جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱ - ۰۹:۲۹
سه کتاب و سه نکته درباره عملیات بدر

درباره نبرد بدر گفتنی بسیار است. اینکه چرا باوجود آن‌همه فداکاری و حماسه‌آفرینی، باز به آنچه می‌خواستیم نرسیدم و اینکه چه شرایطی پیش و پس از آن عملیات در جبهه‌های جنگ وجود داشت. کتاب‌هایی وجود دارند که بخشی از این گفتنی‌ها را گفته‌اند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) عملیات بدر در منطقه هورالعظیم، با رمز یا فاطمه‌الزهرا اجرا شد. عملیات شب نوزدهم اسفند ماه 1363 آغاز شد و تا پایان آن ماه ادامه داشت. پیشروی اولیه ما موفقیت‌آمیز بود اما ادامه نبرد طبق نقشه‌ها و محاسبات ما پیش نرفت. بدر به یکی از سخت‌ترین نبردهای ما تبدیل شد. روایت‌هایی از این عملیات باقی مانده است که بد نیست از لابه‌لای آن‌ها، سه نکته را باهم مرور کنیم.
 
یک: استفاده بعثی‌ها از تسلیحات شیمیایی
نبرد بدر یکی از نبردهایی بود که ما در آن به اهدافی که تعیین کرده بودیم نرسیدم. دلایل بسیاری برای این ناکامی برشمرده‌اند، اما به روایت کتاب «سوداگری مرگ» یکی از مهم‌ترین دلایل، استفاده عراقی‌ها از بمب‌های شیمیایی بود. بالگردهایی که عراقی‌ها از مدتی قبل از شوروی خریده بودند به بمب‌های شیمیایی آلمانی مسلح شده بودند و در جریان عملیات بدر، چندین و چند بار روی نیروهای ما چنین بمب‌هایی ریختند تا راه پیشروی‌مان را سد کنند. تأثیر بمب‌هایی که بعثی‌ها در آن نبرد به کار گرفتند به شکل مشکلات حاد تنفسی و استفراغ شدید و التهاب پوستی و تاول‌های کهربایی بروز می‌کرد و جان بیشتر مجروحان را در همان ساعات اولیه جراحت می‌گرفت.
 
البته استفاده بعثی‌ها از تسلیحات میکروبی و شیمیایی عملاً به رویه‌ای رایج در میدان نبرد تبدیل شده بود. بحث اخلاق و انسانیت و خطوط قرمز اخلاقی و انسانی که اصلاً برای‌شان مطرح نبود و بدون نگرانی از عواقب قانونی و واکنش‌های بین‌المللی هر بار، در هر درگیری به سلاح شیمیایی پناه می‌بردند تا مقاومت نیروهای ما را بشکنند. بیشتر دولت‌های کوچک و بزرگ در گوشه و کنار دنیا، یا این جنایت بعثی‌ها در استفاده وسیع از سلاح‌های کشتار جمعی را نمی‌دیدند و از آن خبر نداشتند یا می‌دیدند و خودشان را به آن راه می‌زدند و واکنشی نشان نمی‌دادند. این انفعال در قبال استفاده رژیم بعث از سلاح شیمیایی آنقدر واضح و شرم‌آور بود که یکی از روزنامه‌های ایتالیایی به نام ایل‌سبتوی نوشت «عراق فقط با استفاده از سلاح شیمیایی توانست نیروهای ایران را مجبور به عقب‌نشینی کند. عراق بارها از این سلاح استفاده کرده و غرب در تمام موارد چشمانش را بسته است.»
 
دو: کاری که برای خدا باشد، شکست ندارد
ناکامی در عملیات بدر، آسیب بدی به روحیه نیروهای ما، حتی در سطح فرماندهان رده‌بالا وارد کرد. در کتاب «امام و دفاع مقدس» خاطره‌ای از سردار احمد غلامپور درباره همین یأس و خشم پس از عملیات وجود دارد. او روایت می‌کند که «فرماندهان در قرارگاه جمع بودند. فشار روحی‌شان قابل توصیف نیست. برادری از فرماندهان که تا حد جنون ناراحت شده بود به محض رسیدن صیاد شیرازی با او درگیر شده و داد و بیداد راه انداخت. چنین حالت عجیب و غریبی را تا آن زمان ندیده بودیم. چنین آشفتگی‌ها و درهم‌ریختگی‌هایی اصلاً سابقه نداشت. کسی رغبت نداشت صحبت کرده یا حتی به دیگری نگاه کند.»
 
اوضاع بدی شده بود و فضا، فضای بسیار سنگینی بود. تا اینکه گره کار با پیامی از سوی امام خمینی (ره) باز شد: «به فرماندهان ارتش و سپاه بگویید – چون گزارش داده‌اند بعضی‌ها ناراحت هستند – می‌خواستم بگویم هیچ جای نگرانی نیست. البته من برای شهدا و شما دعا می‌کنم ولی باید همه ما بدانیم که ما تابع اراده خداوند هستیم. ما از ائمه که بالاتر نیستیم. آن‌ها هم در ظاهر بعضی وقت‌ها موفق نبودند. هم پیغمبر (ص) هم امیرالمومنین (ع) هم امام حسن (ع) هم امام حسین (ع). ما که نسبت به مقام این‌ها چیزی نیستیم. عمده مشیت خداوند است که هرچه او بخواهد همان خوب است و چون عسل شیرین و باید با آغوش باز پذیرای آنچه او می‌خواهد باشیم و از هیچ‌چیز نگران نباشید. محکم باشید و از هم‌اکنون در فکر عملیات بعد. مطمئن باشید که پیروزید. امروز هم پیروزید. اگر کاری برای خدا باشد، که شکست ندارد.»
 
سردار غلامپور خاطره‌اش را چنین تکمیل می‌کند که «با خواندن هر جمله از پیام مقدار زیادی از یأس و ناامیدی افراد برطرف می‌شد. پیام که تا انتها خوانده شد، ناامیدی‌ها و افسردگی‌های همه از بین رفت. همه افراد متحول شدند و روحیه عجیبی گرفتند. گویی در آن پیام اشعه حیات‌بخشی وجود داشت که نور امیدواری و تلاش بر جان‌ها می‌تابانید. لبخندها بر لب‌ها نشست. چهره‌ها باز شد و صحبت‌ها شروع شد. وضع نیم‌ساعت قبل از بین رفته و گویی بارانی از صفا و طراوت، کویر وجودها را از خستگی و دلمردگی شست‌وشو داده بود.»
 
 
سه: شهادت مهدی باکری، پیکری که هرگز برنگشت
مهدی باکری در بدر، در دل نبرد ایستاده بود. آن زمان مسئولیت فرماندهی لشکر 31 عاشورا را به عهده داشت و به او دستور داده بودند بر احساسات شخصی‌اش مسلط باشد و به جای ماندن کنار نیروهایش زیر آتش، جان خودش را حفظ کند تا نظم و سامان لشکر به‌هم نریزید. زیرا شهادت فرمانده هم روحیه نیروها را تضعیف می‌کرد و هم کار پیشروی یا عقب‌نشینی نیروهای لشکر را با مشکلات جدی مواجه می‌ساخت. اما می‌دانیم که او برنگشت. ماند و شهید شد.
 
به روایت کتاب «به مجنون گفتم زنده بمان» (کتاب مهدی باکری) حاج مهدی که «نیروهایش از دجله گذشته بودند و در محدوده‌ای به نام کیسه‌ای محاصره شده بودند، جلوتر از همه است. از قرارگاه به نیروهای باکری دستور می‌دهند حتی اگر شده دست و پایش را ببندید و عقب بفرستیدش. اما او عقب نمی‌آید. التماسش می‌کنند. فایده ندارد. آخر یک نفر آنقدر التماسش می‌کند و می‌گوید اسلام به شما نیاز دارد که راضی می‌شود اما هنوز سوار قایق نشده، پیاده می‌شود. حال عجیبی دارد. وسایل جیبش را خالی می‌کند و اسلحه دست می‌گیرد و به جنگ ادامه می‌دهد تا تیر به پیشانی‌اش می‌خورد. سوار قایقش می‌کنند که از دجله بازگردانندش. آرپی‌جی‌زن عراقی قایق را زد و باکری سوخت.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها