جمعه ۳۰ تیر ۱۴۰۲ - ۱۲:۴۵
من مرد آسمانم

فهرست قهرمانان شهید ما بسیار بلندبالاست. اما چنین به نظر می‌رسد که در این فهرست بلندبالا، برخی نام‌ها به پشتوانه نقشی که در جنگ ایفا کردند جذابیت بیشتری دارند. شهید عباس دوران یکی از این نام‌هاست

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا): جلد چهارم از مجموعه شش جلدی «آسمان»، قصه شهید عباس دوران است به روایت همسرش. روایتی که در دل خاطرات و نامه‌ها شکل می‌گیرد. «سلام عباس جان. فکر نمی‌کردم روزی آنقدر از هم دور بشویم که بخواهم برایت نامه بنویسم. این نامه را به آدرس خانه خودمان توی بوشهر می‌فرستم. شاید وقتی پستچی آن را می‌آورد، خانه باشی. با همان شلوار لی که که خودت دم پایش را کوتاه و ریش‌ریش کرده‌ای، در را برایش باز کنی و به او یک صد تومانی، مشتلق بدهی.» قصه بسیار خواندنی است و راوی، خواننده را با خود به درون ماجراها می‌برد. اما مثل هر قصه واقعی دیگری، تلخی هم دارد. «این دومین و آخرین نامه‌ای است که بعد از بیست سال برایت می‌نویسم و تمام حرفم این است که به تو بگویم در این دنیای بزرگ، هیچ زنی نیست که شوهرش را دو بار روی شانه‌هایش تشییع کرده باشد.»
 
راوی از خودش می‌گوید، اما شهید دوران را نیز، با تمام دلبستگی‌ها و باورهایش نشانمان می‌دهد. می‌خوانیم: هواپیمای جنگی با هواپیمای مسافربری فرق دارد. هواپیمای مسافربری قشنگ است. رنگ سفید بدنه‌اش به آدم آرامش می‌دهد و بعد که سوار می‌شوی یک صدا از پشت بلندگو برایت سفر خوشی را آرزو می‌کند، ولی هواپیمای او زمخت بود. ابهت داشت اما آرامش نمی‌داد. پرسید: «نمی‌ترسی عباس؟» خندید و گفت: «مگر می‌شود آدم از چیزی که دوست دارد بترسد.» و او حسودیش شد. به آن هواپیمای بزرگ بی‌‌ریخت حسودیش شد. یاد حرف پدرش افتاد. خواست بگوید: «بیا از این شغل دست بردار. برو بازار حجره بگیر، بچسب به کار» اما نگفت. آن جواب قدیمی یادش بود که «من مرد آسمانم. روی زمین بلد نیستم کاری بکنم.»
 
همین واژه «آسمان» که شهید عباس دوران بسیار دوستش می‌داشت و خودش را به آن پیوند می‌زد، در عنوان بیشتر کتاب‌های مرتبط با او وجود دارد و بارها تکرار می‌شود. از میان این کتاب‌ها می‌شود به کتاب‌هایی مثل «پسر آسمان» نوشته اصغر فکور، از تولیدات انتشارات سوره مهر، «پلاک‌های آسمانی» کاری از بیژن کیا و نشر زرینه که مجموعه‌ای از خاطرات شهید دوران است، و «فاتح آسمان بغداد» نوشته محمد بابک اشاره کرد. البته کتاب‌های دیگری نیز مثل کتاب «بمبی در کابین» به قلم سید حکمت قاضی میرسعید و کاری از نشر صریر نیز وجود دارند که گوشه‌هایی از زندگی شهید دوران را مرور می‌کنند، شهیدی که به تعبیری «از تمام دلبستگی‌ها و علایق مادی زندگی چشم فرو بست» و برای انجام وظیفه‌ای که احساس می‌کرد روی دوشش دارد، به دل آسمان دشمن زد.
 
 
بعد شنیدم که عباس شهید شده است
به نوشته کتاب عبور از مرز، خبر عملیات شهید عباس دوران و خلبانانی که آن همراهش بودند، ابتدا به این شکل در رسانه‌های داخلی منتشر شد: «هواپیماهای نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران پیش از ظهر امروز در یک عملیات، فرودگاه بغداد، پالایشگاه نفت الدوره این شهر و تأسیسات صنعتی غرب بغداد را بمباران کردند. در این بمباران، خسارت‌های فراوانی به پالایشگاه الدوره و فرودگاه بغداد وارد آمد و پس از این عملیات، فرودگاه بغداد به روی کلیه پروازها بسته شد. جنگنده‌های ارتش جمهوری اسلامی ایران در عملیاتی دیگر، تأسیسات و مخازن نفتی بانمیل عراق را نیز بمباران کردند که آسیب‌های بسیار بر آن وارد آمد و دود برخاسته از آتش‌سوزی این تأسیسات تا ساعت‌ها از دور دیده می‌شد. یکی از هواپیماهای جنگی ایران در حین عملیات بر فراز بغداد با آتش دشمن سقوط کرد که یکی از خلبانان آن شهید شد و دیگری را به گفته مقام‌های عراقی، نیروهای این کشور دستگیر کرده‌اند. جمهوری اسلامی ایران با انتشار اطلاعیه‌ای هشدار داد که بغداد مسئول حفاظت از جان این خلبان است.»
 
اما ماجرا از چه قرار بود؟ پس از آنکه مراحل آغازین عملیات رمضان طبق نقشه و محاسبات ما پیش نرفت، بعثی‌ها فضای تبلیغاتی سنگینی ضد ما ایجاد کردند و بعد هم گفتند که کاملاً آماده‌اند تا اجلاس سران جنبش غیرمتعهدها را در بغداد برگزار کنند. متحدان صدام نیز تلاش می‌کردند تا او از این نشست حداکثر بهره‌برداری تبلیغاتی را داشته باشد. حتی برخی محافل رسمی حکومت عراق اعلام کردند که اگر ایران تمایل داشته باشد می‌تواند در این نشست شرکت کند. همان روزها نیروهای هوایی ما عملیاتی را با سه جنگنده (شش خلبان) به اجرا گذاشت، آسمان و زمین بغداد را ناامن و تبلیغات بعثی‌ها را باطل کرد. بسیاری از اعضای جنبش غیرمتعهدها تغییر محل نشست را مطالبه کردند و رژیم بعث نیز مجبور به انصراف از میزبانی شد. آن اجلاس در دهلی‌نو برگزار شد.
 
یکی از پنج خلبانی که شهید دوران را در آن عملیات همراهی می‌کرد منصور کاظمیان بود. او در همان هواپیمای شهید دوران نشست و تا آخرین لحظات کنار او بود. به روایت او «درطول مسیر اصلی انفجار موشک‌ها و گلوله‌های ضدهوایی هواپیما را می‌لرزاند. از این رو، مسیر اصلی را که خطی از تیر و گلوله بود و در آن صبح زود، روی سینه آسمان به وضوح دیده می‌شد. کمی انحراف دادیم و سرانجام خود را به مرکز بغداد رساندیم. هنوز همه در خواب راحت بودند. غرش سنگین هواپیما، سکوت بغداد را پر از هیاهو کرد. از دور دکل‌های تأسیسات پالایشگاه الدوره در چشمان سبز شد. به هدف که رسیدیم، با زیاد کردن سرعت به سمت ارتفاع، زاویه مناسب و یک شیرجه، تمام بمب‌ها را روی پالایشگاه تخلیه کردیم، شهر در هاله‌ای از دود و آتش فرورفت.»
 
او می‌افزاید: «شتابان گردش به‌ راست کردیم و در همین لحظه بود که صدای انفجار سنگینی ناشی از برخورد موشک به هواپیما مرا به خود آورد. از رادیو به عباس گفتم که موشک خورده‌ایم. تمامی نشان‌گرها اعلان وضعیت اضطراری کرده و دود غلیظی که از آتشبال و بدنه پا گرفته بود وارد کابین شد. چند مایلی از شهر گذشته بودیم که هواپیما تعادلش را از دست داد. از عباس خواستم که آماده باشد تا از هواپیما خارج شویم. او که آمادگی من را شنید، زودتر از من، دکمه صندلی‌پران مرا فشرد و دیگر چیزی نفهمیدم.» کاظمیان اسیر شد و زمانی که به هوش آمد خودش را در یکی از اتاق‌های ساختمان وزارت دفاع عراق در بغداد دید. آن زمان نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است، اما بعدتر، در جریان یکی از بازجویی‌هایش متوجه شد که عباس دوران در همان عملیات به شهادت رسیده است. «در همان سین‌جیم کردن‌ها بود که فهمیدم عباس هواپیمای سانحه دیده را به یکی دیگر از تأسیسات مهم عراق کوبیده که ظاهراً هتل محل برگزاری کنفرانس غیرمتعهدها بود.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها