چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲ - ۱۷:۴۶
عراقی‌ها انتقام کربلای۸ را از غواصان کربلای۴ گرفتند / رازهای دوران اسارت و جنایت عراقی‌ها تا قیامت در سینه من می‌ماند

عراقی‌ها هم کینه عجیبی از ایرانی‌ها داشتند. علاوه بر جنایتی که علیه آن ۱۷۵غواص روا داشتند ما هم در اسارت خیلی رنج و سختی کشیدیم.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): محمدرضا یزدیان که پیش از این در سال‌های گذشته این موضوع را بیان کرده بود و کسی آن را باور نکرده بود، با نگارش این کتاب به شرح جزئیات این واقعه می‌پردازد. این کتاب نثری روان و خاطره‌گونه دارد که می‌تواند اطلاعات مهمی از روزهای اسارت و عملیات کربلای چهار در اختیار خوانندگان قرار دهد. انتشارات ستاره‌ها این کتاب را منتشر و روانه بازار کتاب کرده است. مصاحبه زیر بخش دوم مصاحبه با محمدرضا یزدیان است که می‌خوانید:
 
- وحشی‌گری رژیم بعثی، چه اتفاقاتی را رقم زد؟

پس از آن اتفاقات ما وحشت کرده بودیم. به اسرایی که با ما در مسیر بودند گفتم: نکند می‌خواهند ما را بزنند؟ خود افسران عراقی هم می‌لرزیدند. من واقعا این لرزش را به خاطر دارم! تا اینکه یک تونل تشکیل دادند که تونل مرگ نام داشت. اسرا باید از ماشین پیاده می شدند و از این تونل رد می‌شدند.

نیروهای عراقی دو طرف این تونل همراه با آن ابزارهایی که در دست داشتند ایستاده بودند و ما داشتیم رد می‌شدیم که وارد اردوگاه شویم. خود این درجه‌دارها و افسران باور نمی‌کردند که قرار است ما را با این وسایل بزنند. خدا می‌داند از زمانی که ما پیاده شدیم در این ۵۰ متر، ۱۰۰ متر که تونل مرگ بود چگونه عبور کردیم و کتک خوردیم. حتی چند نفر آن جا شهید و مجروح شدند. بله واقعاً فکرش رو نمی کردیم که عراقی‌ها تا این حد وحشی  و درنده‌خو و بی‌رحم باشند.
 
- شما به‌عنوان نویسنده یک کتاب درباره اسرا که خودتان هم سابقه اسارت دارید، دوست دارید نسل جدید چه چیزهای ناگفته‌ای از روزگار اسارت رزمندگان ایرانی بداند؟

من در جاهای دیگر هم گفتم جنگ و دفاع مقدس خود حرف های زیادی برای گفتن دارد و بالاتر از آن اسارت حرف‌های زیادی دارد. ما از اسارت خیلی حرف‌ها داریم. البته من در جاهایی گفتم که شاید این این اتفاقاتی که من تعریف کردم تمام ماجرای شهادت شهدای غواص و قتل عام آن‌ها نباشد. من به‌عنوان تنها شاهد ماجرای شهدای غواص هستم. من در قالب یک کتاب این صحبت‌ها را با شما می‌کنم و نتوانستم تمام آن ماجرا بگویم. چون فکر نمی‌کنم که جامعه تحمل شنیدن این همه شقاوت را داشته باشد. فکر می‌کنم این رازهایی که در سینه‌ من هست تا روز قیامت همان‌جا می‌ماند.

من توان این را ندارم که تمام اتفاقاتی که آن روز افتاد را برای مردم بازگو کنم. گفتن این حرف‌ها خیلی برای من سخت است. من می‌خواهم بگویم که آن همه ایثار و مجاهدت و فداکاری این همه سختی و رنجی که رزمنده‌ها و اسرا در آن دوران کشیدند، به خاطر ایران بود. به خاطر این بود که کشورمان و این سرزمین را حفظ کنیم تا در آینده مردم بتوانند با رفاه زندگی کنند و آزاد و مستقل باشند. درست است که مشکلات زیادی در کشور داریم، ما هم بخشی از این مردم هستیم. ناملایمات زیاد هست و ما رنج‌ها وسختی‌های مردم را درک می‌کنیم ولی همین رفاه و آسایشی که الان در کشور وجود دارد، اثر آن مجاهدت‌ها، فداکاری‌ها و از جان گذشتگی‌ها است.

بدون شعار می‌گویم، ما در گذشته با چشم خودمان دیدیم چه کارهای بزرگی کردند و از جان گذشتند. اگر بدانید ما در همین غواصی چه سختی‌هایی کشیدیم. گاهی هنگام غواصی گریه می‌کردیم. در رود کارون، اروند و بهمنشیر عملیات داشتیم و در سرمای شدید آن روز‌ها به سختی از نخلستان‌ها و آب‌ها می‌گذشتیم و اذیت می‌شدیم. جنگ سخت بود، عملیات‌ها سخت بود. ما هم سن و سالی نداشتیم و خیلی سختی می‌کشیدیم اما ایستادگی می‌کردیم چون از جان گذشته بودیم در اسارت هم همه این سختی‌ها بود. جوانان امروز باید این موارد را بدانند و قدردان باشند.

باید قدر این از جان گذشتگی‌ها و جان‌باختگی‌ها را بدانند و از خانواده شهدا تشکر کنند. باید برای این مجاهدت‌ها ارزش قائل شوند. فکر نکنند وقتی که از شهید یا جانباز یا آزاده حرف می‌زنیم کلمات ساده و بی‌ارزشی هستند. دنیایی معنا پشت سر این کلمات نهفته است.
 
- شما آن روزهایی که اسیر شدید چند ساله بودید؟

16 سال داشتم.
 
- پس به همین دلیل بود که شما را از بقیه غواص‌ها جدا کردند و به شهادت نرساندند؟

بله من بعدها متوجه شدم که به این دلیل بود. بعد از اینکه من را از بقیه غواص‌ها جدا کردند من احساس کردم یکی از آن افسران یا مسئولانی که فارسی‌زبان است از من خوشش آمده یا دلش برای من سوخته است. آن‌جا موقع بازجویی با من شوخی می‌کردند و من را نجات داده است. اما وقتی که من را برای رسیدگی و درمان به درمانگاه بردند، رفقای خودم را هم آنجا دیدم.

فردای آن روز متوجه شدم که از پشت پنجره من را نشان می‌دهند. من ترسیدم و دلهره گرفته بودم. می‌گفتم خدایا برای چی من را نشان می‌دهند. تا اینکه چند نفر آمدند و با روزنامه‌ای که دستشان بود از پشت پنجره عکس من و دوست دیگرم به نام رجب را در صفحات اول روزنامه‌ها نشان دادند. در رونامه نوشته بودند که ایران بچه‌های کم سن و سال را به زور به جبهه می‌فرستد. بعدها من متوجه شدم آن کسی که من را نجات داده، دلش به حال من نسوخته. خبر داشته که می‌تواند از من سوءاستفاده رسانه‌ای کند و عکسم را در زونامه‌ها چاپ کند. الدستور، الجمهوری، البغدادیه و... .

روزنامه‌هایی بودند که عکس من را چاپ کرده بودند. به همین خاطر از کشته شدن من جلوگیری کرده بود. از طرف دیگری وقتی عکس من را در روزنامه‌های عراق چاپ کردند فردا روزی مقامات ایرانی سراغ فردی که عکسش چاپ شده بود را می‌گیرند، پس نیاز بود که جان من را نجات دهند.

البته همان روزهایی که من موضوع را فهمیدم در زندان استخبارات و بعدها در الرشید بودم که نام خودم را عوض کردم. اکثر اسرا در عراق و اردوگاه‌های ۱۱ و ۱۸ من را به نام محمد ویتامین می‌شناختند. البته در لیست من را به نام محمد یزدی ثبت کرده بودند. از همان روزهای اولی که وارد اردوگاه شدیم وقتی نام اسرا را می‌خوانند محمدرضا یزدیان هم بین آن‌ها بود. اما من نام خودم را لو نمی‌دادم. چون می‌ترسیدم که من را ببرند و شکنجه کنند. یکی از اسم‌هایی که از روز اول تا آخرین روزهایی که پایم را در رکاب اتوبوس گذاشته بوم می‌خوانند نام من بود. روزی که قرار بود آزاد شویم دو افسر جلوی رکاب اتوبوس ایستاده بودند و با زبان خوش می‌گفتند که هرکسی خودش را معرفی کند با او کاری نداریم. بعدها متوجه شدیم که آن‌ها می‌خواستند تنها بازمانده شهدای غواص را زنده به گور کند و از بین ببرند در حالی که من نمی‌دانستم چرا مرتب اسم من را می‌خوانند.
 
