پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ - ۰۸:۱۶
موحد: فارابی بیشترین آثار را در منطق دارد/ توضیحات شهیدی درباره انتقاداتی که به ترجمه المهدی از «الحروف» وارد است

موحد گفت: فارابی تأثیرات زیادی بر ابن سینا، ابن باجه، ابن رشد و ابن طفیل و سهروردی گذاشته است. او بیشترین آثار را در منطق دارد و قبل از ابن سینا چنین کسی وجود ندارد به همین دلیل است که می‌گوید منطق، رئیس همه علوم است و به خاطر این سخن با ابن سینا اختلاف نظر پیدا می‌کند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) نخستین روز کنگره جهانی فارابی و فرهنگ و تمدن اسلامی در موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی چهارشنبه ۱۰ اسفندماه برگزار شد.

ضیاء موحد، استاد بازنشسته گروه منطق مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران با موضوع «منطق در نظام فکری فارابی» به سخنرانی پرداخت و با بیان اینکه درباره تاریخ منطق دو روایت وجود دارد که یکی غربی و دیگری غربی –شرقی است افزود: در روایت غربی، منطق از ارسطو به عنوان مدون منطق آغاز شده و به همین دلیل هم او را به دلیل آثار منطقی که دارد معلم اول نامیده‌اند.  چون ارسطو در زمینه‌های مختلف کار کرده اما اهمیتش به دلیل منطق است. بعد از ارسطو، درباره کسی که در روایت غربی، اولین بار نظام موضوعی منطق را پایه‌گذاری می‌کند به فرگه می‌رسیم که در سال ۱۹۲۵ از دنیا رفت. او برای اولین بار، نظام منطقی را به شکل کامل و با انسجام تمام ارائه می‌کند چون نظام ارسطو کامل نبود اما وی آن را تکمیل کرد. کسی که بعد از فرگه، به اعتبار اهمیت در مرتبه بعد قرار دارد منطق‌دانی به نام کورت گودل است که در سال ۱۹۳۱ و ۱۹۳۲ دو مقاله عرضه می‌کند که باعث می‌شود کارهای فرگه را تکمیل ‌کند. در آن دو مقاله او به برخی از مسایل و ابهامات منطق می‌پردازد. بعد از گودل، اگر بخواهیم بگوئیم کار چه کسی اهمیت دارد به آلفرد تارسکی می‌رسیم که بر منطق موجهات تأکید زیادی دارد. او سه سخنرانی مهم هم در این باره دارد.
 
به گفته موحد، اما در روایت غربی – شرقی که از علم منطق وجود دارد باز هم دو مرتبه، منطق از ارسطو شروع می‌‌شود اما در این دیدگاه، بعد از وی فارابی قرار دارد. به قول ابن خلدون، بزرگترین دانشمند بعد از ارسطو، فارابی است و درست به دلیل آثار منطقی که دارد معلم دوم نامیده شده است. من تحقیق مبسوطی درباره علت اینکه فارابی معلم دوم نامیده شده است انجام داده‌ام و نتیجه‌ای نگرفته‌ام که غربی‌ها به او این لقب را داده‌اند یا مسلمانان. اما در هر صورت این لقب معلم دوم در همه آثار درباره فارابی وجود دارد.

او بیان کرد: آثار فارابی را محمدتقی دانش‌پژوه در سه جلد کتابی که راجع به آثار وی نوشته، منتشر کرده است. او در این کتاب‌ها به خوبی آثار منطقی وی را نیز مورد بررسی قرار داده و در جلد اول آن نوشته است که حدود ۴۸ اثر منطقی از فارابی احصا شده است اما خودش هجده اثر را در این مجلد اول آورده است بنابراین فارابی بیشترین آثار را در منطق دارد و قبل از ابن سینا چنین کسی وجود ندارد به همین دلیل است که می‌گوید منطق، رئیس همه علوم است و به خاطر این سخن با ابن سینا اختلاف نظر پیدا می‌کند.

استاد بازنشسته گروه منطق مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران با بیان اینکه فارابی تأثیرات زیادی بر ابن سینا، ابن باجه، ابن رشد و ابن طفیل و سهروردی گذاشته است یادآور شد: کسانی‌که با منطق ارسطویی آشنایی دارند به خوبی می‌دانند که در این منطق، برای هر شکلی، شرایط انتاجی نقل می‌شود و یاد گرفتن این قواعد زحمات زیادی دارد اما سهروردی راهی پیشنهاد می‌کند که بدون گرفتار شدن در آنها همه اشکال را به شکل اول برگردانیم و منطق را یاد بگیریم. این قضیه از لحاظ صوری ایرادی ندارد اما به لحاظ فلسفهِ منطق، می‌توان نقدهایی را به آن وارد کرد. وی همه قضایای جزئی را تبدیل به کلی کرده و سپس وجه را به مقام محمول می‌برد و با این کار، قضایایی که به دست می‌آورد بدین شکل است که اگر چیزی ممکن باشد ضرورتا ممکن و اگر ممتنع باشد ضرورتا ممتنع و اگر ضروری باشد ضرورتاً ضروری است و بدین ترتیب نظام تازه‌ای را در عرصه منطق ایجاد می‌کند.

او بیان کرد: نکته دیگر این است که ابن سینا به عنوان وامدار فارابی، کارهای بسیار مهم در منطق موجهات انجام می‌دهد که بی‌نظیر هم هستند و هیچ سابقه‌ای در غرب ندارند. بنده وقتی منطق موجهات را تدریس کردم به این قضیه برخوردم و مقاله‌ای کلاسیک در این راستا نوشتم و گفتم که یکی از کارهای مهم ابن سینا در منطق موجهات، تمایز وجه صورت و وجه حمل است. اگر کارهای ابن سینا را از منطق موجهات بگیریم دیگر منطق موجهات چیزی برای گفتن ندارد. اقدامات وی در واقع تاریخ منطق را از یک خلاء نجات داد.

موحد با تاکید بر اینکه نباید از یک بصیرت مهم در اندیشه فارابی غافل شویم متذکر شد: لازم به اشاره است که در علم منطق، مقدمات شرطی وجود دارد که بحثی مفصل و
نسبتاً دشوار است. ارسطو گفته است که صورت برهان‌هایی وجود دارند که نمی‌توان آنها را با قیاس‌های حملی، حل کرد اما خودش این کار را نکرده است ولی فارابی که به این مشکل برمی‌خورد می‌گوید برخی فکر می‌کنند که ارسطو چنین کاری انجام داده است ولی با شک به آن نگاه می‌کند در نتیجه خودش هم وارد قضیه نمی‌شود چون نسبت به حل قضیه تردیدهای جدی دارد ولی ابن سینا وارد قضیه شده و می‌‌خواهد این مسئله را به عنوان مهمترین ابتکار خود در منطق بعد از ارسطو پیش ببرد لذا نظریه‌ای را ارائه می‌دهد اما در نهایت نظریه وی در این عرصه، راه هم جایی نمی‌برد و این نشان می‌دهد که حق با فارابی بود که به این قضیه به دیده شک نگاه کرد.

استاد بازنشسته گروه منطق مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در ادامه درباره مسئله ارتباط منطق با واقعیت در اندیشه فارابی به نکاتی اشاره کرد و گفت: بحث‌های زیادی در این زمینه شده است، بنده هم در کتاب «درآمدی بر منطق» جدید به این موضوع پرداخته‌ام. مسئله‌ای که فارابی در منطق به آن اشاره دارد بحث استنتاج طبیعی طبیعی است که با کارکرد ذهن همخوانی دارد بنابراین چنین روشی که فارابی در پیش گرفته پای در واقعیت دارد و افراد در زندگی روزمره بدون اینکه متوجه شوند، از قوانین منطق پیروی می‌کنند. پوپر هم در کتاب «جست‌وجوی ناتمام» چنین استدلال کرده و متمسک به استقراء شده است با وجود اینکه قبلا اعتقادی به این مسئله نداشته است بنابراین منطق فارابی با واقعیت ارتباط و همخوانی دارد.

