کودکی او در خوزستان و سپس در شیراز همزمان با جنگ تحمیلی و حمله عراق به ایران بود. تجربیات وی طی این دوران در نوع دیدگاه و تلقی او از ادبیات کودکان متاثر شد.
درکودکی به سوئد و سپس به آمریکا مهاجرت کرد. و در رشتههای ادبیات فارسی، مطالعات زنان و تاریخ معاصر ایران تحصیل کرد. سال ٢٠١٦ «گلبرگباشی» نامزد جایزه «زنان اُعجوبه» در بخش طراح و مخترع صنعت اسباببازی شد؛ این نامزدی برای پیشبرد تربیت، تعلیم و توانمندسازی و ارتقای مهارتهای کودکان فارسی و عربزبان از طریق بازی ، زمینه نامزدی وی شد.
نخستین کتاب کودکان او «ف مثل فلسطین: کتاب الفبای فلسطین» سال ٢٠١٧ به زبان انگلیسی چاپ شد و با استقبال چشمگیری مواجه شد. علاوه بر آن ، کتاب «نجات ماهی: یک قصه نوروزی» کتاب «با اعداد از درخت زیتون بالا برویم: یک قصه درباره فلسطین برای آموزش شمارش اعداد به کودکان» منتشر شده است. او مدرک دکترای خود را در رشته مطالعات زنان و تاریخ ایران از دانشگاه کلمبیا در نیویورک سال ۲۰۱۰ دریافت کرد.
گلبرگِ باشی، با اینکه در دوران ابتدایی در ایران از درس انشا گریزان بود و اصلاً قصد نداشت نویسنده شود، اما امروز با اشتیاق برای کودکان مینویسد. وی فعال حوزه کتابخوانی ، استاد تاریخ خاورمیانه در دانشگاه «پِیس» در شهر نیویورک است. هنوز نقاشی، عکاسی، سفال گری، سفر و گردش در موزهها و جمع آوری صدف (و تمیز کردن سواحل از زباله) را دوست دارد. باشی میگوید: در این علایق، فرزندانش چلگیس و گلچین با او همراه هستند.
اسفندماه بود که باشی به اهواز آمد و در نشست کتابخوانی کودکان که در مرکز شماره یک کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اهواز برگزار شد ، حضور یافت.
باشی، پس از معرفی خود با علاقه شروع به خوانش کتاب «نجات ماهی»، یک قصه نوروزی کرد. بچهها گوش فرا داده بودند. در بین خوانش خانم باشی از بچهها سوال کرد و درخصوص بخشی از کتاب توضیحاتی ارائه داد.
موضوع کتاب محیط زیستی است که کودکان را به دوستی با حیوانات تشویق میکند. و به آیین باستانی نوروز و گذاشتن ماهی قرمز بر سر سفره هفت سین میپردازد.
باشی در حاشیه این سفر با خبرنگار ما به گفتگو نشست که در ادامه می خوانید.
*رشد ادبیات کودک در ایران را در این چند سال ، چگونه ارزیابی میکنید؟
صنعت نشر ایران مثل هر کشوری مشکلاتی دارد. فعالیت اصلی من ادبیات تطبیقی هست. اما در چهارسالی که به ایران آمدم ، میبینم که ناشران ایرانی متاسفانه به علت مسائل اقتصادی و ... علاقه بیشتری به کتابهای نویسندگان به خصوص سفید پوست آمریکایی و اروپایی دارند. و چند دلیل دارد. یکی اینکه بیشتر ناشران کتابها را بدون قانون کپی رایت ترجمه میکنند اما چون هزینه به تصویرساز و مترجم نمیدهند کتابی که چاپ میکنند، خیلی ارزان برای آنان درمیآید. هرچند بعضی از این کتابها با فضا و مسائل ایران اصلا نزدیک نیستند و حس سرخوردگی به بچه های ایران منتقل میکنند. ناراحت کننده است که ناشران ایران ترجیح میدهند که با مولفان اروپایی کار کنند تا با یک مولف ایرانی.
به شخصه بر این باورم که از دهه 40 تا 60 کتابهایی که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ کرد بهترین کتابهای کشور ایران هستند که ماندگار شدند. وقتی از من سوال میکنند کدام کتاب و چه انتشاراتی؟ همیشه چند تا انتشارات نام میبرم و تاکید میکنم که مولف و تصویر ساز ایرانی باشد تا بتواند حال و هوای ایران را داشته باشد و به مسائل ایران مثل محیط زیست و غیره بپردازد.
کتابهای ترجمهای با کپی رایت را وقتی بررسی میکنم درمییابم ترجمههای خوبی است و این طور نیست که من بیگانه ستیز باشم. اما باید یک تنوعی وجود داشته باشد. متاسفانه در ادبیات کودک تنوع نداریم و اگر تنوعی دیده شود؛ کاذب است.
برخی ناشران تهران دقیقا ایده یک ناشر آمریکایی را برداشته و همان را کپی میکنند. به طور مثال کتاب« زنان پیشرو ایران» که دوسال پیش منتشر شد؛ کُپی کتابی بود که دوجوان با هزار مکافات در آمریکا بیرون دادند. و موضوع دیگر ، زنان لایقی بود که در این کتاب انتخاب نشدند.
