جوانی بود مذهبی، انقلابی و شاعرپیشه که «آذرباد» تخلص میکرد. در زبان و فرم متأثر از فروغ و سهراب بود و محتوا را خودش میساخت؛ و چه زیبا هم میساخت.
متن این شماره قاب روایت به شرح زیر است:
آن روز کولهاش خالی بود و یک نارنگی هم نداشت. فرصتی بود تا بچهها شلوغش کنند و باب شوخی را باز.
هر هفته جلسه شعر در حوزه هنری برپا بود. او هم پنجشنبه به پنجشنبه از شمال میآمد. شعرها را میشنید، سوغاتیها را میداد، شعرش را میخواند، گپوگفتها را میزد و فردایش بازمیگشت به شمال؛ اما صبح آن پنجشنبه یکسر به قبرستان ظهیرالدوله زده بود. نارنگیها را گذاشته بود سر قبر فروغ فرخزاد و دست خالی آمده بود حوزه پیش بچهها.
اصالتی مازندرانی داشت. تنکابنی بود؛ اما محل خدمتش را اطراف لنگرود در استان گیلان انتخاب کرده بودند. آنجا معلّمی میکرد و به بچهها درس میداد.
جوانی بود مذهبی، انقلابی و شاعرپیشه که «آذرباد» تخلص میکرد. در زبان و فرم متأثر از فروغ و سهراب بود و محتوا را خودش میساخت؛ و چه زیبا هم میساخت. به هر دو سبک قدیم و جدید شعر میسرود. البته سرودههایی که بیشترشان در قالب شعر منثور بود و سپید. شعرهایش تصویری بدیع از طبیعت داشتند، حالات درونی انسان در ارتباط با خدا را بهخوبی توصیف میکردند و البته از مضامین سیاسی و اجتماعی هم بهرهمند بودند.
از دوستان سیدحسن حسینی بود و قیصر امینپور. مثل آنها هم برای جنگ و انقلاب شعر سرود.
در روزگار خود امید بسیاری از کسان بود که در سپهر شعر و ادب فارسی ستارهای شود پرفروغ؛ اما افسوس که شمع وجودش در عنفوان جوانی به خاموشی گرایید. یک روز، در مسیر منزل به سر کارش، تصادفی شوم جانش را ستاند و مشتاقان شعرش را برای همیشه منتظر گذاشت. از او در زمان حیاتش از آسمان سبز به چاپ رسید؛ پس از آن هم دری به خانه خورشید، مجموعه کامل شعرها و کتاب شعری برای کودکان با نام از این ستاره تا آن ستاره.
سلمان هراتی فقط 27 بهار را با مردمان این زمین زیست؛ اما اشعاری نغز سرود که برخی از آنها برای ما خاطرهانگیز شدند. مثل:
«هیچ میدانی،
ساعت بعد چه درسی داریم؟
زنگ اول دینی، زنگ آخر حساب!»
نظر شما