سالها سردبیر مجله سروش نوجوان بود و کتابهایی فراوان ازجمله تنفس صبح، در کوچه آفتاب، دستور زبان عشق و به قول پرستو را از خود به جای گذاشت.
متن این شماره قاب روایت به شرح زیر است:
خوب میدانست که اگر در مسابقة شعر ثبتنام کند، مثل همیشه اوست که اول میشود و سر دوستش بیکلاه میماند؛ اما، آنها میخواستند با هم در اردوی دانشآموزی رامسر شرکت کنند. پس در شاخه دیگری از مسابقات شرکت کرد تا فرصت اول شدن را به دوستش بدهد.
روحی لطیف و قلبی مهربان داشت. از دوران دبیرستان شعر میگفت و مطلب مینوشت. یکبار برای خواهرش، که نه میشنید و نه سخن میگفت، دفتری کوچک از نوشتههایش تهیه کرد و به او هدیه داد. بعدها، آن نوشتهها کتابی شد به نام واژههای لال که در شمارگانی اندک برای معلمان آموزشوپرورش استثنائی به چاپ رسید.
با همة این احوالات، پس از گرفتن دیپلم، مانند بسیاری از دانشآموزان در کنکور تجربی شرکت کرد و در رشتة دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد، اما با آن ارتباط برقرار نکرد و خیلی زود انصراف داد.
انقلاب شده بود و او شاعری میکرد و در عرصههای فرهنگی فعالیت داشت. چند سال بعد، پس از بازگشایی دانشگاهها، دوباره به دانشگاه رفت. اینبار رشته زبان و ادبیات فارسی را انتخاب کرد و تا اخذ مدرک دکتری پیش رفت. استادراهنمای او، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی بود. اشتغال به تحصیل و تدریس مانع از شعر سرودنش نبود و او همیشة عمرش شعر گفت. شعرش زیبا، لطیف و مملو از احساس بود و پر معنا. «درد» توأم با «عشق» در شعر او تبلور داشت. اشعار زیبایی چون:
«گفت: احوالت چطور است؟
گفتمش: عالی است؛
مثل حال گل!
حال گل در چنگ چنگیز مغول!»
سراينده «ناگهان چقدر زود دیر میشود!» و «سراپا اگر زرد و پژمردهایم، ولی دل به پاییز نسپردهایم، چو گلدان خالی لب پنجره، پر از خاطرات ترکخوردهایم» شاعري صاحبطبع بود و سختکوش. سالها سردبیر مجلة سروش نوجوان بود و کتابهایی فراوان ازجمله تنفس صبح، در کوچة آفتاب، دستور زبان عشق و به قول پرستو را از خود به جای گذاشت.
این شاعرِ جنگ و عشق و صلح، خود را اینگونه معرفی میکند: «و قافْ حرف آخرِ عشق است؛ آنجا که نام کوچک من آغاز میشود.» قیصر امینپور.
نظر شما