* به نظر شما مشکل از سازمانهای مرتبط است یا ناشران؟
*در موقعیت کنونی که بچهها از هویت فرهنگی خود غافل شدهاند از چه مسیری میتوانیم مولفههای هویتی را به بچهها شناسانده و این مولفهها را ترویج کنیم ؟
صنعت نشر ایران نه اینکه منشأ باشد، اما در بیشتر کردن این حس توجه بیش از حد به فرهنگ غرب و سرخوردگی میان کودکان مقصر است. بر این باورم اگر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بتواند با مدیریت درست، نقش تاثیرگذار خود را ایفا کند، و در حمایت از نویسندگان ایرانی سرمایه گذاری و تبلیغ کند و پشت آنها بایستد، همچنین وزارت آموزش و پرورش یاری دهد، این خلاء جبران میشود.
سواد فارسی پایین آمده و انگلیسی رواج پیدا کرده و اکثرا از این زبان استفاده میکنند. طبق صحبتی که با وزیر فرهنگ و ارشاد سابق داشتم به وی گفتم که در ده سال آینده ایران اگر وارد بازار جهانی شود، زبان فارسی دیگر وجود نخواهد داشت. مثل امارات که بچهها دیگر بلد نیستند عربی صحبت کنند. با اینکه دارای سرمایه هنگفتی هستند آنها هم حس سرخوردگی دارند. باید اتفاقات زیادی بیفتد ولی پله پله میشود بالا رفت.
اصول مهمی که در خارج از ایران وجود دارد و در آنجا (آمریکا و سوئد) یادگرفتم این است که ناشر باید پشت نویسنده بایستد و به اوکمک کند. نویسنده هم این حمایت را میخواهد، چون کارش همین است.
باید برای نویسنده تبلیغ شود و مصاحبه تلویزیونی و رادیویی داشته باشد. روند تبلیغ کتاب این روش است. ناشرکتاب چاپ میکند و نهایت اگر خیلی دلسوز هم باشد به خوبی توزیع میکند و این موضوع اصلا اشکال ندارد. چون هر صنعتی باید پول دربیاورد کاملا قابل درک است اما وقتی هیچ تبلیغی برای کتاب ایرانی نمیشود نباید انتظار معجزه داشته باشیم.
نویسندگان باید به طور حتم در کشورهای دیگر جایزه بگیرند که در ایران از مقبولیت برخوردار شوند و این یعنی غربزدگی. ناشر باید با اعتماد به نفس پشت مولف بایستد و او را یاری دهد حتی اگر مولف نداند.
دورههای تخصصی برای استادان برگزار شود. در قرارداد با ناشر متعهد شوندکه با کتاب به سراسر ایران سفر کنند. در این صورت کتاب جلو میرود . همانطور که عُرفاش هم درجهان این است که ناشر باید خرج سفر نویسنده را بدهد.
بچههای کشور ما باید با سواد باشند و به به کشورشان افتخار کنند. وقتی شاعر میگوید: انسانم آرزوست. باید بچههای ما بدانند شاعر کیست ؟ من ماموریت دارم بچهها را توانمند کنم تا به زبان مادری چه فارسی ، عربی ، کُردی ، بلوچی و.... عشق بورزند و در مورد کشورشان بدانند و احساس مسئولیت کنند. و با خوشی با این زبان رابطه برقرار کنند و کشورشان را از راه درست بشناسند و آباد کنند. ممکن است این حرف آرمانگرانه باشد اما شدنی است. کشور ایران هند نیست که یک ممیز چند میلیارد جمعیت دارد. ما با 88 میلیون نفر جمعیت، کشور پیشرفتهای هستیم. نهاد کانون پرورش فکری با ریشهای که دارد میتواند پاسخگوی استانها و روستاهای ایران باشد.
* به نظر شما کودکان شرکت کننده در برنامه کتابخوانی اهواز تا چه اندازه با مولفههای بومی و قومی آشنا بودند و چگونه میتوانند در عرصه بین الملل و ملل حرف برای گفتن داشته باشند؟
این ارتقای ملی و استانی از اعتماد به نفس بچهها شکل میگیرد. شخصا هرجا میروم اولین حرفی که میزنم با صراحت میگویم اهوازی و بچه خوزستانام. ولی تعصب قومیتی ندارم. بچه های هراستان ،شهر ،روستا باید از طریق خانواده ، آموزش و پرورش و کانون پرورش فکری کودکان احساس کنند که به این سرزمین تعلق دارند.
این نکته مهمی است. اما متاسفانه در کشور ما باید ساکن تهران بود تا دیده شوند. من سوئد بزرگ شدم و در تلویزیون سوئد خبرنگارانی از هر استانی حضور و فعالیت دارد و مجریان حتی از دورترین نقطه کشور هستند. باید ارتقای استانی و ملی وجود داشته باشد تا بچه دچار بی هویتی و سرخوردگی نشود. کار بزرگی است اما میتوان آهسته آهسته جلو برویم. من تلاش میکنم و به نظر من باید همه مربیان و مروجان این کار را انجام دهند. در کشور ما شکر خدا این فرهنگ زنده است. هنوز خود شما دلسوزانه تلاش میکنید و داوطلبانی هستند که این فرهنگ را زنده نگه دارند.
نظر شما