کیانوش گلزار راغب گفت: موضوع کردستان از حساسیت بالایی برخوردار است که با توجه به ملاحظاتی باید نوشته شود تا هم بتوانیم مظلومیتهای مردم کردستان را بیان کنیم و هم جنایات گروهکها را شرح دهیم تا همگان بدانند که مردم کردستان در این راه چگونه جانفشانی کردند تا ما توانستیم این تکه از خاک وطن را حفظ کنیم و در ابعاد وسیعتر این موضوع میتواند الگویی برای جهانیان باشد.
با کیانوش گلزار راغب، درباره این اثر به گفتوگو پرداختهایم.
توضیح مختصری درباره مضمون کتاب «برده سور» بفرمایید و اینکه این اثر با چه انگیزهای تدوین شد؟
این کتاب روایت خداداد مطلق، یکی از اسرای زندانهای کومله است که خاطراتی از ماهها اسارت و ماجرای فرار از دست کوملهها را روایت میکند. خدادادمطلق که از معلمان کردستان است، در مهرماه 1359 توسط گروهک جنایتکار کومله اسیر میشود و این کتاب 30 ماه دوران اسارت او را شرح میدهد.
زندان بردهسور سردشت، منطقهای شبیه اردوگاه راهزنان بود با چند اتاق در درهای به نام بردهسور که رودخانهای داشت و در پنج کیلومتری آن نیز روستایی تقریبا 15 خانواره وجود داشت. ما احساس میکردیم که در یک باتلاقی گیر افتادهایم که هیچگونه راه نجات وجود ندارد.
این کتاب به آثار دوران اسارت که 14 ماه بهطول انجامید و در این مدت برادر و همرزمانم را به شهادت رساندند، میپردازد. در طول این 14 ماه میدیدیم که بسیاری از عزیزان که هیچ گناهی ندارند و صرف اینکه فردی جهادگر بوده و آمدهاند که مثلا به کشاورزان خدمت کنند و یا فردی که معلم بوده و آنجا آمده که به دانشآموزان کردستان درس بیاموزد، اما آنها را به جرم اعتقاد به نظام جمهوری اسلامی به شهادت میرساندند و حتی جنازه آنها را نیز پس نمیدادند و این موضوع تأثیر شگرف و تبعات روحی و روانی روی من داشت و احساس میکردم علاوه بر اینکه یک جنایت جنگی و انسانی شکل گرفته از سوی دیگر نشانه رشادت و بزرگواری دوستان و رزمندگانی بود که در اوج جوانی یک قدم هم از اعتقادات خود عقبنشینی نمیکردند و همیشه ذهنم درگیر این موضوعات بود که در نهایت در سال 1389 کتاب «شنام» را چاپ کردم.
در سال 1394 کتاب «عصرهای کریسکان»، (خاطرات امیر شریفزاده که اخیرا به شهادت رسیدند و بخشی از آن مربوط به همین زندان بود)، چاپ شد و احساس کردم بخشی دیگر از اتفاقات همچنان در ذهن من باقی مانده بود که شاید مهمترین بخش آن باشد که شروع به نگارش کتاب «بردهسور» کردم.
این کتاب، خاطرات یدالله مطلق، محقق قمی است که همراه یک معلم از قم، دو معلم کرمانشاهی و شهید سرهنگ ابراهیم علیاصغرلو، فرمانده گردان 199 و سه پاسدار و بسیجی و یک فرد دیگر که هنوز نمیدانیم ایشان عضو کدام یگان بود به نام مصطفی مقدسی، هشت نفری بودند که احتمال اعدام آنها زیاد بود. اینها از زندان فرار میکنند و در طول فرار، اتفاقات مختلف برای آنها پیش میآید و متأسفانه طی این فرایند از این هشت نفر، فقط یک نفر باقی میماند که آقای یدالله مطلق همراه آنها بوده که آزاد میشود و ما توانستیم ایشان را پیدا کنیم و این بخش از خاطرات بردهسور را از زبان ایشان بشنویم و سهگانه «شنام»، «عصرهای کریسکان» و «بردهسور» را بهطور کامل از این منطقه ارائه دهیم.
چرا عنوان کتاب را «بردهسور» انتخاب کردید؟
این عنوان هم نام زندان و هم نام رودخانه و یک روستاست و معنی زیبایی دارد. برده در زبان کردی یعنی سنگ و سور یعنی سرخ و سنگ سرخ استعاره از افرادی است که خونشان بر آن سنگها ریخته شده است و سنگهای منطقه از خون آنها سرخ شده است.
شما به موضوع مهمی پرداختهاید. متأسفانه در ادبیات مقاومت کمتر به موضوعاتی مانند جنگ کردستان و فعالیت گروهکها پرداخته شده است. بهنظر شما دلیل آن چیست؟
موضوع کردستان بهعنوان یک موضوع داخلی از حساسیت بالایی برخوردار بود و شاید به دلیل اینکه گروهکها هنوز وجود داشتند، چه برای افرادی که در درگیریها شرکت میکردند و چه مردم منطقه، حساسیتهایی از نظر امنیتی و سیاسی وجود داشت و مشخص نبود که آیا با توجه به اینکه گروهکها هنوز هستند، میتوانیم وارد خاطرات کردستان شویم یا خیر، ولی خاطرات جنگ ایران و عراق از خیلی وقت پیش شروع شده بود و دوستان در این زمینه دست به قلم شده بودند، اما بحث کردستان از نظر ذهن راویان، نویسندگان و سیاست کلی نظام مبهم بود که آیا میشود به این موضوع پرداخت یا خیر که خوشبختانه با کتاب شنام این فضا بهوجود آمد و البته حساسیتهای خود را دارد، یعنی با توجه به ملاحظاتی باید نوشته شود تا هم بتوانیم آن شرارتها و مظلومیتهای مردم کردستان را بیان کنیم و هم جنایات گروهکها را شرح دهیم و نتیجه اینکه دیدگاه مردم ایران با مطالعه کتابها قدری تغییر کند و بدانند که مردم کردستان در این راه چگونه جانفشانی کردند تا ما توانستیم این تکه از خاک وطن را حفظ کنیم و در ابعاد وسیعتر این موضوع میتواند الگویی برای جهانیان باشد.
آیا موضوعی بوده که بخواهید در کتاب بیاورید، اما با توجه به خط قرمزهای موجود، امکان آن وجود نداشته باشد؟
خط قرمزی به این معنا نبوده است. ما احساس میکردیم که برخی موارد را نباید بگوییم و حتی راویان احتیاط میکردند و خیلی کم پیدا میشود فردی مثل آقای شریفزاده که اطلاعات خود را در اختیار ما قرار دهد، چون برای وی آثار و تبعات دارد و طبیعتا ممانعت و خودداری همچنان وجود دارد.
شما با رهبر معظم انقلاب اسلامی از نزدیک دیدار داشتهاید، دیدگاه ایشان درباره موضوع کردستان چیست؟
یکی از توفیقات بزرگ زندگیام این بود که محضر رهبر معظم انقلاب اسلامی رسیدم و اثر «عصرهای کریسکان» من مشمول تقریظ ایشان شد و همین باعث شد که به خاطرات کردستان بپردازم و این موضوع در جامعه بازتاب داشته باشد و درواقع بدین ترتیب راه ورود به این خاطرات گشوده شود.
شما با اسرایی که در بند این گروهکها بودهاند، گفتوگو داشتهاید و درباره آنها کتاب نوشتهاید. آیا حاضر هستید که با یکی از اعضای گروهکها هم گفتوگو داشته باشید و کتابی درباره خاطرات آنها بنویسید؟
نوشتن این خاطرات حتی جذابتر از نوشتن خاطرات خودمان است. وقتی خاطرهای از سوی توابین گفته میشود، برای مخاطب جذابتر است و این کار را 10 سال پیش شروع کردم، ولی بهدلیل همین حساسیتها کنسل شد، چون راوی گفت من اسامی و نشانی خیلیها را دادهام و ممکن است از ناحیه دوستانم ضربه بخورم یا آنها ضربه بخورند، در شرایطی که دیگر توبه کردهاند. ولی در نظر دارم در این زمینه باز هم بنویسم و آمادگی خود را برای نگارش خاطرات اعضا و کادرهای گروهکها و اقداماتی که علیه ما انجام دادهاند را بنویسم و هرچه این موضوعات را بیان کنیم، به نفع ماست.
نظر شما