نگاهی به «تاریخ ادبی و تاریخنگاری ادبی: مجموعه مقالات»؛
تاریخنگاری ادبی نباید به دنبال ایدهای آرمانی از واقعیتها باشد/ بحران روششناختی در تاریخنگاری ادبی
تاریخنگاری ادبیات در دو قرن گذشته بهویژه با پیدایش و گسترش نظریههای ادبی، موضوع تأملات و بازاندیشیهای جدی واقع شد و بحثهای عمیق و بنیادینی درباره ماهیت و روش آن در محافل ادبی جهان درگرفت.
تاریخنگاری ادبیات در دو قرن گذشته بهویژه با پیدایش و گسترش نظریههای ادبی، موضوع تأملات و بازاندیشیهای جدی واقع شد و بحثهای عمیق و بنیادینی درباره ماهیت و روش آن در محافل ادبی جهان درگرفت. تاریخپژوهی ادب فارسی نیز از آغاز سده بیستم به لطف تلاشهای برخی مستشرقان یا محققان ایرانی پیشرو، از سطح تذکرهنویسی و وقایعنگاریهای پیشین گامی فراتر رفت و نمونههایی ابتدایی از «تاریخ ادبیات» به معنای جدید آن برای زبان فارسی به نگارش درآمد.
این کتاب که نخستین مجلد از مجموعه «نظریه و روش در تاریخنگاری ادبیات» است، مجموعهمقالاتی است که از آثار انگلیسیزبان انتخاب و ترجمه شده و بنا بر برنامهریزی میبایست تنها به بازنمایی سنت ادبی ـ فلسفی جامعه انگلیسی اختصاص یابد؛ اما موضوع یا محتوای برخی مقالات کتاب، تبیین رویکردهایی است که خاستگاهی بیرون از فرهنگ فکری انگلیسی داشتهاند یا موردپژوهیهای برخی دیگر از این مقالات برگرفته از ادبیات غیرانگلیسی است.
فهرست مطالب کتاب عبارت است از: «بخش اول: معنای تاریخ ادبی»، «بخش دوم: مسئله نظریه و روش» و «بخش سوم: چشمانداز تاریخ (نگاری) ادبی».
چهارده مقاله در این کتاب آورده شده و در سه بخش کلی سامان یافته است. بخش نخست به تبیین «معنای تاریخ ادبی» اختصاص یافته و مشتمل بر سه مقاله است. جاناتان آراک در مقالهاش بهخوبی ماهیت و کارکرد ادبیات را تشریح کرده، یادآوری میکند در مقوله تاریخنگاری ادبی نباید به دنبال ایدهای آرمانی از واقعیتها بود؛ زیرا تاریخنگار نمیتواند به طور کامل به رویدادهای گذشته دسترسی یابد. یوهانس کرستیوس مقالهاش را با اظهار تأسف از کمتوجهی به مطالعات تاریخی آغاز میکند و میگوید نمیتوان تاریخ را نادیده گرفت؛ زیرا نمیتوان بشر را نادیده گرفت؛ وی معتقد است توجه بیشازحد به مفاهیم نظری در دهههای اخیر موجب کمرنگشدن نقش تاریخ ادبی شده است؛ درحالیکه تاریخ ادبی زیربنای ادبپژوهی است. ژان استاروبینسکی در سومین نوشتار بخش نخست معتقد است تاریخنگار نباید تماماً خود را غرق در گذشته کند، بلکه باید بکوشد میان گذشته و حال گفتوگویی برقرار سازد؛ زیرا معیارهایی که او برای مطالعه گذشته به کار میبرد، مأخوذ از اینجا و اکنون است؛ پس او باید بهخوبی زمانه و اجتماع خویش را بشناسد.
در بخش دوم کتاب مسئله «نظریه و روش در تاریخنگاری ادبی» به بحث گذاشته شده و در مجموع هشت مقاله در آن جای گرفته است. گپهارد روش در اولین جستار این بخش به رواج نگره «برساختگرایی» در تاریخنگاری ادبی اشاره میکند و میگوید «گذشته برساختهای فکری است». رویکرد برساختگرایی در تقابل آشکار با نگاه سنتی ذاتانگاری قرار میگیرد.
یرژی پلتس در مقالهاش ابتدا مقصود خود از روششناسی و تاریخ ادبی را مشخص میکند و پس از برشمردن مشکلات موجود ـ از جمله مفاهیم نظری، نحوه گزینش آثار معیار، مشخصنبودن حد و مرز تاریخ ادبی ـ به بررسی هر یک میپردازد. هارو مولر در مقاله جدلیاش پرسشهایی را درباره الگوهای موجود در تاریخنگاری ادبی مطرح میکند. مولر غالباً از موضع پساساختگرایی دیگران را نقد کرده است و مواضعی که پیش مینهد، تأملپذیرند.
ویلیام ثورنتن با اشاره به نقش سازنده تاریخگرایی نوین و نیز رتوریک (بلاغت)، از تاریخنگاری ادبی بهمثابه ژانری جدی، مستقل و حوزهای انتقادی نام میبرد. وی اهمیت متن را در پیوند با سیاق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن میبیند. میشل ریفاتر بر این باورست که با بررسی روابط درونی مؤلفههای سازنده متن میتوان سبک خاص آن را معین کرد. بهزعم ریفاتر، تحلیل سبکی را میتوان در سه حوزه از تاریخ ادبی به کار گرفت: ارزیابی تأثیرات ادبی و رابطه متن با جریانهای ادبی و ژانرها، معانی متفاوت متن نزد نسلهای متفاوتی از خوانندگان، معنای اصلی و اولیه متن.
زیگفرید اشمیت پس از اشارهای به مشکلات تاریخنگاری ادبیات، چند پیشنهاد ارائه میدهد: اینکه تاریخ ادبی را باید بهمنزله تاریخ نظامها یا سیستمهای ادبی در نظر گرفت و اینکه تاریخ ادبیات باید کاربردپذیر باشد. وی سپس تاریخنگاری ادبی را از منظر برساختگرایی موضوع بررسی خویش قرار میدهد.
آنتون کیس ابتدا به تمایز تاریخگرایی نوین از مفهوم پوزیتیوستی تاریخگرایی قرن نوزدهم اشاره میکند و این «چرخش تاریخی» نوین را واکنشی به نارضایی فزاینده از پساساختگرایی و واسازی و توجه بیش از حد آنها به فرم میداند. تاریخگرایی نوین بر متنمندی تاریخ و تاریخمندی متن تکیه دارد و از این دریچه به نگارش تاریخ ادبی چشم میدوزد.
مارییتا مسمر در آخرین نوشتار این بخش پس از بررسی چند نمونه تاریخ ادبیات آمریکا، الگوی غالب را در تاریخنگاری ادبی آمریکا مشخص میکند. وی همچنین به تغییرات عمده در سیاستهای تاریخنگاری ادبی اشاره میکند که یکی از مهمترین موارد آن توجه به «چندگونگی فرهنگی» است.
بخش پایانی کتاب چشمانداز آینده تاریخنگاری ادبی را با سه نوشتار بررسی کرده است. گومبرشت با توصیف پسزمینه تاریخ ادبی در سده نوزدهم آغاز و از سالهای پایانی این سده با عنوان عصر طلایی تاریخ ادبی یاد میکند. سپس نویسنده با مروری تاریخی بر این حوزه از دانش بشری، به بررسی وضع کنونی آن میپردازد.
به زعم فرناندو کابو آسه گینولازا، توجه به جغرافیای مکانی و نحوه بازنمایی مکان باید یکی از محورهای بررسی آثار در تاریخ ادبی باشد. وی معتقد است تاریخنگاری ادبی باید بر مفهوم «مکانمندی» تکیه کند؛ زیرا نمیتوان تاریخنگاری را جدا از مفاهیم جغرافیایی و مکانی در نظر گرفت. بنیان نظریه ایده نویسنده بر آرای آنری لوفور و ریموند ویلیامز و پییر بوردیو استوار است.
در آخرین نوشتار این کتاب، گالین تیهانف در مقالهاش از بحران روششناختی در تاریخنگاری ادبی سخن میگوید؛ بحرانی که به گفته مؤلف سالها به آن بیتوجهی شد تا اینکه در دهه 1980 چهره نشان داد و نظریهپردازان را به واکنش واداشت. سنت تاریخنگاری تکمؤلفی از میان رفت و نگارش تاریخ ادبی مسئولیت گروهی از کارشناسان خبره در حوزههای مختلف شد. وی سپس یادآور میشود رشد و توسعه تاریخ ادبی در گرو رشد و تکامل سه عامل است: جامعه که ترکیب فرهنگی آن به دلایل مختلف از جمله مهاجرت دستخوش تغییر میشود، رسانهها و دولت ملی.
انتشارات سمت کتاب «تاریخ ادبی و تاریخنگاری ادبی: مجموعه مقالات» را در 232 صفحه به چاپ رساند.
نظر شما