یادداشت مجدالدین کیوانی در سوگ شاهنامهپژوه ایران
خطیبی مصداق «نهد شاخ پر میوه سر بر زمین»/ ز منجنیق فلک سنگِ فتنه میبارد
مجدالدین کیوانی نوشت: ابوالفضل خطیبی بسیار فروتن، محجوب، مؤدب ودوست داشتنی بود. به تدریج بر سرمایۀ علمی خود میافزود و این خطر در میان بود که به کِبْر علمی دچار شود و دیگران را کوچک بشمارد، لیکن او یکی از مصادیق «نهد شاخ پر میوه سر بر زمین» بود. هر گز جوّگیر نشد. هیچ گاه سخنی حاکی از منیّت و خودستایی از او نشنیدم. او از مقولۀ معدود کسانی بود که علم آموزی و گشف حقیقت را دستمایۀ خود فروشی و خُرد انگاشتن دیگران نساخت.
امید به دیدار خطیبی به دو هفته نکشید که شب چهلم خواهرم در اصفهان خبردار شدم که همان روز۲۱ دی ابوالفضل ترک یاران گفته و همسر و دختر نازنینش را برای همیشه تنها گذاشته است. یکی دو سال بود که میشنیدم خطیبی دچارعارضهای جسمی شده است اما هرگز تصورهم نمیکردم (یا نمیخواستم بپذیرم) که او در معرض خطری جدی قرار گرفته است. باورش برایم آسان نبود. «چرا»ی بزرگ دیگری در ذهنم نقش بست؛ چرای بدون جوابی که در فقدان کسانی برایم پیش میآید که همۀ دلایل بر بی هنگام بودن رفتنشان وجود دارد. کسی که پس از سالها تحمل رنج تحقیق و جست و جو به حد پختگی علمی رسیده و میتواند تا سالهای سال دیگر ارباب تحقیق را از یافتههای خویش آگاه سازد و بسیاری از ابهامات و زوایای تاریک تاریخی-ادبی را روشن کند، چرا باید برود؟ معمایی که هیچکس به هیچ حکمتی «نگشوده و نگشاید».
خطیبی جوان را برای نخستین بار در اواخر دهه ۶۰ در مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی ملاقات کردم که میگفت اهل گرمسار است. نامش در فهرست اسامی مؤلفان جلد سوم دایرهالمعارف (۱۳۶۹) آمده بود اما مقالهای از او ندیدم: آن زمانی که قیمت هر جلد این دائرةالمعارف فقط هزار تومان بود. نخستین و تک مقاله او با عنوان «ابن فَتحون» در سال ۱۳۷۰ در جلد چهارم نشر شد. اما خطیبی که همت و هدفش بیش از اینها بود به سرعت بر شمار مقالاتش افزود، به قسمی که در جلد ششم (۱۳۷۳) تک مقاله او به ۲۳ رسید. آن زمان که هم بهای سکه طلا با میزان عقل منطبق بود و هم مرکز دائرةالمعارف دستش به دهانش می رسید، به کسانی که تعداد مقالاتشان در هرجلد به حد معینی بالغ میشد (گمان کنم ۲۰ مقاله) چند سکهای جایزه میگرفتند. خطیبی لااقل یک بار از چنین جایزهای برخوردار شد. مدارک نشان میدهد که او تا سال ۱۳۸۴ جمعاْ ۶۹ مقاله برای مرکز دائرةالمعارف نوشت که احتمالاً شماری از آنها برای دانشنامه بزرک ایران و فرهامه بوده است.
خطیبی در همین سالها با همکار فاضلمان فریبا شکوهی ازدواج کرد و پس از مدتی نه چندان طولانی که فریبا به دعوت شادروان احمد تفضلی (د. ۲۴ دی ۱۳۷۵) به فرهنگستان رفت، او نیز از په دنبالش رفت. خطیبی، اما، همکاری خود را با مرکز قطع نکرد و یاران قدیم را به دست فراموشی نسپرد. او که سالها مقالات تاریخی و زندگی نامهای، از مقوله ابوعلی بلخی، ابوعلی سیمجور و ابونصر مشکان می نوشت، به مروز بیشتر و بیشتر مجذوب فردوسی و شاهنامه او شد و تدریجاً شاهنامهپژوهی را کانون مطالعات خود قرار داد. در این مسیر چنان گامهای بلندی برداشت و به جستجوگری در دریای ناپیدا کرانه حماسهسرایی و نسخههای خطی شاهنامه پرداخت که به زودی نظر موافق جلال خالقیمطلق را به خود جلب کرد و به دعوت وی، تصحیح و تنقیح جلد هفتم شاهنامه را بر عهده گرفت و توانست کاری عرضه کند همترازِ کار خالقی مطلق و همکار دیگرش محمود امید سالار. این همکاری افتخار آمیز و موفق میرساند که خطیبی در فاصله دهه ۷۰ تا دهه ۸۰ چه مایه رنج برد و تلاش کرد تا توانست خود را در ردیف برجستهترین شاهنامه پژوهان و عرصههای مطرح در حماسهسرایی جای دهد.
خطیبی بسیار فروتن، محجوب، مؤدب ودوست داشتنی بود. به تدریج بر سرمایه علمی خود میافزود و این خطر در میان بود که به کِبْر علمی دچار شود و دیگران را کوچک بشمارد، لیکن او یکی از مصادیق «نهد شاخ پر میوه سر بر زمین» بود. هر گز جوّگیر نشد. هیچ گاه سخنی حاکی از منیّت و خودستایی از او نشنیدم. او از مقوله معدود کسانی بود که علم آموزی و گشف حقیقت را دستمایه خود فروشی و خُرد انگاشتن دیگران نساخت. مع ذلک، با دیگر پروهشگران تا آنجا موافقت و همرایی داشت که در سخنان آنان نقصی و عیبی میدید که با ملاکهای نسخهشناسی و متنپژوهی مغایرت داشت.
درگذشت خطیبی بیتردید ضربهای بود به روح فریبا و غزل. به هر دو تسلیت میگوییم و در کنار آنهاییم و غم خوارشان هستیم. رفتنش، اما، ضربه شدیدی بود بر حوزه متنشناسی و، بالاخص، شاهنامهپژوهشی. با این همه امتیاز و استعداد و پشتکار علمی، نمیتوانم که نگویم «چرا» و کودکانه نپرسم که اگر خطیبی اقلا بیست سال دیگر زنده میماند چه میشد و چه ضرری به عالم خلقت میزد.
نظر شما