچک‌تر از آن‌ها مانند انگیس، فرانسه، آلمان، ژاپن و … می‌شود. و جهان سوم همه شامل چین و طیف وسیعی از کشورهای توسعه‌نیافته یا کم‌توسعه و یا به‌اصطلاحی که در اقتصاد سیاسی امروز از آن سخن گفته می‌شود، کشورهای جنوب جهانی می‌شد. این نگاه به این نتیجه انجامید که کشورهای جهان سوم برای مقابله با کشورهای جهان اول یا اَبَرقدرت‌ها می‌توانند با جهان دوم نزدیک و هم‌پیمان شوند، یعنی برای مقابله با اتحاد شوروی می‌شد با کشورهایی از جهان دوم نزدیک و هم‌سو شد و همکاری کرد و...

همان‌گونه که ملاحظه می‌شود این نگاه صف‌بندی‌های طبقاتی را درمی‌نوردد و برای مقابله با اتحاد شوروی، همکاری با امپریالیست‌هایی چون انگلیس و فرانسه و ژاپن را توجیه می‌کرد! طبیعی است که بسیاری از احزاب کمونیست آن را مورد نقد قرار داده و رویزیونیستی (تجدیدنظرطلبانه) و خائنانه نامیدند. با این وصف، این نظریه و پیامدهای سیاسی آن، تأثیرات مخربی بر جنبش کارگری و کمونیستی در جهان از یک سو و جنبش‌های آزادی‌بخش ملی و ضد استعماری و ضدامپریالیستی از سوی دیگر برجای گذاشت.

اما اینک حدود نیم قرن پس از نظریه «سه جهان»، شاهد نظریه مشابه دیگری به نام «هرم امپریالیستی» هستیم که از یک منظر با آن تشابه بسیار دارد، و آن ایجاد انحراف و ابهام در درک درست مفهوم امپریالیسم و شریک جرم تراشیدن برای امپریالیست‌های واقعی از طریق الصاق این برچسب بر تقریباً همه کشورهای جهان است. از این نظریه که مفهوم امپریالیسم را از ویژگی‌های لنینی آن تهی می‌کند و همه کشورهای جهان را در سطوح و رده‌های مختلف یک هرم امپریالیستی خیال‌پردازی‌شده‌ی خود جای داده و همه را به درجه‌ای امپریالیست معرفی می‌کند، چنین برمی‌آید که:

«نظام جهانی امپریالیستی، محدود به آمریکا، اروپای غربی و ژاپن نیست، همه به درجه‌ای امپریالیست هستند و چین در صدر سلسه مراتب امپریالیستی یا هرم امپریالیستی قرار گرفته است. قدرت‌های دیگر امپریالیستی نیز ظهور کرده‌اند و در لایه‌های میانی این نظام (هرم) جای گرفته‌اند. در اینجا نگاهشان به‌ویژه به روسیه است. آن‌ها مطرح می‌کنند که اطلاق عنوان امپریالیست صرفاً به بالاترین‌ها در ساختار هرم، نقش امپریالیستی سایرین (یعنی روسیه) را پنهان می‌کند. بنابراین در این نگاه، امپریالیسم در قالب نظام هرمی شکلی مطرح است که هر یک از کشورها با توجه به شرایط و جایگاه خود، در سطحی و رده‌ای از هرم قرار می‌گیرند. به عبارت دیگر، همه کشورهای سرمایه‌داری، جزئی از نظام (هرم) امپریالیستی هستند و تنها جایگاه و رده و در نتیجه، درجه امپریالیست بودن آن‌ها متفاوت است».

اما نقد باورمندان به مارکسیسم-لنینیسم بر این نظریه این است که:

  • این نظریه هیچ نسبتی با مفهوم لنینی امپریالیسم به عنوان سرمایه‌داری انحصاری و ویژگی‌های پنج‌گانه تعریف شده برای آن ندارد.
  • در مفهوم «هرم امپریالیستی» نمی‌توان نشانی از رابطه و ویژگی سلطه و تابعیت امپریالیسم واقعی یافت.
  • صدور سرمایه و انباشت از طریق آن را به عنوان ویژگی مهم امپریالیسم مورد توجه قرار نمی‌دهد.
  • چون همه کشورها را به درجه‌ای امپریالیست می‌بیند، امپریالیسم را از مفهوم واقعی آن تهی می‌کند. نقش کلیدی سرمایه مالی و نهادهای مالی بین‌المللی را در مفهوم و کارکرد امپریالیسم مورد توجه قرار نمی‌دهد.
  • تمایل به انحصار در نظام بورژوایی را به جای انحصارات مسلط بر جهان می‌نشاند.
  • از آنجا که همه کشورها را به درجه‌ای امپریالیستی می‌بیند، تمایل دارد تا همه جنگ‌ها را هم جنگ «بینِ امپریالیستی» بفهمد. و توجه ندارد که برابر اصل دیالکتیکی تغییر کمیت به کیفیت، این درجه یا کمیت در مورد برخی کشورها به کیفیت سلطه‌گر و متفاوتی انجامیده است که معرف امپریالیسم واقعی است!
  • با امپریالیست خواندن همه، برای امپریالیست‌های واقعی، شریک جرم می‌تراشد و آن‌ها را به گونه‌ای و به درجاتی تبرئه می‌کند.
  • وقتی قرار باشد همه به درجه‌ای امپریالیست باشند، دیگر امپریالیست بودن چندان هم بد و دربردارنده سرشت جنگ‌افروزی، شرارت، تجاوزگری و غارت و … نخواهد بود!
  • اشکال اساسی این به‌اصطلاح نظریه آن است که به جای مدل‌سازی و ایجاد چارچوب نظری بر اساس کار علمی-پژوهشی مبتنی بر روش‌شناسی علمی و داده‌ها و اطلاعات معتبر و کافی، به دنبال آن است تا از طریق توسل به یک شبیه‌سازی تصویری و آن هم بی‌ربط، استدلال تمثیلی (Alligorical Reasoning) را به جای نظریه‌پردازی علمی بنشاند!

بخشی از باورمندان به سوسیالیسم و احزاب کمونیستی، برداشت متفاوتی از جنگ اوکراین را مطرح کردند که در تعارض با نگاهی است که شما در کتاب‌هایتان آن را دنبال کرده‌اید. دلایل این گونه اختلاف نظرهای جدی و عمیق در جنبش کمونیستی کدام است و پاسخ شما به نقدها و نظرات منتقدین در ارتباط با این جنگ چیست؟

در این سه کتاب در باره جنگ اوکراین به صورت مشروح و در مقالات جداگانه به این موضوع پرداخته شده است. اختلافات در جنبش کمونیستی و کارگری از زمان آغاز جنگ در اوکراین آغاز نشده است. اختلافات و گرایش‌های مختلف در این جنبش دارای پیشنه تاریخی بسیار طولانی است و به اندازه جنبش قدمت دارد. انحرافات در جنبش کمونیستی ریشه‌ها و دلایل مختلفی دارد که در یک نگاه کلی می‌توان آن را به دو بخش مادی و اجتماعی – طبقاتی، یعنی گرایش‌های اجتماعی و سیاسی بازتاب دهنده طبقات و اقشار غیر پرولتری در جنبش از یک سو و خطاها و انحرافات شناختی فعالان این جنبش در زمان‌های مختلف از سوی دیگر تقسیم کرد. انحرافات در این جنبش در زمان‌های مختلف زیر عناوین متفاوتی چون سوسیال دموکراسی، ضدیت با استالین در قالب تروتسکیسم، مائوئیسم، اروکمونیسم، و در دهه‌های اخیر نیز بیشتر در قالب نحله‌های مختلف به اصطلاح چپ نو زیر عناوینی چون چپ مدرن، سوسیالیسم دموکراتیک، سوسیالیسم قرن بیست و یکم، مارکسیسم پست مدرن و … مطرح بوده است. علاقه‌مندان در این مورد می‌توانند به کتاب «رآل پلیتیک انقلابی لنین، و پاسخ به پسامارکسیسم» مراجعه کنند. در کتاب «هرم امپریالیستی در بوته نقد» به صورت مشخص بر زمینه‌های انحرافات نظری و سیاسی در بخشی از احزاب کمونیستی و کارگری در ارتباط با فهم و موضع‌گیری در مورد جنگ در اوکراین تمرکز شده و برخی عوامل در این زمینه فهرست شده و مورد بحث قرار گرفته‌اند. در این ارتباط می‌توان به برخی از مهم‌ترین عوامل شامل فهرست زیر اشاره کرد:

  • پیامدهای ناشی از آشفتگی‌های نظری و سیاسی پس از تخریب و نابودی اتحاد شوروی؛
  • تلاش و سرمایه‌گذاری گسترده‌ی دستگاه‌های نظریه‌پردازی امپریالیسم شامل دانشگاه‌ها و محافل آکادمیک، اندیشکده‌های پژوهشی، رسانه‌های گسترده و … در ترویج و تبلیغ نظریات انحرافی و آنتی‌کمونیسم؛
  • فاصله گرفتن از درک درست برخی مفاهیم و واژه‌ها و عبارات کلیدی چون دوران، امپریالیسم، مبارزه طبقاتی، جنگ و صلح و … از سوی بخشی از جنبش کمونیستی؛
  • آلوده شدن بخشی از جنبش کمونیستی به درک غیرعلمی و غیرطبقاتی و لیبرالی از مفاهیم دموکراسی و دیکتاتوری، اولیگارشی، توتالیتاریسم و … در فضای تسلط اندیشه‌های بورژوایی؛
  • عقب ماندن بخشی از جنبش کمونیستی از پیشرفت‌های علوم اجتماعی به‌ویژه پویایی‌شناسی سیستمی تحولات اجتماعی؛
  • فاصله گرفتن بخشی از جنبش کمونیستی از درک درست اصل لنینی و دیالکتیکی «تحلیل مشخص از وضعیت مشخص»؛
  • کم‌توجهی و بی‌توجهی و عدم فهم اهمیت برآمد چندجانبه‌گرایی در جهان پس از نابودی اتحاد شوروی از سوی بخشی از جنبش کمونیستی (یکی از دلایل این نگاه را می‌توان ناشی از هم‌سان پنداری نادرست مبارزه ضدامپریالیستی و چندجانبه‌گرایی دانست)؛
  • درک تقلیل‌گرایانه بخشی از جنبش کمونیستی از مبارزه طبقاتی و ناتوانی در شناسایی ابعاد و جلوه‌های گسترده مبارزه طبقاتی در حوزه‌های داخلی، منطقه‌ای و جهانی؛
  • عدم درک درست از ارتباط دیالکتیکی بین مبارزه طبقاتی، دموکراتیک و ملی (ضدامپریالیستی و ضدفاشیستی و هم‌سو با چندجانبه‌گرایی).

برخی از این کاستی‌ها و انحرافات در دو انحراف راست و چپ مشاهده می‌شوند. یعنی برخی از آن‌ها ممکن است به اهمیت دفاع از دموکراسی و تأمین مطالبات دموکراتیک و آزادی‌خواهانه در جامعه، توجه بایسته نشان ندهند و صرفاً بر طبل مبارزه ضدامپریالیستی بکوبند و در مقابل، برخی دیگر به صف‌بندی‌ها و اهمیت مبارزه برای دفاع از استقلال و تمامیت ارضی کشور در برابر مداخلات و تجاوزات امپریالیستی، در رویکردهای خود توجه لازم نشان ندهند، در حالی که لفاظی زیادی هم در این مورد از خود نشان می‌دهند و … این رویکرد در عمل صرفاً متمرکز بر درکی حداقلی از مبارزه‌ی طبقاتی و دموکراتیک است.

همان‌گونه که اشاره شد دلایل و زمینه‌های متعدد و گوناگونی در سطح جهانی در طی زمان به شکل‌گیری چنین کاستی‌ها و انحرافاتی در بخشی از جنبش کمونیستی انجامیده است. با این وصف، نباید از این حقیقت غافل ماند که یکی از مهم‌ترین دلایل در این زمینه در داخل کشورمان را باید به فاجعه ملی سال ۶۷ در ایران مربوط دانست که جامعه و جنبش کمونیستی را از استفاده از آرا و نظرات و تحلیل‌های بسیاری از برجسته‌ترین و تواناترین متفکران و تحلیل‌گران در این حوزه محروم کرد!

در اینجا بد نیست به بخشی از ادعاهای کسانی که با استدلال‌های سطحی و بی‌پایه به دنبال محکومیت عملیات نظامی ویژه روسیه در اوکراین هستند و در این ارتباط حزب کمونیست روسیه را به درغلتیدن به ناسیونالیسم و بی‌توجهی به مبارزه طبقاتی و … متهم می‌کنند، توجه شود. در مقاله تحلیلی مفصلی با عنوان «بیانیه‌ای غیرقابل دفاع» در کتاب «چشم‌انداز پایان» به این گونه ادعاها در ارتباط با جنگ اوکراین پاسخ مفصل داده شده است.

پشت این نگاه، درکی سترون و تقلیل‌یافته از مبارزه طبقاتی وجود دارد که تنها می‌تواند مبارزه طبقاتی را در قالب کنش‌های اعتراضی و مطالباتی معیشتی در یک کارخانه یا شرکت و سازمان و در بهترین حالت، در محدوده یک کشور درک کند. طبقه سرمایه‌دار را هم تنها در کارفرما و به اصطلاح اولیگارش‌های حاکم بر کشور می‌فهمد. این نگاه توجه ندارد به اینکه مبارزه طبقاتی در موجودیتی به نام کشور روسیه با پیشینه و هویت تاریخی و تمدنی کهن، نمی‌تواند با سرنوشت این هویت و موجودیت بی‌ارتباط و به آن بی‌توجه باشد. این نگاه، مبارزه طبقاتی را به مبارزه با مالکیت و به قول خود اولیگارشی در جامعه روسیه تقلیل می‌دهد. این نگاه چشم خود را بر روی این حقیقت که نبرد با فاشیسم، رادیکال‌ترین حوزه مبارزه‌ی طبقاتی است، می‌بندد. به نظر می‌رسد لازم است در اینجا مطلبی را نقل کنم:

«آیا جز این است که بر اساس نظر گئورکی دیمیتروف میخائیلوف، کمونیست و نظریه‌پرداز برجسته و رئیس‌جمهور برجسته و پیشین جمهوری خلق بلغارستان، فاشیسم در واقع دیکتاتوری آشکار ارتجاعی‌ترین و شووینیستی‌ترین بخش امپریالیسم و سرمایه مالی است و بر این اساس، فاشیسم اوج توحش سرمایه‌داری در مرحله امپریالیستی آن است؟ آری، اگر فاشیسم اوج توحش بورژوازی بومی و داخلی است، نئوفاشیسم در واقع توحش سرمایه فراملیتی است. نئوفاشیسم که قرار نیست بگوید من نئوفاشیسم هستم و پرچم نئوفاشیسم در دست بگیرد! نئوفاشیسم با شعار دفاع از آزادی، حق تعیین سرنوشت و دفاع از هویت ملی و … ظاهر می‌شود!

از این رو عریان‌ترین، مهم‌ترین و مقدم‌ترین شکل مبارزه طبقاتی در واقع مبارزه با فاشیسم است که امروز در اوکراین شاهد آن هستیم. و تردیدی نیست که بخش‌هایی از بورژوازی هم بتواند مخالف فاشیسم باشد. همان‌گونه که به‌عنوان مثال، حاکمیت‌های بورژوایی و امپریالیستی چون انگلیس و فرانسه و … در جنگ جهانی دوم در کنار اتحاد شوروی و در برابر فاشیسم قرارگرفتند! درحالی‌که بسیاری از نمادهای فاشیسم آشکارا در اوکراین برپا شده و مورد تقدیر قرارگرفته‌اند، تهیه‌کنندگان بیانیه ترجیح می‌دهد چشم خود را بر آن‌ها ببندند و هیچ اشاره‌ای به آن نکرده و همچون موضوعی بی‌اهمیت از آن‌ها عبورکنند و به‌جای تقبیح نمادهای آشکار و مشخص فاشیسم در اوکراین، درباره «اقدامات نیروهای فاشیست و ملی‌گرا و ضدکمونیسم» در «دو طرف» داد سخن سردهند!

تهیه‌کنندگان بیانیه ازآنجا که تمایلی به دیدن مصادیق فراوان فاشیسم و نئوفاشیسم در اوکراین ندارند، به‌صورت طبیعی نمی‌توانند مبارزه ضدفاشیستی کمونیست‌ها و مردم دونباس و روسیه را به‌عنوان مبارزه طبقاتی درک‌کنند، چون پیش‌شرط ذهنی سست‌بنیانی دارند، مبنی بر اینکه مبارزه طبقاتی باید صرفاً علیه بورژوازی خودی و دولت خودی باشد!

این چگونه معیار طبقاتی است که برآمد مجدد فاشیسم و توسعه نئوفاشیسم در آمریکا و اروپا و صف‌آرایی آن‌ها در برابر روسیه و چین را نمی‌تواند ببیند و درک‌کند؟!».

این نگاه درک نمی‌کند که نبرد علیه فاشیسم و نئوفاشیسم و ناتو در اوکراین هم می‌تواند عرصه‌ای و جلوه‌ای از مبارزه طبقاتی باشد:

  • فاشیسمی که اتحادیه کارگری اودسا را به آتش کشید و ده‌ها کارگر را زنده‌زنده در آتش سوزاند؛
  • فاشیسمی که زبان روسی را در اوکراین ممنوع کرد؛
  • فاشیسمی که نزدیک به ۱۵ هزار نفر از ساکنان را در دونباس در فاصله بین کودتای ۲۰۱۴ تا ۲۰۲۲ به قتل رساند؛
  • موافقت‌نامه‌های مینسک ۱ و ۲ را نقض کرد؛
  • پایگاه‌های جنگ بیولوژیک علیه روسیه و روس‌ها در اوکراین راه انداخت؛
  • فاشیسمی که بر اساس گزارش‌های رسیده، اسیران نظامی روسیه را اخته کرد؛
  • حزب کمونیست و همه احزاب میانه‌رو را در اوکراین ممنوع کرد؛
  • تمام نمادهای جنگ ضدفاشیستی را در اوکراین جمع‌آوری و به جای آن تمام نمادهای فاشیستی را آشکارا احیا کرد؛
  • فاشیسمی که در نامه ۴۰ نفر از نمایندگان کنگره آمریکا به وزارت امور خارجه این کشور در سال ۲۰۱۹ آشکارا اعلام شد که هنگ آزوف مرکز جنبش جهانی نئونازی است؛
  • فاشیسمی که در سطحی گسترده راسیسم ضدروس را ترویج و تبلیغ می‌کند و …

این نگاه به اصطلاح طبقاتی با درک ناقصش از مبارزه طبقاتی توجه نمی‌کند یا نمی‌خواهد به این موضوع توجه کند که این ناسیونالیسم «اَخ» حزب کمونیست روسیه نبود که جنگ در اوکراین را آغاز کرد، بلکه این خلق دونباس بود که در اعتراض به این فاشیسم مسلط شده بر اوکراین این مبارزه را آغاز کرد و سال‌ها با آن جنگید و قربانی داد و … و حزب کمونیست روسیه در دفاع از خلق ضدفاشیست دونباس که اتقاقاً روس هم بودند، کارزار دفاع از آن‌ها را در روسیه راه انداخت. این نگاه متوجه نیست که فاشیسم متعلق به گذشته نیست و با ترکیبی از سرمایه‌های فراملیتی، میلیتاریسم، قدرت سیاسی ارتجاعی در دولت و نیروهای نئوفاشیست در جامعه مدنی بازگشته است و آشکارا نمادهای خود را نیز حمل می‌کند. آیا مبارزه طبقاتی در چنین شرایطی می‌تواند جز بر شکست این فاشیسم متمرکز باشد؟! و مهم است به این نکته توجه شود که این فاشیسم نیامده است که در اوکراین بماند، بلکه آمده است که با عضویت اوکراین در ناتو، آنجا را به پایگاه تهاجم علیه روسیه تبدیل کند و … و حزب کمونیست فدراسیون روسیه هم همه این‌ها را ببیند و سر خود را مانند کبک در زیر برف فروکند و خود را مشغول مبارزه به‌اصطلاح طبقاتی «در داخل کشور و علیه بورژوازی خودی» کند و …

خیر، به هیچ‌وجه تاریخ این را بر کمونیست‌ها نمی‌بخشید! حدأقلی از درک درست از اصل لنینی «تحلیل مشخص از وضعیت مشخص» حکم می‌کند که در چنین شرایطی، مبارزه با فاشیسم و مبارزه برای دفاع از مام میهن به محور تمرکز مبارزه کمونیست‌ها تبدیل شود! و البته حزب کمونیست فدراسیون روسیه به هیچ‌وجه مبارزه در حوزه دفاع از مطالبات معیشتی و بهبود وضعیت زندگی مردم در داخل را هم تعطیل نکرد. این در برنامه‌های ارائه شده از سوی این حزب که بخشی از آن در کتاب «حقایق جنگ اوکراین» آمده است، نیز مشهود است.

آن‌ها که امروز با ادعای کمونیستی، حزب کمونیست فدراسیون روسیه را به اتهام ناسیونالیسم سرزنش می‌کنند، متوجه نیستند که در دوران امپریالیسم و جنگ‌های رهایی‌بخش، ناسیونالیسم نه تنها مذموم نیست، بلکه به یک نیروی مترقی و پیشرو در تاریخ جامعه انسانی تبدیل شد و طبعاً در رویارویی با نئوفاشیسم هم چنین است. این‌ها همان کسانی هستند که چند سال پیش در اعتراضات مهندسی شده در بلاروس نیز به اصطلاح از دموکراسی در برابر دیکتاتوری الکساندر لوکاشنکو دفاع کردند و با بی‌مسئولیتی آشکار تیتر زدند که «دیکتاتورهای مزاحم باید بروند!» و هر عقل سلیمی می‌داند که با رفتن لوکاشنکو قرار نبود لنین، چه‌گوارا، فیدل کاسترو و امثالهم در این کشور بر سرکار بیایند، قطعاً با سقوط لوکاشنکو شاهد به قدرت نشاندن نوعی زلنسکی یا جولانی و امثالهم از سوی غرب در این کشور می‌شدیم و ایجاد اوکراینی دیگر برای تکمیل محاصره روسیه و … عجیب است که برخی آنچنان گرفتار ناتوانی عمیق و مزمن نظری و سیاسی شده باشند که از درک این حقایق روشن بازمی‌مانند!

آن‌ها متأثر از ادبیات و تبلیغات رسانه‌های امپریالیستی به شکلی غیرمسئولانه از همکاری حزب کمونیست فدراسیون روسیه با اولیگارشی روسیه سخن می‌گویند! آن‌ها کاری با روند مهار اولیگارشی در دوره پوتین به‌ویژه پس از آغاز جنگ در قیاس با زمان یلتسین ندارند! واقعیتی که اگر محقق نمی‌شد، امروز باید در روسیه شاهد اقتصادی از نوع آنچه در ایران با آن مواجه هستیم، می‌بودیم و دشوار نیست فهمیدن اینکه چنین وضعیتی برای کشوری که با غرب جمعی و بازوی نظامی آن ناتو در حال جنگ است، با چه پیامدهای مخربی می‌توانست همراه باشد. در حالی که شواهد فراوان حاکی از آن هستند که دولت در روسیه با نزدیک به ۱۹ هزار تحریم، موفق به مدیریت اثربخش اقتصاد کشور در شرایط بحران جنگ بوده است. این‌ها البته چیزهایی نیست که این‌گونه منتقدین بتوانند و علاقه‌مند باشند آن‌ها را ببینند. و البته همه این‌ها به هیچ‌وجه به معنای دفاع از همه رویکردهای دولت روسیه نبوده و نیست. حزب کمونیست فدراسیون روسیه در موارد مختلف منتقد برخی جهت‌گیری‌ها و سیاست‌های دولت هم بوده است. با این وصف، درک مسئولانه و متقابل حزب کمونیست و دولت روسیه، نقش بزرگی در پیروزی این کشور در نبرد ضدفاشیستی تا این لحظه داشته است. پیام تبریک پوتین به گنادی زیوگانف رهبر حزب کمونیست فدراسیون روسیه به مناسبت آغاز برگزاری نوزدهمین کنگره این حزب در این رابطه قابل توجه است که برخی از منتقدین قادر به درک آن نیستند و دلیل آن را در درافتادن حزب کمونیست فدراسیون روسیه به ناسیونالیسم و فاصله گرفتن از مبارزه طبقاتی جست‌وجو می‌کنند! این‌ها نمی‌خواهند و نمی‌توانند درک کنند که به اذعان بسیاری از پژوهش‌های غربی، محبوبیت پوتین در میان مردم روسیه به‌ویژه پس از آغاز عملیات نظامی ویژه، افزایش یافته است و کارگران هم بخش بزرگی از همین مردم هستند. داده‌ها و اطلاعات آماری مربوطه در این زمینه در این کتاب‌های سه‌گانه ارائه شده است. تصورش دشوار نیست اگر هر یک از احزاب کمونیستی در زمان جنگ جهانی دوم در کشورهایی که درگیر نبرد با فاشیسم شدند، اگر به جای اینکه متمرکز بر دفاع از میهن و ناسیونالیسم در برابر فاشیسم و نازیسم نمی‌شدند و عالی‌ترین، عملیاتی‌ترین و رادیکال‌ترین میدان مبارزه طبقاتی را در این مبارزه ضدفاشیستی نمی‌دیدند، و به جای آن می‌کوشیدند تا با در حاشیه قراردادن این وظیفه ملی و میهنی و ضدفاشیستی، به زعم خود بر «مبارزه طبقاتی با بورژوازی خودی و در اخل کشور» خود متمرکز می‌شدند و …، چه کارنامه ننگینی از خود بر جای می‌گذاشتند و بی‌شک نه‌تنها حمایت طبقه کارگر از خود را جلب نمی‌کردند، بلکه نفرت این طبقه نصیب آن‌ها می‌شد! حیف است که مدعی کمونیست ابزار علمی و کلیدی و دیالکتیکی «تحلیل مشخص از وضعیت مشخص» لنینی را داشته باشد و نتواند این مسائل را درک کند! چطور می‌توان این همه شواهد آشکار از توطئه‌ها و مداخلات و جنگ‌افروزی‌های غرب جمعی و فاشیسم و نئوفاشیسم علیه روسیه را دید و هنوز باور نکرد که اراده غرب برای اجرای پروژه بالکانیزاسیون ۲ در روسیه بسیار جدی بوده است؟! و چگونه می‌توان جدی بودن آن را باور کرد وهم‌زمان حزب کمونیست فدراسیون روسیه را به دلیل تمرکز بر ناسیونالیسم و دفاع از میهن و مبارزه ضدفاشیستی در این شرایط خطیر مورد سرزنش قرارداد؟! بی‌تردید در این نگاه اشکالات و انحرافاتی بسیار عمیق و جدی وجود دارد که می‌تواند برای حاملان آن بسیار نگران‌کننده باشد. این نگاه در واقع در واقع افکار عمومی روسیه و کارگران و مردم روسیه و سایر کشورهای جهان، هیچ پایگاهی ندارد. حزب کمونیست فدراسیون روسیه که در سال ۱۹۹۳ از بقایای حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی تأسیس شد، همواره یکی از احزاب اصلی در فضای سیاسی این کشور بوده و دومین حزب در پارلمان این کشور است. پایگاه اجتماعی و محبوبیت آن در میان مردم و طبقه کارگر نیز به گواه شواهد و آمارها، بیانگر بهبود وضعیت آن است. بدیهی است که چنین منتقدانی نه مایلند از چنین واقعیاتی آگاه شوند و نه قادرند توضیحی برای آن داشته باشند!

جایگاه اندیشه لنین در این اثر کجاست؟

جایگاه اندیشه لنین را در این اثر از دو زاویه می‌توان مورد توجه قرارداد. یکی چارچوب تحلیلی ارائه شده از سوی لنین برای شناخت امپریالیسم است و دیگری اصل لنینی و دیالکتیکی «تحلیل مشخص از وضعیت مشخص» که در کتاب به‌تفصیل به آن پرداخته شده و در جاهای مختلف این مصاحبه هم به آن اشاره شده است. از آنجا که نظریه «هرم امپریالیستی» به دنبال ارائه مفهومی جدید و تجدیدنظرطلبانه و در عین حال شماتیک و غیرعلمی از مفهوم امپریالیسم است، بدیهی است که این مفهوم در تعارض با مفهوم شناخته شده لنینی از امپریالیسم قرار می‌گیرد. این موضوع در کتاب به صورت مفصل مورد بررسی قرار گرفته است.

همان‌گونه که پیش‌تر هم مطرح شد، اگر چه بیش از یک قرن از تبیین لنینی از مفهوم امپریالیسم می‌گذرد و امروزه امپریالیسم با ویژگی‌ها و رویکردهای جدیدی نیز در مناسبات و روندهای اقتصادی و سیاسی و نظامی جهان، مشاهده می‌شود، با این وصف، جوهره لنینی تعریف امپریالیسم، همچنان از اعتبار برخوردار است. این حقیقت در نظریه «هرم امپریالیستی» نه تنها مورد توجه قرار نگرفته است، بلکه این نظریه آشکارا بر آن است تا مفهومی عمیقاً تجدیدنظر شده و عاری از جوهره لنینی آن ارائه دهد!

مفهوم امپریالیسم در جهان امروز ارتباط تنگاتنگی با مفاهیمی چون جهانی‌سازی و نئولیبرالیسم، تقسیم کار جهانی، مهاجرت آزاد سرمایه در برابر محدودیت مهاجرت نیروی کار، شکل‌گیری شرکت-دولت‌ها و شرکت سالاری (Corporatocracy)، کنترل مالی بازارها در سطح جهان، انحصار فن‌آوری، سرمایه‌داری اطلاعاتی، پیامدهای گسترده محیط زیستی، نهادهای مالی بین‌المللی، حقوق تجارت بین‌المللی، تشدید رقابت و بحران‌های ادواری زودرس‌تر، ناسیونال نئولیبرالیسم، فاشیسم و نئوفاشیسم، پیمان‌های نظامی امپریالیستی چون ناتو و … دارد. روشن است که بسیاری از این مفاهیم در این ابعاد در زمان لنین مطرح نبودند. با این وجود، در نظریه امپریالیسم لنین بر روندها و ویژگی‌هایی تمرکز صورت گرفته است که برای شناخت درست ماهیت این پدیده بسیار کلیدی و محوری بوده و هستند. ویژگی‌ها و روندهایی چون:

  • تسلط سرمایه مالی و اولیگارشی بر سرمایه صنعتی و تولیدی؛
  • تشدید گرایش به انحصار و کنترل بازارها؛
  • تشدید انباشت سرمایه و به موازات آن تعمیق فاصله طبقاتی و تشدید قطبیت اجتماعی؛
  • توسعه‌طلبی سرمایه در جست‌وجوی حوزه گسترده‌تر فعالیت در سراسر جهان؛
  • تحمیل رابطه سلطه و تابعیت به کشورهای کم‌توسعه یا جنوب جهانی؛
  • توسعه نظامی‌گری و تجاوزگری به حق حاکمیت ملی کشورهای کم‌توسعه یا جنوب جهانی؛

روشن است که این شاخص‌ها برای بسیاری از کشورهایی که بر اساس تبیین نظریه «هرم امپریالیستی» به دلیل جای‌دادن آن‌ها در سطح و لایه‌ای از هرم خیالی آن‌ها، امپریالیست تعریف می‌شوند، قابل ردیابی و نشان‌گذاری نیستند. و بدین‌ترتیب، این نظریه به نوعی تداعی کننده ضرب‌المثل معروف «به دنبال نخود سیاه فرستادن» به جای شناسایی و معرفی امپریالیسم می‌شود.

درباره «تحلیل مشخص از وضعیت مشخص» هم گفتنی بسیار است. اما مایلم در اینجا بر این نکته تأکید کنم که فهم درست آن می‌تواند باورمندان به مارکسیسم و لنینیسم را از حالت آیینی و جزمی خارج کرده و در ارتباط تنگاتنگ با پویش رویدادهای عینی و تحولات اجتماعی قرار دهد تا از امکان درک پویش سیستمی و علمی تحولات برخوردار شوند. و به همین ترتیب نیز عدم درک درست آن می‌تواند مدعیان مارکسیسم و لنینیسم را به لفاظی‌های کلیشه‌ای و بی‌خاصیت (و البته در بسیاری از اوقات نیز زیان‌بار و مخرب) در ارتباط با تبیین رویدادهای اجتماعی بکشاند که متأسفانه یکی از مصادیق آن را در نظریه «هرم امپریالیستی» شاهد هستیم. آری، لنین همچنان در تأثیراتش بر جهان زنده است و به آموزه‌های او نیاز جدی وجود دارد!

این کتاب در فهم تحولات ژئوپلیتیکی و مواجهه با نظم نوین جهانی چه جایگاهی دارد؟

نظم نوین جهانی، مفهومی جز تحمیل اراده امپریالیسم آمریکا بر جهان در شرایط پس از نابودی اتحاد شوروی و در فضای جهان تک‌قطبی ندارد. پیامدهای این به اصطلاح نظم برای جهان بسیار گران بوده است. پیامدهایی چون:

  • رشد و توسعه نامتوازن (شمال-جنوب) همراه با تعمیق فاصله طبقاتی؛
  • تحمیل برنامه‌های نهادهای مالی چون صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی و … بر کشورهای جهان؛
  • فروپاشی لیبرال‌دموکراسی و دولت‌های رفاه و ظهور نئوفاشیسم؛
  • فروپاشی نظام حقوق بین‌الملل؛
  • بازگشت فاشیسم در قالب نئوفاشیسم؛
  • توسعه شتابان ناتو و پایگاه‌های نظامی آمریکا در سراسر جهان؛
  • تحریب گسترده محیط زیست و …؛
  • تهدید حق حاکمیت ملی بسیاری از کشورهای جهان؛
  • تلاش برای تغییر جغرافیای سیاسی جهان از طریق نابودی حق حاکمیت ملی کشورها (مواردی چون تجاوز و تجزیه یوگسلاوی، تجاوز به افغانستان و برانداختن دولت دکتر نجیب و واگذاری قدرت به طالبان، نابودی لیبی، تجاوز به عراق، به قدرت رساندن داعش در سوریه، نسل‌کشی و نژادپرستی در غزه و لبنان، سرکوب معترضان به نژادپرستی و نسل‌کشی اسرائیل با عنوان یهودستیز، تحریم کوبا و ایران وروسیه و …، کودتای ۲۰۱۴ در کی‌یف و تشویق زلنسکی به نقض توافقنامه‌های میسنسک ۱ و ۲، راه‌اندازی پایگاه‌های جنگ بیولوژیک در اوکراین، تأمین مالی و تسلیحاتی و اطلاعاتی فاشیست‌ها در اوکراین، تهدید حاکمیت ملی مکزیک، کانادا، گرینلند از سوی ترامپ، راه‌انداختن جنگ تعرفه‌ای و اینک تجاوز آشکار به ایران).

آری، این به‌اصطلاح نظم نوین جهانی در واقع جهان را به جهنمی که در پیش رویمان قرار دارد، تبدیل کرده است. و به همین دلیل کشورهایی برآن شدند تا برای تغییر این وضعیت از طریق برآمد چندجانبه‌گرایی به مقابله با آن برخیزند. این روند مدتی است که آغاز شده است. هم مقابله با به‌اصطلاح «نظم نوین جهانی» و هم استقبال از چندجانبه‌گرایی، مستلزم درک درست مفهوم امپریالیسم و کارکردها و ویژگی‌های آن است. یکی از مهم‌ترین الزاماتِ فهمِ درستِ تحولاتِ ژئوپالیتیک، فهم درست از امپریالیسم، اهداف، برنامه‌ها، رویکردها، ویژگی‌ها و جهت‌گیری‌های آن در مناطق مختلف جهان است. تردید نباید داشت که اگر چه این کتاب بر مقابله با «نظم نوین جهانی» و دفاع از چندجانبه‌گرایی متمرکز نیست، اما با ارائه درک درست از امپریالیسم می‌تواند به پژوهشگران حوزه‌ی ژئوپالیتیک یاری رساند!

اگر بپذیریم که بین تحولات ژئوپالیتیک و ژئواکونومیک در جهان و کارکرد و نقش امپریالیسم ارتباطی وجود دارد که دارد، درک درست از مفهوم امپریالیسم برای ما از اهمیت بالایی برخوردار می‌شود. اگر «نظم نوین جهانی» را منطبق با خواست و اراده امپریالیسم و نئوفاشیسم درک کنیم، در آن صورت درک درست مفهوم، ویژگی‌ها و کارکرد و رویکرد امپریالیسم اهمیت زیادی پیدا می‌کند و همینطور فهم نادرست و انحرافی آن. این کتاب می‌تواند در ارائه فهمی درست از امپریالیسم و زدودن توهمات بی‌پایه درباره این مفهوم به جویندگان حقیقت کمک قابل توجهی کند. به‌ویژه از آن رو که مقالات و مطالب کتاب اساساْ مبتنی بر آمار و شواهد مستدل فراوان ارائه شده‌اند و نظر پژوهش‌گران و خوانندگان جویای حقیقت را جلب خواهد کرد. در واقع اگر بخواهیم قدری صریح‌تر بگوییم، تنها با چنین درکی از مفهوم امپریالیسم و ارتباط آن با تحولات ژئوپالیتیک است که می‌توان به فهم درست این تحولات و موضع‌گیری درست در برابر آن و ایستادن در جای درست تاریخ دست یافت.

با اینکه به تفصیل درباره پرسش‌ها سخن گفته شد، در پایان چنانچه توضیحی تکمیلی و نکته‌ای اضافی دارید، مطرح کنید.

شاید بتوان پرسید که جنگ اوکراین چقدر به ما مربوط است؟ اول اینکه جنگ اوکراین به تغییر توازن قوای جهانی مربوط است و از آنجا که کشور ما در خلاء وجود ندارد و ما در همین جهان واقعی زندگی می‌کنیم، به ما هم مربوط می‌شود. پیروزی روسیه در این جنگ می‌تواند به تثبیت چندجانبه‌گرایی و کاهش مخاطرات و تهدیدها و ایجاد فضایی قابل تحمل‌تر و با ریسک‌های کم‌تر برای کشورهای جنوب جهانی بیانجامد. عکس آن نیز می‌تواند درست باشد. و دوم اینکه آنچه در اوکراین جریان دارد، می‌تواند در ایران هم رخ دهد. امپریالیسم می‌تواند برای کشور ما هم چنین نقشه‌ای را تدارک ببیند. همان‌گونه که دیدیم، نوع دیگری از این تهاجم برای ایران هم به کار گرفته شد. بنابراین الگوی درست فکری و تحلیلی درباره اوکراین و ماهیت و نقش امپریالیسم، می‌تواند به درک درست از چالش‌ها و راهبردها در شرایط کشور ما هم کمک کند. البته این نافی ضرورت تمرکز بر تحلیل مشخص از وضعیت مشخص در جامعه ما با توجه به تضادها و شرایط ویژه جامعه ما نخواهد بود. ما در جهان واقعیت و با تضادهای متعدد زندگی می‌کنیم. پویش‌های اجتماعی و سیاسی در حوزه‌های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، امری عینی بوده و در جریان هستند. مهم‌ترین حوزه‌ها را می‌توان شامل موارد زیر دانست:

  • حوزه ملی و ضدامپریالیستی: دفاع از حق حاکمیت ملی و استقلال و تمامیت ارضی کشور در برابر صهیونیسم و امپریالیسم؛
  • حوزه مبارزه طبقاتی: دفاع از عدالت اجتماعی در برابر مجریان و ذی‌نفعان دستورکارهای نئولیبرالی، فساد و رانت ساختاری؛
  • حوزه مبارزه دموکراتیک: دفاع از حقوق دموکراتیک در برابر همه ارکان ساختاری و ناقضان آن.

درک علمی و مبتنی بر تحلیل مشخص از وضعیت مشخص تعیین می‌کند که در یک لحظه تاریخی، باید بیش از همه بر کدام تضاد متمرکز شد. رویکرد کلی می‌تواند مبتنی باشد بر:

  • شناخت همه تضادها در حوزه‌های مختلف؛
  • شناخت وجه بالنده و ارتجاعی همه تضادها؛
  • شناخت ارتباطات و سازوکارهای تأثیرات متقابل تضادها؛
  • شناخت وجوه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، حقوقی، اطلاعاتی، نظامی و … تضادها؛
  • توجه به پویش تضادها در حوزه‌های داخلی، منطقه‌ای و جهانی با توجه به بازیگران موجود در هر حوزه؛
  • شناخت شخصیت‌ها، گرایش‌ها و نیروهای سیاسی و اجتماعی آن‌ها؛
  • توجه به پویایی تغییر و تحولات نیروها و صف‌آرایی‌های آن‌ها در تضادهای مختلف؛
  • توجه به هم‌سویی‌ها و تعارضات آن‌ها با یکدیگر در روند مبارزه؛
  • توجه به پویش و کارکرد هم‌زمان همه تضادها؛
  • توجه به دنبال‌کردن هم‌زمان همه اهداف و آرمان‌ها؛
  • تحلیل مشخص از وضعیت مشخص و توجه و تمرکز بر تضاد عمده در هر لحظه.

لازم نیست همه مردم تحلیل‌گر اجتماعی و سیاسی باشند تا بتوانند جایگاه و موضع خود را در یک لحظه تعیین کنند. تجربه نشان داد که مردم به طور کلی و ورای دیدگاه‌ها و رویکردهای سیاسی و اجتماعی متفاوت و گاه متضاد، در آزمون جنگ ۱۲ روزه بر ضرورت دفاع از میهن در برابر تهاجم امپریالیسم و صهیونیسم پی بردند و در جای درست ایستادند. این البته به معنی خاموش شدن سایر تضادها نبوده است و بسیار طبیعی است که با فروکش کردن جنگ و رفع خطر آغاز مجدد آن، در روندی عینی سایر تضادها فعال می‌شوند و پاسخ می‌طلبند. با الگوی فوق می‌توان به درک درستی از تحلیل آن‌ها نیز دست یافت.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

تازه‌ها

پربازدیدترین