موحد همچنین به برخی اقدامات برای توسعه علم منطق در کشور اشاره کرد و افزود: انجمن منطق در ایران پایه‌گذاری شده است و همایش سالانه برگزار می‌کند و اعضای فراوانی هم دارد بنابراین اقداماتی زیبا و تازه در منطق انجام گرفته است. برخلاف برخی کسانی‌که در حوزه علمیه هستند و همچنان خیلی از آنها بر مواضع قدیم خود پا می‌‌فشارند و متصلب هستند اما دانشگاهیان ما متوجه اهمیت قضیه شده‌اند و در این زمینه کارهایی می‌کنند؛ بنابراین در این زمینه هم وامدار دانشگاهیان و دانشجویان هستیم.

در بخش دیگری از این نشست فاطمه شهیدی عضو هیئت علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با موضوع «بررسی و نقد تصحیح و ترجمه‌های کتاب الحروف فارابی» سخنرانی کرد که مشروح سخنرانی او اینگونه بود:

 کتاب الحروف در سال 1967 برای اولین بار توسط یکی از پرکارترین شاگردان لئو اشتراوس (فیلسوف سیاسی معاصر و متأثر از فارابی) یعنی محسن مهدی تصحیح و منتشر شد و در اختیار پژوهشگران قرار گرفت. تا پیش از این تصحیح الحروف قرون متمادی مورد غفلت بوده است. هرچند از میان تراجم و فهارس متقدم عالم اسلام تنها در عیون الأنباء في طبقات الأطبّاء والحکما از ابن‌أبی‌أصیبعة (668هـ) و إخبار العلماء بأخبار الحکماء از قفطی (646هـ) ذیل آثار فارابی به اثری با نامی مشابه الحروف اشاره شده ‌است، با‌اینحال برخی از اندیشمندان بزرگ قرون وسطای متأخر از جمله ابن‌باجه، ابن‌رشد و سیوطی از این اثر با نام فارابی یاد کرده‌اند و به مطالبی از آن ارجاع داده‌اند که با محتوای کتاب در دسترس ما مطابقت یا حداقل قرابت دارد.

ابن ندیم (قرن 4) در الفهرست، قاضی صاعد اندلسی (قرن5) در طبقات الأمم و بیهقی (قرن6) در تتمة صوان الحکمة و ابن خلّکان (قرن7) در وفیات الأعیان نامی از کتاب الحروف ذیل آثار فارابی نیاورده‌اند.
 
محتوای کتاب الحروف و تعریف کلی از این اثر
مشهورترین تحلیل در مورد مطالب کتاب الحروف رأی مصحح این اثر یعنی محسن مهدی است که آن را در اصل شرح مابعدالطبیعه ارسطو بویژه کتاب دلتای آن می‌داند. این موضع مورد اقبال پژوهشگران زیاد دیگری قرار گرفته است. این در حالی است که علاوه بر اینکه هم‌پوشانی کاملی میان اصطلاحات فلسفی مورد بررسی در این دو اثر وجود ندارد _چنانکه بسیاری از اصطلاحات کتاب دلتا در الحروف مورد بحث قرار نگرفته‌اند و همینطور برعکس_، مطالبی که در باب مراحل پیدایش زبان و تکمیل آن در الحروف آمده، همچنین مطالبی که راجع به فلسفه و نسبت آن با دین و به‌تبع فقه و کلام آمده، یا بحث راجع به خواص و جمهور در جامعه نه تنها در مابعد الطبیعة بلکه در هیچیک از آثار ارسطو نظیر ندارد.

در تحلیلهای مختلفی که راجع به مطالب کتاب الحروف شده اشکال مشترکی وجود دارد و آن اینکه جامع‌نگرانه و با در نظر گرفتن همه مطالب کتاب و ارتباط محتوایی آنها با هم نیستند و هرکدام به غرضی میانی مربوط به بخشی یا نهایتا بخش‌هایی از آن پرداخته‌اند و در‌این‌میان غرض نهایی و اعلای فارابی که جامع و مانع بودن مطالب کتاب را در راستای رسیدن به این غرض توضیح دهد مغفول مانده است.

در یک نگاه کلی در میان مطالب مختلف کتاب الحروف، سه موضوع بیشترین حجم مطالب را به خود اختصاص داده است: یکی فلسفه و جایگاه آن در میان علوم و صنایع مختلف و پیدایش آن در میان مراحل مختلف پیدایش و تکمیل زبان، علوم و صنایع؛ دوم دو اصطلاح «موجود» و «وجود»؛ و سوم حرف سؤال «هل». به نظر می‌رسد با یک نگاه جامع به کل این اثر، می‌توان همین سه بحث را محور اصلی همه مطالب دانست به نحوی که در یک جمله میتوان گفت کتاب الحروف در صدد مشخص کردن جایگاه فلسفه است که برای این منظور علاوه بر شرح نحوه پدید آمدن فلسفه در جامعه و نسبت آن با دین، به تبیین مهمترین مفهوم در مبنایی ترین بخش فلسفه یعنی «موجود» در «مابعدالطبیعة» میپردازد. تمامی مطالب الحروف بسط همین مطالب است.

بیان خلاصه فوق را بدین‌نحو می‌توان توضیح داد: فارابی در الحروف پیدایش فلسفه را در یک سیر مشخص که از اولین مراحل پیدایش و تکمیل زبان و صنایع زبانی آغاز و به صنایع قیاسی (خطابه، مغالطه و جدل) و در بالاترین مرتبه خود به فلسفه برهانی و سپس به علوم و صنایع مبتنی بر آن یعنی دین و فقه و کلام می‌انجامد توضیح می‌دهد. بنا بر این سیر، دین از نظر فارابی تابع و به اصطلاح او «مثالات» فلسفه است که با روش خطابه و جدل به یاری فلسفه برای بیان حقیقت نزد جمهور می آید. بر‌اساس ویژگی برهانی و عقلانی فلسفه و نسبتی که فلسفه با همه علوم و صنایع و اصناف و حِرَف دارد، جامعه به دو بخش خواص (اهل فلسفه) و جمهور تقسیم می‌شود که تنها خواص و در رأس آنها اخص الخواص شایستگی ریاست جامعه را دارند.

با ورود فلسفه از یک جامعه وارد جامعه دیگری که پیشتر در آن فلسفه ای وجود نداشته است دو مانع بر سر راه آن قرار دارد. اول انکار و مخالفت اهالی دین به دلیل ندانستن نسبت دین و فلسفه، و دوم اختلاف زبان که انتقال معانی و مفاهیم فلسفی به جامعه جدید را با دشواری مواجه می‌کند. فارابی باوجود تحلیل مانع اول و ارائه راههایی برای رفع آن در بخش‌هایی از کتاب الحروف، حل مشکل دوم را غایت اصلی خود در این اثر می‌داند. بدین نحو که تلاش می‌کند فلسفه را برای جامعه عرب‌زبان _که فلسفه بدون پیش‌زمینه قبلی از جامعه دیگری به آن وارد شده_ از طریق توضیح مهم‌ترین اصطلاحات آن فهمیدنی کند و از این طریق امکان تفکر فلسفی را برای این جامعه فراهم کند. «موجود» و حرف مختص به سؤال از آن یعنی حرف «هل» مهمترین اصطلاحات فلسفی است که توضیح و تبیین کامل و دقیق آن توسط فارابی برای انجام این رسالت برگزیده شده است.

مسیر بحث برای تبیین معنای اصطلاح «موجود»: توضیح معنای عرفی (غیر منقول) آن اصطلاح و سپس همه ویژگی‌های معنایی و دستور‌زبانی آن لفظ در جامعه اول، بیان دلیل انتقال آن برای دلالت بر معنای خاص فلسفی‌اش در همان جامعه، تعیین بهترین معادل که با شباهت در معنای عرفی و همچنین ساختار لفظی بتواند به دقیق‌ترین نحو ممکن این معنا را منتقل کند، تبیین دلایل این انتخاب و مشخص کردن مواضعی که ممکن است باعث خطا درد فهم شود. در همین راستا در بخش دیگری از کتاب فارابی به سؤالات فلسفی «هل الألف موجود؟» و «هل الألف موجود ب؟» و کاربردهای مختلف آنها در فلسفه بر اساس معانی مختلف «موجود» میپردازد.

توضیح ارتباط باقی مطالب الحروف با موضوع محوری کتاب (یعنی اصطلاح موجود و حرف سؤال هل) نیازمند فهم معنای ویژه‌ای است که فارابی از «موجود» در فلسفه دارد؛ این معنا نظیری در هیچکدام از آثار فلسفی قبل و بعد از او (حداقل در عالم اسلام) ندارد.

فارابی در توضیحات مفصلی ذیل اصطلاح «موجود» نهایتا «موجود» را در فلسفه دارای دو معنا میداند: «صادق» و «منحاز بماهیة ما في الخارج». در معنای اول، «موجود» معادل «صادق» و «وجود» معادل «صدق» است. در معنای دوم با توجه به اطلاق «ماهیت» بر هر سه چیزی که می‌تواند در پاسخ به سؤال «ما هو الشيء؟» بیاید، یعنی ماهیت کامل به‌نحو اجمالی (مدلول نوع)، ماهیت کامل به‌نحو تفصیلی (مدلول حد) و تمامی اجزای ماهیت به‌نحو جداگانه (مدلول مقومات یا ذاتیات ماهیت یعنی جنس و فصل یا ماده و صورت)، لفظ «موجود» در ماهیات مرکب که دارای اجزای مقوم هستند معادل «ماهیت کامل و مجمل» است. با این توصیف، «وجود» یعنی مصدرِ «موجود» در معنا چیزی است که موجودیت یعنی انحیاز ماهُوی شیء در خارج را تأمین می‌کند و آن عبارت است از «مقومات یا اجزای ذاتی ماهیت _هریک جداگانه یا در کنار هم به نحو تفصیلی». فارابی مؤکداً تصریح می‌کند که بر‌مبنای این تعریف «وجود» را در فلسفه نمی‌توان امری عارضی که از جانب اراده‌ای خارجی به شیء اعطا شده دانست. بنابراین رابطه موجود و وجود در ماهیات مرکب عینا رابطه ذات با ذاتیات و از گونه رابطه کل با اجزای خود است. ناگفته پیداست با چنین تعریفی از «موجود» و «وجود» در ماهیات بسیط که ذاتِ آنها مشتمل بر ذاتیات متکثر نیست، غیریتی میان ذات و ذاتیات قابل تصور نیست و «موجود» همان «وجود» است.

با لحاظ این معنای دوم برای اصطلاحات «موجود» و «وجود» و معادل بودن آنها با «ذات» و «ذاتیات» پیوندی معنایی میان این بحث و باقی مباحث کتاب الحروف ظاهر میشود، چراکه بحث از مفاهیم «مقوله»، «ذات»، «جوهر»، «عرض» و حتی «اضافه» و «نسبت» که فصول مختلفی از الحروف را به خود اختصاص داده‌اند دراصل مباحثی در جهت تبیین جوانب مختلف مفهوم «موجود» هستند. همچنین طبق توضیحات فارابی بحث از حروف سؤال «ما»، «کیف» «أيّ» و «لم» (که آنها نیز فصول دیگری از این کتاب هستند) نیز بویژه وقتی در فلسفه مورد استفاده قرار می‌گیرند با حرف سؤال «هل» که مختص سؤال از وجود است در مطلوبِ خود هم‌پوشانی پیدا میکنند.

علاوه بر اشتراک مباحث فلسفی کتاب الحروف در قرار گرفتن حول مفهوم «موجود» و «وجود»، شیوه بحث مشترکی نیز در این اثر قابل مشاهده است که بیش از همه در تبیین معنای اصطلاح «موجود» بکار رفته است. فارابی طبق ایده زبان شناختی-فلسفی خود یکی از مهمترین لوازم محاکات الفاظ از معانیشان را در شباهت ساختاری الفاظ با معانی مدلول آنها میداند. این ایده زبان‌شناختی_فلسفی علاوه بر اینکه در بنیاد خود حاکی از دید‌گاهی فلسفی راجع به جایگاه و نقش زبان و نسبت آن با معانی است از نظر فارابی کاربرد مهمی نیز دارد و آن اینکه می‌تواند و چه بسا باید همچون نقشه راهی در پیش روی همه دست‌اندرکاران انتقال فلسفه از یونان به جامعه عرب‌زبان (از جمله مترجمان و مدرسان متون فلسفی به زبان عربی) باشد تا هم آشنایی بیشتری با ادبیات متون فلسفی پیدا کنند و هم به فهم بهتری از معانی بنیادین آن دست یابند و در‌نتیجه امکان پیدایش و پیشرفت زبان فلسفی و به‌دنبال آن فهم متون و مفاهیم فلسفی در ادبیات و فرهنگ عربی فراهم شود. کارکرد ایده زبان شناسانه فارابی در توضیح معنای «موجود» در فلسفه این است: از آنجا که لفظ معادل «موجود» در زبان یونانی و دیگر زبانها نه مشتق است و نه متصرف، معنای مدلول آن نه مرکب از موضوع و عرضِ وجود است و نه نیاز به علتی دارد که این وجود را به آن موضوع اعطا کند. تنگنای ترجمه و فقدان لفظی با ویژگیهای متناظر در زبانهای دیگر که منجر به انتخاب لفظ مشتق «موجود» در زبان عربی شده، نباید ما را از ویژگیهای معنای مدلول آن غافل کند.
 
تصحیح و ترجمه‌های فارسی کتاب الحروف:
مهدی در زمانی که تصمیم به تصحیح کتاب الحروف گرفت تنها توانسته بود به یک نسخه از این اثر (اهدایی مرحوم مشکاة به کتابخانه دانشگاه تهران) دست پیدا کند. نسخه در دست او با خطی ناخوش، بدون نقطه با اغلاط و افتادگی‌های فراوان و در مجموع بسیار بدخوان است و از همین رو باوجود آشنایی و انس مهدی با فکر، زبان و قلم فارابی اغلاط فراوانی به متن تصحیح شده وارد شده است که این اغلاط در کنار به کار بردن شیوه‌های نامأنوس در فنّ تصحیح، کم‌دقّتی در نشانه‌گذاری‌ها و پاراگراف‌بندی‌ها و نیز حذف و اضافه‌های گاه نادرست فهم مطالب کتاب را برای خوانندگان بسیار دشوار ساخته است. علاوه بر تصحیح محسن مهدی دو ترجمه فارسی نیز از این اثر وجود دارد که هرکدام اشکالات فنی و فلسفی مهمی دارد. اولی توسط طیبه سیفی و سمیه ماستری فراهانی دانش‌آموختگان رشته زبان و ادبیات عرب انجام گرفته که به‌دلیل نا‌آشنا بودن آنها با ادبیات و اصطلاحات فلسفی اشکالات و اغلاط فراوان دارد. دومی همراه شرح بسیار مفصلی بر هر یک از فصول این کتاب توسط دکتر قاسم پورحسن یکی از اساتید فلسفه انجام شده است که هرچند اشکال ترجمه اول را ندارد ولی به‌دلیل غفلت از اختلاف مبانی فلسفی فارابی با دیگر فیلسوفان اسلامی و به خصوص اختلاف معانی اصطلاحات فلسفی در مشرب‌های فلسفی مختلف دچار اشکالاتی از نوعی دیگر شده است.

در ادامه به نمونه‌هایی از اشکالات مذکور در هر یک از سه اثر اشاره می‌کنیم:

نقد تصحیح محسن مهدی
دو گونه اشکال در تصحیح مهدی مهدی وجود دارد که یکی مربوط به ساختار کتاب است و دوم مربوط به متن. اولین اقدام قابل‌انتقاد مهدی از سنخ اول تبویب کتاب به ابواب سه‌گانه آن است که از جانب اغلب مخاطبان بصورت یک امر مسلم و مطابق متن اولیه کتاب پذیرفته شده است، حال آنکه هیچ شاهد یا مؤیدی برای چنین تقسیم بندی ای از کتاب در نسخ موجود از آن مشاهده نمی شود. مهدی و برخی دیگر از پژوهشگران گمانه‌هایی در مورد ترتیب اولیه ابواب کتاب زده اند ولی کسی به این بحث نپرداخته است که شاید اساسا چنین تقسیم‌بندی‌ای برای کتاب لزومی نداشته باشد. تردید در لزوم این نحو تقسیم مطالب کتاب بویژه بعد از فصل بندی آن پیش می آید چراکه دست بردن بیش از این برای تفکیک مطالب کتاب قرائت ویژه مصحح از متن را به مخاطب تحمیل می‌کند. علاوه بر این هم مهدی و هم بسیاری از خوانندگان متن اذعان دارند که ترتیب فعلی مطالب کتاب اشکالات زیادی دارد و به نظر ما می‌رسد اینطور نیست که این اشکالات صرفا در محدوده ترتیب مطالب در هر یک از ابواب اتفاق افتاده باشد بلکه کاملا محتمل است برخی جابجایی‌ها نه‌تنها ترتیب فعلی مطالب بلکه حتی تفکیک فعلی ابواب را نیز نقض کند.

گذشته از تبویب کتاب که اصل اقدام به آن مورد‌انتقاد است، نحوه فصل‌بندی کتاب نیز در برخی موارد اشکالات مهمی دارد که اغلب بدلیل استنباط خاصی است که مهدی از سیر مطالب کتاب دارد. برای نمونه در مباحث مربوط به حروف سؤال از جایی که بحث از حرف سؤال «هل» آغاز می‌شود تا پایان کتاب محور اصلی مطالب همین حرف سؤال «هل» است درحالیکه مهدی در فصل بندیهای خود در این قسمت هیچ توجهی به این موضوع ندارد. این نکته از این جهت اهمیت دارد که همان‌گونه که در مطالب ابتدایی کتاب اصطلاح «موجود» محور اصلی تمام مطالب است، در میان حروف سؤال هم بحث محوری بحث از حرف سؤال «هل» است که اتفاقا حرف اختصاصی برای سؤال از «وجود» است و تمامی حروف سؤال دیگر همه به نحوی برای تبیین این سؤل به‌کار آمده‌اند.

مشابه این نقد، به پاراگراف‌بندی‌های مهدی نیز وارد است. به‌نظر می‌رسد در بسیاری موارد استنباط مهدی از متن که باعث جدا کردن مطالب بصورت پاراگراف‌های نسبتا مستقل است قابل انتقادات جدی است. از این جزئی تر، علائم نگارشی که مهدی در متن به‌کار گرفته و نحوه جدا کردن جملات  و دیگر ساختار‌های داخل جمله که همه نشان از برداشت مهدی از متن و فهم او از ادبیات فارابی و جملات او دارند تجدید‌نظر جدی می‌طلبد و می‌تواند در برخی موارد متنی دیگرگونه را به‌دست دهد.  
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها