تقریبا هر روز غرفه نشر شهید کاظمی پاتوق او بود. افراد زیادی از مرد و زن و جوان و نوجوان و پیر، دور او را میگرفتند و مشغول صحبت با او میشدند. گاه جمعیت دور او از جمعیت جلوی بسیاری از غرفهها هم بیشتر میشد.
اما رفتار برخی متفاوت است. امسال در بیشتر روزهای نمایشگاه، یکی از این آدمهای متفاوت را مدام میدیدم. او حمید داودآبادی بود. مرد خوشقلم و خوشصبحتی که پیرتر از همیشه عصازنان برای خود به نمایشگاه میآمد و خیلیها هم بیتفاوت از کنارش رد میشدند. او برای امضا و عکس یادگاری و مصاحبه نیامده بود. حتی از این کارها گریزان هم بود. او آمده بود تا هرچه بیشتر از رفقایش بگوید؛ رفیقانی به نام شهدا! آن هم نه در یک کنگره و اجلاس و جلسه عمومی، در گوشهای از نمایشگاه برای اهلش... .
او که از همان دوران دفاع مقدس نیت کرده بود درباره شهدا و همرزمانش و اتفاقات عجیب آن روزها بنویسد، حال یکی از پرکارترین نویسندگان حوزه ادبیات پایداری به شمار میآید. اما این مسئله باعث نشده تا اصل و هدف خودش که زنده نگهداشتن یاد و نیات و ویژگیها و اهداف شهدا است را فراموش کند.
تقریبا هر روز غرفه نشر شهید کاظمی پاتوق او بود. افراد زیادی از مرد و زن و جوان و نوجوان و پیر، دور او را میگرفتند و مشغول صحبت با او میشدند. گاه جمعیت دور او از جمعیت جلوی بسیاری از غرفهها هم بیشتر میشد. داودآبادی به سیاق همیشه خودش، با همان زبانی که در یک لحظه میخنداند و در لحظه بعد میگریاند، از شهدا میگفت. دلش از کمکاریها پر بود، از اینکه چرا به شهدا بیتوجهی میشود و آنطور که باید و شاید از آنها برای مردم مخصوصا جوانها گفته نمیشود، گله داشت و با صبر و حوصله پاسخ همه را میداد. گاهی وقتها پیوست کتابهایش میشد و مطالبی را اضافه تر از آنچه در کتابهایش آورده بود، برای مشتاقان میگفت. یکی از روزها چند جوانِ مشتاقِ بیشتر شنیدن از شهدا، شاید حدود یک ساعت دور صندلی او روی زمین نشسته بودند تا حرفهای دست اولی از جنگ بشنوند. از کسی که روزی با تفنگ در جبههها جنگیده و همزمان با دوربین و دفتر یادداشتش وقایع زیادی را ثبت کرده و امروز با قلمش به جنگش ادامه میدهد. داودآبادی صاف و ساده از واقعیتها میگوید. بدون سانسور. هم از واقعیتهای روزهای جنگ هم از اتفاقات بعد از پایان دوران هشت ساله دفاع مقدس. از روزهایی که به چشم خود سقوط برخی از رفقا و همرزمانش را دیده و بدون اینکه اسم ببرد از آنها هم میگفت؛ با خون جگرش هم میگفت.
شخصیت دلچسب و جذاب او و بیان شیرینش، آدم را از هم صحبتی با او خسته نمیکند. چند روز مختلف از روزهای برگزاری نمایشگاه کتاب، پیش او رفتم. گاهی بدون حرف خاصی فقط گوشهای میایستادم تا صحبتهای او را که برای دیگران میگفت، بشنوم که هرچه از این مرد بشنویم روایت دست اول است و غنیمت. داودآبادی فقط نویسنده نیست، او یک محقق کار درست و تمام عیار هم هست که با همه وجودش تلاش میکند به درست را از نادرست تشخیص دهد و برای بقیه بگوید.
داودآبادی انتهای راهروی سیزده شبستان مصلی را برای خود به یک راهیان نور کوچک تبدیل کرده بود. افرادی که تا به حال پایشان به مناطق عملیاتی باز نشده بود و شاید حتی یک رزمنده دوران دفاع مقدس را هم از نزدیک ندیده بودند و روایتگری جنگ را نشنیده بودند، در روزهای نمایشگاه با کنجکاوی به او نگاه میکردند و حرفهایش را میشنیدند و آدمهای متعددی از تیپ و قیافههای مختلف جذب صحبت و درد دلش میشدند.
برای خیلی از کارها امکانات زیادی لازم نیست، یک آدم پای کار کافیست، مثل حمید آقای داودآبادی که مهم نیست کجا باشد، اما هرجا که باشد، حرف و یاد شهدا هم آن جا جاری میشود.
نظر شما