یادداشت نعمتالله فاضلی درباره آسیبهای نظام آموزشی حافظه محور
سیطره پداگوژی حافظه محور پیامدهای ویرانگری برای ایران دارد/ کدام پداگوژی؟
دهههای متمادی است که چالشهای حل ناشدنی پداگوژی حافظه محور و پیامدهای ویرانگر آن بر همه افراد و از جمله نظام آموزشی آشکار است. اما به رغم این، اقدام فراگیر برای تحول پداگوژی به سوی یادگیری محور انجام نمیشود. پرسش این است که چرا؟
از بَر کردن متون و فراموش کردن آنها، یکی از شکنجههای مدرن است که اکنون همگانی شده است. چیزی که این رنج و عذاب و زخم این شکنجه را عمیق تر میسازد فقط رنج بیهوده بردن نیست، بلکه پیامدهای جبران ناپذیر این زخمها بر تن جامعه، فرهنگ و تاریخ معاصر ماست. حفظ کردن جایگزین یادگیری شده است، یادگیری شایستگیها و قابلیتهای ارتباطی، شناختی و عاطفی که ما برای زیستن، کار کردن و با هم بودن بدان محتاجیم. زخم خونین حفظ کردن قلب و مغز جامعه ایران را از کار انداخته است.
سرشت و سرنوشت کل جامعه ما به مخاطره انداخته و چرخ حرکت و پویایی ما را از حرکت باز داشته است. این است قصه تلخ تاریخ معاصر آموزش و آموزش عالی ما. این قصه امروز و دیروز ما هم نیست. از همان آغاز پیدایش نظام آموزشی مدرن ما درگیر این شکنجه مدرن هستیم. در این جستار کوتاه میخواهم از رمز و راز شکل گیری و استمرار این شکنجه بگویم. جای شگفتی است که چرا تن به این شکنجه داده و میدهیم؟ چرا برای نجات چارهای نمیاندیشیم؟ زخمهای این شکنجه تا کجا ما را مجروح میکند؟ اینها پرسشهایی مهم هستند که نیازمند واکاوی عمیق آنها هستیم. در اینجا صرفا طرح مسئله و اشارهای میکنم و میگذرم. اگرچه میدانم ما چنان به این شکنجه خو کرده و عادت ذهنی مان شده است که میلی جدی برای نجات یافتن نداریم.
یکی از چالشهای بزرگ نظام آموزشی ایران (مدرسه و دانشگاه) الگوی پداگوژی از بر کردن یا حفظ دروس است. این را پداگوژی حافظه محور مینامم. این پداگوژی نقطه مقابل «پداگوژی یادگیری محور» است. پداگوژی، شیوه سازماندهی فرایندهای یادگیری و یاددهی است. مدارس و دانشگاهها برای آموزش علاوه بر دانش محتوایی (رشتهها و دروس)، دانش آموزشی نیز نیاز دارند. دانش آموزشی مجموعهای از گزارهها، احکام، ایدهها و پیش فرضهای فکری و فرهنگی است که چیستی، چرایی و چگونگی امر آموزش و یادگیری و یاددهی براساس آن شکل میگیرد. این که چه چیزهایی تدریس شوند؟ چگونه تدریس شوند؟، چرا تدریس شوند؟ و حتی چه کسانی و چه زمانی آموزش ببینند، پرسشهایی هستند که دانش آموزشی هر جامعه آن را پاسخ میدهد. این دانش آموزشی را پداگوژی مینامم. پداگوژی در هر جامعه متناسب با واقعیتهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی آن جامعه است. از اینرو برای شناخت هر جامعه میتوانیم پداگوژی آن را بشناسیم و برای شناخت پداگوژی نیز نیازمند شناخت آن جامعه هستیم. با این مفروضات (البته ساده شده) میخواهم مسئله مهم و عملا کم تر جدی تلقی شده نظام آموزشی و آموزش عالی ایران را توضیح دهم.
میزان کامیابی یا شکست نظامهای آموزشی در پداگوژی مسلط و غالب آنهاست. جوامع توسعه یافته مانند کشورهای اسکاندیناوی یا اروپایی و آمریکای شمالی «پداگوژی یادگیری محور» دارند. در پداگوژی یادگیری محور، سازماندهی برنامه درسی و نظام آموزشی به گونه ای است که الگوها و سبکهای آموزشی با هدف یادگیری دانش آموزان و دانشجویان فراهم شده است. مرادم از یادگیری ایجاد تغییرات سازنده در احساس، اندیشه و رفتار دانش آموزان و دانشجویان است؛ تغییراتی که منجر به توانمند شدن واقعی و همه جانبه افراد و آماده شدن آنها برای مشارکت در فرایندهای تولید، توزیع و کاربست دانشهاست. پداگوژی یادگیری محور مجال بهتر و مناسب تری برای خلاقیت، خودشکوفایی، رشد فردیت، استقلال فکری، تفکر انتقادی، گفت و گو، مشارکت فعال در فرایند یادگیری، پرسشگری و پرورش فرد کارآمد اجتماعی و شهروند فراهم میسازد.
همه ما با پداگوژی حفظ کردن و روخوانی یا حافظه محور آشنا هستیم. در این پداگوژی فعالیت اصلی که برای یادگیری دانشهای رسمیو مورد انتظار انجام میشود این است که نظام آموزشی مجموعه ای از متون (کتابهای درسی و کمک درسی) را برای هر درس در نظر میگیرد و معلمان (مدرسه) و مدرسان(دانشگاه) این متون را به دانش آموزان و دانشجویان معرفی و الزام میکنند که آنها را طوری بخوانند که از بَر شوند. میزان توانایی دانش آموزان و دانشجویان در به خاطر سپردن متون در نهایت در امتحانات سنجیده میشود. سیستم ارزشیابی نمره محور، ابزار سنجش و پاداش دهی به دانش آموزان و دانشجویان است. در نهایت آنها که ظرفیت ذخیره سازی اطلاعات بیش تری در مغزشان در هنگام امتحان داشته اند نمره و پاداش بیش تری میگیرند و مدرک تحصیلی مربوطه را دریافت میکنند. این الگو مبانی معرفتی، مفروضات فرهنگی و ساختار سیاسی و تاریخی دارد. از نظر معرفتی مفروض است که یادگیری همان حفظ کردن یا ذخیره کردن اطلاعات در مغز است. در اینجا اطلاعات و دانستن اهمیت دارد نه درگیری و نقد و چالش کشیدن اطلاعات. حتی خلاقیت و نوآوری و خودشکوفایی فرد نیز اهمیتی ندارد. در پداگوژی حافظه محور وظیفه مدرسه و دانشگاه «انتقال اطلاعات» به دانش آموزان و دانشجویان است. برای انتقال اطلاعات نیز ساده ترین و کم هزینه ترین راه روخوانی و حفظ کردن است.
پداگوژی حافظ محور چند چالش بزرگ و حل ناشدنی دارد. 1) ظرفیت مغز برای ذخیره و نگهداری اطلاعات محدود است و بخش بزرگ اطلاعات حفظ شده به مرور فراموش میشوند.2) روش روخوانی و از بَر کردن چیزی را برای یادگیرنده درونی و عادت ذهنی نمیسازد. در نتیجه عملا تجربه یادگیری رخ نمیدهد. 3) متون آموزشی نیازهای دانش آموزان و دانشجویان را پوشش نمیدهد و آنها را توانمند نمیسازد. 4) روش از بر کردن صرفا بر یک قابلیت وجودی انسان یعنی حافظه متکی است و مانع از به کارگیری و فعال شدن همه حواس و قابلیتهای وجودی افراد در فرایند یادگیری میشود، قابلیتهایی چون گفت و گو، تعامل، کار جمعی، لمس کردن، چشیدن، بوییدن و استفاده از دستها، پاها و تمام وجود فرد یادگیرنده.
سیطره پداگوژی حافظه محور پیامدهای ویرانگری برای ایران داشته و دارد. پداگوژی حافظه محوری مانع رشد خلاقیتها و خودشکوفایی افراد و ناتوانی نظام آموزشی در ایفای مهم ترین کارویژهاش میشود. یعنی ناکارآمدی نظام آموزشی و آموزش عالی در پرورش افراد کارآمد اجتماعی و توانمند، خلاق، فعال و مسئول است. معنای دیگر این سخن، هدر و هرز رفتن سرمایه انسانی و مادی کشور توسط نظام آموزشی و آموزش عالی است. این هرز رفتن پیامدهای گسترده تری دارد که میتوان در عبارتی کلی و ساده درجازدن کشور در وضعیت توسعه نایافتگی است. این وضعیت هم یعنی تخریب و بحران محیط زیست، توسعه نایافتگی علمی، فقر اقتصادی فراگیر، بحران ن ناکارآمدی ظام مدیریتی کشور و دیگر بحرانها.
دهههای متمادی است که چالشهای حل ناشدنی پداگوژی حافظه محور و پیامدهای ویرانگر آن بر همه افراد و از جمله نظام آموزشی آشکار است. اما به رغم این، اقدام فراگیر برای تحول پداگوژی به سوی یادگیری محور انجام نمیشود. پرسش این است که چرا؟ چرا واقعا نظام حکمرانی ما از تحول این پداگوژی عاجز بوده است؟ اولین نکتهای که در این زمینه لازم است یادآور شویم این است دانش نظری لازم برای این تحول سالهاست که فراهم شده است. متخصصان علوم تربیتی، فلسه تعلیم و تربیت، مطالعات برنامه درسی، و به طور کلی مطالعات آموزشی طی دهههای اخیر انبوهی از کتابها و مقالات ترجمه، تألیف و گزارش تحقیقاتی منتشر کرده و در گفتمان آموزشی ایران ایدهها و رویکردهای پداگوژی یادگیری محور را مطرح کرده و اهمیت و ضرورت و جنبههای گوناگون آن را بیان کردهاند، رویکردهای آموزش مشارکتی، پرسش محور، گفت و گویی، و مباحث پرشمار دیگر. اما این رویکردها در عمل مبنای تحول نظام آموزشی و آموزش عالی قرار نگرفته است. بنابراین، ناآگاهی و نبود دانش علت این ناکامیدر تحول پداگوژی در ایران نیست. پس چه چیزهایی مانع از تحول پداگوژی محافظه محور شده است؟
دلایل و علل آشکار برای انجام نشدن چنین تحولی وجود دارد. به طور خلاصه و فهرستوار میتوان این علل و دلایل را بیان کرد. 1) پداگوژی حافظه محور ریشه تاریخی و فرهنگی دارد. از بَر کردن شعر و متون دینی یکی از راهبردهای یادگیری در فرهنگ ایرانی در طول تاریخ بوده است. در گذشته سواد خواندن و نوشتن در ایران همگانی نبود. مردم ناگزیر از راه شنیدن و به خاطر سپردن، متون ادبی و دینی را میشناختند و میآموختند. تداوم و تکرار این الگوی یادگیری حافظه محور در دوره معاصر و نظام آموزشی مدرن از نظر فرهنگی امری تاریخی و طبیعی است.
2) تلقین و انتقال ارزشها به نسل جدید و جوان در فرهنگ دینی از وظیفههای اصلی تعلیم و تربیت است. روخوانی و حفظ کردن متون، راهبردی برای انجام این تلقین و القا کردن است. در نتیجه از بر کردن زمینه دینی معناداری دارد.
3) نظام آموزشی و آموزش عالی مدرن در ایران در فرایند گسترش جهانی علم مدرن و جهانی شدن نهادهای آموزشی مدرن شکل گرفت و گسترش یافت. در این فرایند جهانی، جایگاه ایران در نقشه جهانی علم و فناوری مدرن، جایگاه دریافت کننده و گیرنده یا واردکننده علم و فناوری مدرن است. از اینرو کارویژه نظام آموزشی و آموزش عالی، انتقال علم و دانش از مرکز (غرب) به پیرامون (ایران) است. انتقال دادن در این فضای معنا و اهمیت کانونی دارد. از بر کردن علوم جدید (فیزیک، شیمی، ریاضیات و علوم انسانی) به معنای انتقال این علوم در ایران شناخته شد.
4) پداگوژی حافظه محور سهل ترین، کم هزینه ترین و دسترس پذیرترین راهبرد یادگیری و یاددهی است. لازمه حافظه محوری وجود مدرسه، کتاب و متون درسی و معلم و نظام ارزشیابی کم هزینه است. اما لازمه پداگوژی یادگیری محور وجود معلمان کارآزموده و کاملا ماهر و متخصص در حرفه تعلیم و تربیت، وجود کلاسهای با تعداد استاندارد دانش آموزش و دانشجو، برخورداری از تجهیزات آزمایشگاهی و آموزشی، وجود معماری و فضای کلاس درس متناسب با معیارهای آموزشی و همچنین وجود مولفان و متخصصان نویسنده کتابهای درسی و کمک آموزشی متناسب با نیازهای متنوع و متکثر دانش آموزان و دانشجویان از زبانها، گویشها، دینها، جغرافیها، تاریخها، قومیتها و ویژگیهای متفاوت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. تهیه و تأمین این زیرساختهای کالیدی، مادی و معنوی برای سراسر ایران به بودجه و امکانات مالی هنگفت نیاز دارد.
5) پداگوژی حافظه محور با ساختار سیاسی توتالیتر و تمرکزگرا و غیردموکراتیک سازگاری کامل دارد، زیرا این نظامهای سیاسی نیازمند اعمال کنترل و نظام همه جانبه بر نظامهای آموزشی و فرایندهای یادگیری و یاددهی هستند. پداگوژی حافظه محور با محور قرار دادن متن و کتاب درسی و آموزشی، این امکان را به حکمرانی آموزشی میدهد که احساس کند حداکثر کنترل بر روی تجربه یادگیری دانش آموزان و دانشجویان را دارد. پداگوژی یادگیری محور نیازمند فرهنگ سیاسی و نظام حکمرانی است که تنوع و تکثر در فرهنگها و گروههای جامعه را بپذیرد و به رسمیت بشناسد و به معلمان و مدرسان فرصت دهد تا متناسب با نیاز دانش آموزان و دانشجویان میدان آموزش را باز و مجال گفت و گوی آزاد و ظهور خلاقیت را بدهد. بنابراین، پداگوژی حافظه محور سازگاری بیش تری با نظام و فرهنگ سیاسی در ایران معاصر دارد.
در دهههای اخیر با شکل گیری و گسترش شکلهای گوناگون مدارس غیردولتی، این امکان ایجاد شده است که در این مدارس پداگوژی حافظه محور تا حدود زیادی تغییر کند و یادگیری جایگزین آن شده است. اما در میان صد هزار مدرسه کشور میزان این مدارس کم تر از ده درصد مدارس است و عملا همچنان پداگوژی حافظه محور سیطره خود بر نود درصد مدارس را دارد. در زمینه آموزش عالی نیز پداگوژی حافظه محور در رشتههای فنی و مهندسی و علوم پژشکی سیطره کم تری دارد ولی در علوم پایه و علوم انسانی حافظه گرایی الگوی مسلط آموزشی است.
ثروتمندان و برخورداران از رانتها برای خود نیمچه راهی ساختهاند، اما مردم ایران نیازمند ساختن بزرگراهی هستند که یادگیری اصیل برای همگان ممکن شود. نیازمند گفت و گوی انتقادی فراگیر و مستمر درباره این شکنجه و شنجگاه مدرن (مدرسه و دانشگاه) هستیم. در سالهای اخیر بسیاری عطای مدرسه و دانشگاه را به لقایش بخشیده اند و به دنبال یادگیری از محیطهای کار و زندگی بیرون از این شکنجه گاهها میروند. این اما راهی نیست که ملت را عاقبت بخیر سازد. ما لاجرم محتاج مدرسه و دانشگاه هستیم و برای تحول پداگوژی آن ناگزیریم بکوشیم. گام نخست و مهم همین است که با صدای بلند بیندیشیم و فریادهای دردناک این شکنجهها را بیش از این فرو نخوریم. بکوشیم تا پداگوژی یادگیری متناسب با زمینه و زمانه خودمان را خلق کنیم. در این مسیر دانشگاهیان بیش از همه میتوانند کوشنده باشند. آنها هم زخم خوردههای این شکنجگاه هستند هم شکنجه گرانی که شلاقهای حفظ کزدن را بر تن دانش آموزان و دانشجویان وارد میکنند. اینها هستند که میتوانند شلاقها را زمین بگذارند و راهها و ایدههای تازه ای برای یادگیری خلاق، فعال، مشارکت جویانه، نوآورانه و مسئولانه و موثر را ابداع، اعمال و اجرا کنند. اما شما مردم و شهروندان عادی هم نقش دارید. شما را فریاد بزنید و از زیربار این شکنجه بیرون آیید. بخواهید و بکوشید تا حکمرانی و دانشگاهیان را وادار به چاره اندیشی کنند.
پداگوژی حافظه گرا ریشهها و شاخ و برگهای گسترده ای دارد. گمان نکنید رهایی از آن کاری ساده است. اگر همه فریاد شویم، همه میدان آییم و همه بیندیشیم قطعا امید هست و راه پیدا میشود. امیدمان را به دست حکمرانان نسپاریم آنها منافع شان همین حافظه گرایی است. یادگیری اصیل را همگان نیاز دارند و منافع جامعه است. حکمرانان نشان دادهاند تا خواست نیرومند جامعه نباشد تحول را نمیپذیرند.
نظر شما