- در روزهای اسارت وقتی از اتفاقاتی که آن روز برای غواص‌ها افتاده بود تعریف می‌کردید، اسرا باور می‌کردند؟

من هیچ‌وقت جرات نکردم که این موضوع را به اسرا بگویم. چون می‌دانستم که در اردوگاه‌ها جاسوس و خائن وجود دارد. گرچه تعداد این افراد اندک بود اما چون ما مدام در حال جابه‌جایی بودیم و با افراد و اردوگاه‌های ثابت در ارتباط نبودیم به خاطر همین نمی‌توانستیم اعتماد کنیم و چنین موضوع مهمی را بگوییم. بعدا که آزاد شدم و به ایران برگشتم در دیداری که در مشهد با آقای مسعود ده‌نمکی که مسئول جمع‌آوری اطلاعات و خاطرات ازادگان بودند داشتیم، نوشته‌های خود را ارائه دادم ولی بعد از آن نه تماسی داشتیم نه چیز خاصی دیدیم. حالا اینکه این خاطرات مطالعه نشد یا اتفاق دیگری افتاد در جریان نیستم. اما بعدها کتابی نوشتم به نام «بازماندگان نیمه جان» که یکی دو سال قبل از کتاب «صد و هفتاد و ششمین غواص» منتشر شد. در آن کتاب ماجرای شهدای غواص را کامل مطرح کردم و فکر می‌کنم بعد از سال ۱۳۹۶ منجر به تفحص پیکر این شهدا شد.
 
- فکر می‌کنید از زمانی که کتاب «بازماندگان نیمه جان» را نوشتید تا زمانی که پیکر شهدا تفحص شد و مردم در جریان واقعیت قرار گرفتند، جامعه ظرفیت پذیرش این ماجرا را نداشت؟

شاید در بین مردم یا مسئولین پایین رتبه این باور وجود نداشت. خیلی در این رابطه به من مراجعه نکردند و پرسش و پاسخی هم صورت نگرفت. اما مطمئنم تایید و حمایت سردار باقرزاده منجر به چاپ این کتاب شد. ایشان مسئول پیگیری ماجرا بودند. کتاب را کامل مطالعه کردند و همین منجر شد که تفحص شهدا صورت بگیرد. اما قبل از این‌ها تماس مستقیمی با من نداشتند.
 
-چه پرسش‌هایی در مورد سرنوشت شهدای غواص و نحوه شهادت این شهدا در کتاب خود مطرح کردید که توانستید پاسخ این پرسش‌ها را به مردم بدهید؟

ببینید من پرسشی راجع به شهدای غواص طرح نکردم که بخواهم به آن جواب دهم. من به‌عنوان تنها شاهد آن واقعه، چیزهایی را که دیدم را گفتم. تنها سوالی که مطرح کردم این بود که هرگز نفهمیدید به چه علت این جنایت صورت گرفت؟ حتی زمانی که کتاب اولم را می‌نوشتم و بعدها که به دومی رسیدم باز هم نمی‌دانستم چرا عراقی‌ها دست به همچین جنایتی زدند؟ تا اینکه بعدها با تاملات بیشتری که داشتم فهمیدم عراقی‌ها می‌خواستند انتقام موفقیت‌ها و پیروزی‌های ایرانی‌ها در والفجر۸ را از غواص‌ها بگیرند.

چون ضرب شصتی که غواص‌ها در آن عملیات به عراقی‌ها نشان دادند منجر به فتح فاو شد. به همین دلیل انتقام غواص‌های کربلای ۸ را در کربلای ۴ گرفتند. خب عراقی‌ها هم کینه عجیبی از ایرانی‌ها داشتند. علاوه بر جنایتی که علیه آن ۱۷۵غواص روا داشتند ما هم در اسارت خیلی رنج و سختی کشیدیم. شش ماه اول هر روز کتک می‌خوردیم و شکنجه می‌شدیم و در تنگنا بودیم. همه این آزار و اذیت‌‌ عراقی‌ها به همان کینه‌ای برمی‌گردد که از غواصان خط‌شکن کربلای ۸ داشتند.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط