چهارشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۳:۱۸
مهم‌ترین کار نکردۀ جامعۀ فرهنگی ایران، اقتباس از شاهنامه است

سهراب پورناظری گفت: دلم می‌خواست می‌توانستم از روی شاهنامه سریالی بسازم اما متأسفانه به لحاظ مالی توانش را نداشتم و هنوز هم ندارم. به نظرم این مهم‌ترین کار نکردۀ جامعۀ فرهنگی ایران است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا در دهمین قسمت برنامه «اکنون…»، سهراب پورناظری، موسیقیدان و نوازنده، مهمان ویژه این برنامه شد. «اکنون…» در این قسمت، همچون همیشه، به بررسی تأثیرات فرهنگی و انسانی کتاب‌ها، موسیقی‌ها و فیلم‌ها پرداخت، جایی که دیروز، امروز و فردا به هم می‌آمیزند. این برنامه در هر قسمت، فضایی برای گفت‌وگو و تبادل نظر فراهم می‌آورد و به بررسی زوایای پنهان زندگی افراد و آثار مختلف می‌پردازد.

سهراب پورناظری در ابتدای گفت‌وگو با سروش صحت، در پاسخ به این پرسش که از چه زمانی موسیقی را شروع کرده، گفت: من هیچ‌گاه در کودکی، آموزش موسیقی ندیده‌ام. پدرم از کودکی نقشه راهی برایمان تدارک دیده بود که طی آن، هیچ‌گاه ما را به ساز زدن اجبار نکند. با این حال آن‌قدر از همان کودکی موسیقی در زندگی ما جاری بود که در یاد ندارم دقیقاً از چه سنی ساز زدن را شروع کرده‌ام. ساز از همان کودکی عضوی از بدن من بود. دست پدرم را می‌بوسم که موسیقی را این‌گونه در زندگی من جاری کرد.

او در ادامه از تأثیر پدربزرگش پرویز پورناظری، معروف به حاجی‌خان ناظری سخن به میان آورد و خاطرنشان کرد: پدرِ پدرم اولین نفری بود که در خانواده ما موسیقی را آغاز کرد. او انسان فرهیخته و شاعر خوبی بود و مسلط به ادبیات بود.

این هنرمند، درباره موسیقی سنتی ایرانی افزود: باید به نام‌گذاری موسیقی‌های ایرانی دقت کنیم. همه این موسیقی‌ها در ظرف ایران، شکل گرفته‌اند و موسیقی ایرانی‌اند؛ از نوع دستگاهی، بختیاری، کردی، لری یا بلوچی.

او سپس در خصوص ساز تنبور صحبت کرد و ضمن اشاره به اینکه می‌توان تنبور را کهن‌ترین ساز زهی جهان نامید، بیان کرد: تنبور، سازی بسیار کهن است. موسیقی‌دانان برای قدمتش تخمین ۱۰ هزارساله زده‌اند. در سنگ‌نگاره‌های شوش نقش و نگار این ساز موجود است.

پورناظری در ادامه این گفت‌وگو از شاهنامۀ فردوسی صحبت کرد و گفت: در خان چهارم از هفت‌خان رستم، مردم تنبور می‌زنند که به نوعی وصل به جهان معنوی و باطل‌کنندۀ جادو است. تنبور بسیار به زندگی متصل است. در کرمانشاه به هر خانه‌ای که پا بگذارید، یک تنبور هست. تنبور جزئی از زندگی اهالی این منطقه است. موسیقی در اقوام ما اساساً به یک جریان شبیه است و جدا از زندگی مردم و کالایی لوکس و فاخر نیست. به همین دلیل، وقتی موسیقی بختیاری یا خراسانی را می‌شنویم روحمان پرواز می‌کند.

در ادامه گفت‌وگو، این نوازندۀ ساز ایرانی، از اینکه امروزه موسیقی از متن زندگی مردم فاصله گرفته و با تبدیل به درس دانشگاهی از بستر اصلی‌اش جدا شده، ابراز اندوه کرد. سپس به بیان تأثیر موسیقی در جان آدمی پرداخت و روایتی از باربد در عصر ساسانی را حکایت کرد و گفت: روایت است که باربد در مجلسی با نواختن موسیقی‌اش ابتدا همه را خنداند، سپس به گریه انداخت و در آخر خواباند و از مجلس بیرون زد. موسیقی این خاصیت را دارد، اگر هنرمند به ریشه وصل باشد.

خالق کنسرت‌نمایش «سی»، دربارۀ این اثر و چگونگی شکل‌گیری ایدۀ آن اینگونه توضیح داد: سال ۹۴ بود و دلم می‌خواست دوستانم را بیشتر با ادبیات آشنا کنم. می‌خواستم موضوع ایران را با هنرمندان به شکلی که قابل فهم برای همه باشد مطرح کنیم. استادی مرا راهنمایی کرد به اینکه متون پایه بخوانم. به این ترتیب با امیرحسین ماحوزی شروع به خوانش شاهنامه کردیم. من پیش از این، به نسبت دیگر متون، کمتر سراغ شاهنامه رفته بودم. در آن جلسات بود که یک دل نه صد دل شیفتۀ شاهنامه شدم. می‌خواستم حتماً کاری در این زمینه انجام دهم. تصمیم گرفتم کنسرت‌ها را با نمایش ترکیب کنم.

سهراب پورناظری درباره اهمیت شاهنامه و کم‌لطفی جامعۀ فرهنگی ایران نسبت به این اثر مهم ادبی این‌چنین ادامه داد: دلم می‌خواست می‌توانستم از روی شاهنامه سریالی بسازم اما متأسفانه به لحاظ مالی توانش را نداشتم و هنوز هم ندارم. به نظرم این مهم‌ترین کار نکردۀ جامعۀ فرهنگی ایران است.

این نوازندۀ ایرانی در ادامۀ برنامه «اکنون»، از عشق زیادش به ایران گفت و تهدید هویتی را مهم‌ترین تهدید موجود بر سر راه ایران برشمرد و بیان کرد: ما با بحران هویت به شکل جدی مواجه‌ایم. زنجیرۀ هزارسالۀ هنر ما، اکنون پیوندش فرسوده و حتی گسسته شده. من تمرکزم را بر موضوع «ایران» گذاشتم تا قدر این هدیه کم‌نظیر خداوندی را به عنوان یک فارسی زبان بیشتر و بیشتر بدانم.

وی اشاره که در سال‌های اخیر، علاوه بر فردوسی، هم‌نشینی زیادی با سعدی داشته و دراین‌باره بیان کرد: گاهی در سعدی‌خوانی به بیتی برمی‌خورم که احساس می‌کنم دستاوردش برای منِ فارسی‌زبان با دستاورد تمام ادبیات جهان برابر است. هر که به گوش قبول دفتر سعدی شنید / دفتر وعظش به گوش همچو دف تر شود.

سپس ابیاتی از دفتر سعدی را خواند و در توصیف آن افزود: یک سرزمین چقدر باید در زمینه‌های فرهنگی‌اش صیقل بخورد و پیشرفت کند تا شاعرش بعد از هزاران سال بتواند به این نازکی تصاویری بیافریند که حتی نتوان آن را نقاشی کرد.

در ادامه سروش صحت از علت نام‌گذاری کنسرت‌نمایش «سی» پرسید و پورناظری چنین جواب داد: دلم می‌خواست اسمی متفاوت‌تر از اسم‌های سنتی روی کارمان باشد. به اعداد فکر کردیم و در نهایت به «سی» رسیدیم. سی چنان نخ تسبیحی بود که دانه‌های مشترک مربوط به کار ما را داشت: فردوسی، موسیقی، سیاوش، سیمرغ، پارسی و غیره.

در ادامه سهراب پورناظری درباره موسیقی‌های غیرایرانی بیان کرد: هرچند از کودکی در فضای محافظت‌شده‌ای برزگ شده‌ام، همه نوع موسیقی را شنیده‌ام و دوست دارم. موسیقی غربی کلاسیک و غیرکلاسیک گوش کرده‌ام. در نظرم دو موسیقی هست که پیوند عمیقی با موسیقی ایرانی دارد. یکی دودوک نوازی ارمنی‌هاست که بسیار حزن‌انگیز است و حزن تاریخی بشر که محتوم به «پایان» است در آن جاری است. موسیقی دیگر، موسیقی فلامنکو است که ریشۀ ایرانی دارد و از ایران به آندلس و اسپانیا رفته است. در جاهایی از این موسیقی نغمه‌ها عین موسیقی بختیاری نواخته می‌شوند. بده‌بستان اساساً خاصیت فرهنگ ایران است. ایران هم خیلی اثرگذار بوده و هم خیلی اثرپذیر.

او به نقش مهم استادهای بزرگی که داشت اشاره کرد و افزود: من با کسی که ساز دلم کوک می‌شود هم‌نشین می‌شوم و سخت دل می‌کنم. گاهی همکاری های بیست‌ساله داشته‌ام تا کارم به بار بنشیند. از همین رو با هنرمندان زیادی کار نکرده‌ام. در این میان از پدرم (کیخسرو پورناظری) همیشه آموخته‌ام. در سن جوانی سعادت داشتم با استاد محمدرضا شجریان کار کنم و درس‌های زیادی از جمله خضوع و خشوع از ایشان آموختم. استاد ناظری نیز استادم بود و با کارهای او بزرگ شدم و از او آموختم که نغمه‌هایم را از عمق جگر بنوازم و بخوانم.

در بخش دیگری از این گفت‌وگو سروش صحت ضمن اشاره به همکاری‌های سهراب پورناظری با همایون شجریان بیان کرد که در این همکاری‌ها ۳ رکن سهراب پورناظری، همایون شجریان و مردم ایران با هم پیوند خورده‌اند و امیدوارم که این همکاری‌ها ادامه داشته باشند.

پورناظری در بخش پایانی این گفت‌وگو، به اهمیت حفظ میراث باستانی ایران پرداخت و حکایت عاشقی به ایران را در این بیت سعدی خلاصه کرد که «روان تشنه برآساید از وجود فرات / مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه‌ترم».

وی سپس سخنانش را چنین به پایان رساند: من وجودم را بدون ایران بی‌معنی می‌بینم. آتش عشق ایران آدمی را همزمان می‌سوزاند و مروح می‌کند. ایران برای ما هم منتهای شادی است و هم سرحد دردها است. ایران دماوند است، بیستون است، سمرقند است، دعای داریوش است، کتیبۀ کوروش است، فردوسی است، محمدعلی فروغی و حنجره قمرالملوک وزیری است. همچنین ایران زخم هجوم تاتار است، تلخی شکست احمد مسعود از طالبان است، زخم تشنگی ارومیه است. ایران همیشگی و پایدار است و به نقل شاعر، گمان مبر که به پایان رسید کار مغان / هزار باده ناخورده در رگ تاک است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها