رضا میری در کتاب «کوچهای که با سر به دیوار میخورد» فرم قابل قبولی ارائه داده است. سطرها و بندها در همبستگی کامل با هم به سر میبرند و جز در موارد اندکی نمیتوان سطر یا بندی را با سطر یا بند دیگر جابهجا کرد. همچنین عمدتاً نمیتوان سطری را برداشت بدون اینکه به شعر، آسیبی برسد.
شاعر، ایجاز را در کمال خودش رعایت و همین موهبت، به قوام فرم در شعرهایش کمک می کند. شعرهای این کتاب، پیوسته به سمت بسته شدن، میروند تا جایی که در آخر کتاب به «سایفای» ها میرسند.
گاهی شاعر چنان خودآگاهانه در کار ساختار تمیز و فرم بی نقص، غرق میشود که از عاطفه فاصله می گیرد از این رو، سطرهای دیوانهای که تعادل مخاطب را به هم بزنند و در ناخودآگاهش بنشینند زیاد نیستند.
آوردن عناصر بومی و آشنا برای اهالی ایلام، مثل «میدان میلاد»،«پارک کودک»،«قَلاقیران» ایده اصیلی در ذات خود دارند، اما شاعر در ساختن فضا برای مخاطب، چندان موفق نبوده است. فضایی که بعد از خواندن این کتاب، تصویری از جنگل های بلوط و قلاقیران و پارک کودک و ایلام در حافظه مخاطب به یادگار بگذارد.
شعر 6
در زندگی بعد
می خواهم یک روح باشم
بروم رود ناگویا...
بعد می رسد به اینجا
برگردم بین چنارهای پارک کودک
تا اینجا اتفاق قشنگی افتاد و غافلگیرکننده بود، اما در سطر بعدی انتظار بیشتری از چنارهای پارک کودک داشتیم، نه فقط این وصف ساده که «هر کدام قبلاً یکی از دوستانم بودند» اتفاقاً من در اینجا انتظار همان سطرهای دیوانهی مذکور را می کشیدم .
از نقاط قوت دیگر کتاب، اجتناب از مفاهیم و واژههای تکراری است. برعکس کتابهای شعری که تصویر و ترکیب شاعران دیگر را تکرار میکنند، شاعر اگر چه واژگان زیادی به کار نگرفته اما توانسته ترکیبات و تصاویر خودش را بسازد و اگر به ندرت هم تکراری وجود داشت، روی آن فضا و واژه ها، تصویر جدیدی ساخته بود.
شعر 20
و شکوفه های گیلاس
که خون خودت را پایشان ریختی
وقتی در حیاط می افتند
دیگر ترسی از مردن ندارم.
این شعر زنده یاد «بروسان» را برای من تداعی کرد :
«خبر مرگت را چون شاخه ی پر شکوفه ی گیلاس
آوردند گذاشتند وسط حیاط»
با وجود فضای مشترک مرگ، شکوفه گیلاس و حیاط، تصویری که رضا میری ساخته کاملاً مستقل از این سطر بروسان است. درست مثل بازی زبانیای که «شاملو» از شعر «لورکا» می گیرد.
لورکا: می خواهم رؤیای سیب ها را بخوابم
شاملو: می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم
در اینجا شاملو،ازاین بازی بهره زبانی گرفته و در خدمت تصویر در آورده است.
در پایان سخنی را از سقراط نقل میکنم که «براهنی» هم در «طلا در مس» از آن برای توضیح«عامل لحن» استفاده کرده است: «انسان هر طور باشد،زبانش نیز همان طور است. پس شعر میوه وجود ماست. زائیده دنیای درونی و بیرونی شاعر است. حاصل زیست شخصی و مطالعات اوست.»
شاعری که کتاب اولش را چاپ کرده و ثابت قدم است و دریچههای ذهنش را به روی نقد باز کرده، مسیرش سبز است و عاقبتش خیر. کار شاعر علاوه بر غنابخشی به دایره واژگانی و تقویت عضلات تخیلش، گسترش جهان بینیاش است تا شعرهایش فلسفه پیدا کنند و دوام بیاورند و هر قدمی که ما در زندگی می گذاریم در همین راستاست. زیستن بیشتر و عمق یافتن.
نظر شما