امروزه شاید بتوانیم بگوییم چیزی که عصر ما کم دارد سکون است. با توجه به اینکه دانش اکنون هر سال مدام در حال پیشرفت و حرکت به جلو است، سرعت زندگی مدرن به حدی افزایش یافته است که ممکن است به ندرت سرعت خود را کاهش دهیم و لحظهای را که لازم است برای بازیابی سکون و بازگشت به زمان حال نابجا صرف کنیم.
سفر هوایی، ریزتراشهها و دستگاههای محاسباتی سریعتر، تحویل یکشبه و دسترسی نزدیک به آنی به اطلاعاتی که به معنای واقعی کلمه در نوک انگشتان ما هستند، فرهنگ فراگیر در رسانههای اجتماعی و جایگزینی جامعه واقعی با کابرانی ناشناخته که میتوانند «دوستان» ما شوند. کافیست کلیک کنید تا همه اینها در دسترس قرار بگیرد؛ همه در کار ایجاد صدایی ناخوشایند بوده و در این میان سکون ذاتی اشیا در این اختلاط گم میشود.
چرا این شتاب خشمگین زندگی انسان تا این اندازه مهم و مضر است؟ زیرا ارتباط نزدیکی بین سرعت و آگاهی وجود دارد. هر چه سریعتر برویم، از زمان حال دورتر میشویم، که اصلاً سریع نیست، زیرا هرگز به جایی نمیرسد؛ زمان حال به سادگی همین است. اغلب در جلسات مشاوره فلسفی اولین کاری که انجام می دهم این است که مخاطب را به کاهش سرعت دعوت میکنم. روایات سریع مخاطب همیشه نشانگر پرواز و عبور از زمان حال است، معمولاً هم برای فرار از حقیقتی ناراحتکننده یا دشوار. به عبارت دیگر، تسریع میتواند نوعی انکار باشد. برای برخی از ما، تمایل به کاهش سرعت و بازگشت به آگاهی فعلی نیمی از مبارزه است.
در اینجا یک معادله ضروری دیگر وجود دارد: هرچه سرعت آگاهی بیشتر شود، بیشتر گسترش مییابد. هرچه سرعتمان را کاهش دهیم، کمتر حسرت میخوریم و آگاهیمان فراگیرتر میشود. ابهام در زندگی همیشه برای لحظه بعد و لحظه بعدی و بعدی به شدت مورد توجه قرار میگیرد و ممکن است احساس کنیم که برای اولین بار چیزها را همانطور که هستند میبینیم.
این چیزی نیست که ذهن بتواند جز در اصل آن را درک کند؛ آدمی باید خودش آن را تجربه کند. آگاهی رازی بزرگ است که نفوذ کرده و ما را احاطه میکند، با این حال ممکن است برای یک عمر آن را نادیده بگیریم. همانطور که گفتیم، برای کشف این رمز و راز، باید سرعت خود را کم کنیم، خودمان را از سرعت و حواسپرتی زندگی مدرن بیرون کشیده و وارد حالت سکون مادری خود شویم.
در این حالت، ما از خودِ آگاهی به عنوان رسانه یا «افق»ی که در آن همه پدیدهها در زمان و مکان وجود دارند، آگاه میشویم. اگر این پدیدهها بهعنوان نتهای موسیقی در نظر گرفته شوند که یک سمفونی را میسازند، آنگاه آگاهی همان سکون بین نتها است، مکثهای لحظهای که بر یک قطعه نفوذ میکند و بدون آنها موسیقی نمیتوانست وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، نتهای موسیقی بر سکون سوار میشوند و نه برعکس. سکون، نه تنها برای موسیقی، بلکه برای کل کیهان و هستی، اساسی است. وقتی به سکون برمیگردیم، به اصل خود بازگشتهایم. در سکون، بهنوعی به موطنمان بازمیگردیم.
سقراط زمانی گفت که فلسفه با شگفتی آغاز میشود و شگفتی ریشه در سکون دارد. در اینجا باید توجه داشت که سکون با سکوت یکی نیست. ما میتوانیم سکون داشته باشیم، بدون اینکه سکوت اختیار کنیم و همچنین میتوانیم سکوت اختیار کرده بیآنکه ساکن باشیم. در عوض، سکون حالتی منحصر به فرد است که در آن آگاهی، آگاه از خود، در زمان حال تجربه میشود تا زمانی که فرد خود را دربرگیرنده همه آنچه هست، به عنوان افق هستی، بشناسد. تجربه با احساس گسترش مشخص میشود و این حس گسترش ذاتاً شادیآور است، گویی زندگی که به دور کامل رسیده است.
تمرین سکون ما را در زمان حال زنده مستقر کرده و ما را در عمیقترین سطوح وجودمان متحول میکند. در نتیجه، مزایای زیادی به دست میآید. عدم تعادل انرژی در ذهن و بدن رفع میشود، زخمهای عاطفی قدیمی خود به خود و بدون نیاز به مشورت با ذهن التیام مییابند، بدن داراییهای مختلف خود را رها می کند و آرام میگیرد، شرایط توانایی خود را برای دور انداختن ما از مرکز از دست میدهند و ممکن است متوجه شویم کار، خواب، هضم غذا و بسیاری از زمینههای دیگر زندگی بهبود یافته است.
به نظر میرسد هیچ وضعیت یا شرایطی وجود ندارد که در پی سکون بهبود نیابد. حتی ترس از مرگ را میتوان با تجربه آگاهی از افق کاهش داد، که در آن ما میتوانیم احساس کنیم که چیزی بسیار بزرگتر از بدن هستیم. این یک تناقض کامل است که خوشبختی که ممکن است در تمام زندگی خود در این یا آن مجموعه شرایط دنیوی دنبال کنیم، در سکونی پنهان شده است که در مرکز هر یک از ما قرار دارد و در انتظار شناسایی و بازگشت ما به خانه است.
این مقاله ترجمهای است از منبع زیر:
نظر شما