نشست «ولايت در عرفان مولانا» با توجه به اثر«مثنوي معنوي» مولانا جلالالدين بلخي عصر روز گذشته چهارشنبه( 20 آذر) در مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه برگزار شد./
در اين نشست، سخنرانان به بررسي موضوعات اولياي خدا در مثنوي معنوي ،مولانا، اكهارات و الهيات سلبي، مولا و مولانا، حكايت و شكايت و ساختار و معنا در مقدمه دفتر چهارم مثنوي پرداختند.
در ابتداي جلسه، پروفسور كارل ارنست مقاله خود را با عنوان «ساختار و معنا در مقدمه دفتر چهارم مثنوي» به زبان انگليسي خواند. وي در اين مقاله به بررسي نسبت و پيوندي كه مولانا در چهار مقدمه دفتر اول مثنوي معنوي به زبان عربي سروده، با اشعاري كه در قسمتهاي بعدي به زبان فارسي آورده است، پرداخت.
ارنست در بخشي از مقالهاش به استفاده مولانا از كلماتي مثل نور، خورشيد وماه كه از آنها براي تمثيل بهره برده و ديدگاهي كه وي نسبت به حسامالدين چلبي و شمس تبريزي داشته است، اشاره كرد.
سپس اعواني حول موضوع «اولياي خدا در مثنوي معنوي» سخنراني كرد و گفت: ولايت يكي از مباحث كليدي است كه در مكتب خراسان و مكتب اندلس وجود دارد و در كتابهاي مختلفي هم مثل تذكرهالاولياء و سيرهالاولياء به اين موضوع پرداخته شده است.
وي به معاني متعدد ولايت اشاره كرد و گفت: ولايت يعني قرب و نزديكي كه بدون واسطه باشد. ولايت در دين به معناي تقرب به حضرت حق و از طرف ديگر "ولي "از اسماء حق تعالي هم است.
رئيس انجمن حكمت و فلسفه در ادامه گفت: «ولي» كسي است كه در همين دنيا به حيات الهي و ابدي رسيده است و به نور حق زنده شده ، «ولي» اهل باطن و معناست و سعادت واقعي فقط با همنشيني با اولياء حاصل ميشود.
اعواني درحاليكه اشعار برگزيده كتاب مثنوي معنوي را ميخواند و تفسير ميكرد، گفت: عالم ولايت، عالم بيداري است .در عالم مادي همه مشغول لهو و لعب و بازي اند ولي اولياء در عالم معنا و باطن هوشيار و بيدارند. اولياء ظلالله و سايه خدا هستند چرا كه فهم اولياء بالاتر از فهم بشر است.
وي در پايان گفت: اولياء مثل دريا هستند كه هيچوقت آلوده و نجس نميشوند. اولياء مثل كيميا و انسانهاي معمولي مثل مس هستند و اينكه در طول تاريخ هميشه به اولياء حسادت ميشده است و عدهاي قصد جانشان را داشتند.
پس از اعواني، قاسم كاكايي درباره مولانا ، اكهارت و الهيات سلبي بحث كرد و گفت: موضوع الهيات سلبي در كتاب فلوطين هم آمده و پرسش اين است كه خدا واقعاً موجود است يا وراي وجود؟
كاكايي گفت: سخن از نيستي و فنا در همه ملل و اديان مطرح است و استعارات گوناگوني هم براي آن استفاده شده و كسي كه به مقام عبد ميرسد، يعني هيچ از خودش ندارد؛ مانند حضرت محمد (ص) كه به قرب الهي بدون واسطه رسيده بود.
كاكايي در مورد نظر اكهارت فيلسوف آلماني درباره «نيستي» گفت: واژهاي كه اكهارت براي نيستي آورده، معادلش در فارسي به معناي جداسازي، انشقاق و پوست انداختن است و اينها همان عدم تعلق و وارستگي از دنياست. مولانا و اكهارت هر دو براي خدا از واژه عدم استفاده كردهاند.
كاكايي در ادامه با اشاره به سه پيشنهاد اكهارت براي رسيدن به مقام اولياء گفت: اكهارت ميگويد اگر بخواهي از دنيا ترك تعلق كني، بايد هيچ نداني، هيچ نخواهي و هيچ نداشته باشي.
وي در بخشي ديگر از حرفهايش بحث تنزيه را مطرح كرد و گفت: تنزيه به معناي تعالي وجودي خدا از عالم است و گاه تعالي معرفتي است. در تنزيه به هرچه ميانديشيم، خدا از آن فراتر است و تنزيه وجودي و معرفتي لازم و ملزوم يكديگرند.
كاكايي در پايان گفت: نتيجه نهايي اكهارت و مولانا اين است كه مرگ اختياري است و قلب وارسته، هيچ تعلقي ندارد و خدا فوق وجود است و اصلش به عدم بر ميگردد و نيستي، اصل هستي است.
در ادامه علي محمد سجادي، عضو هيات علمي دانشگاه شهيد بهشتي كه مؤلف كتاب «مثنوي معنوي از نگاهي ديگر» نيز هست، مقاله خود را با عنوان «مولا و مولانا» ارائه داد. وي در اين مقاله ديدگاه مولانا را در مورد حضرت علي (ع) كه در داستان پاياني دفتر اول مثنوي معنوي آمده، بيان كرد.
سجادي در مقاله اش اشعار مثنوي معنوي را خواند و ارتباط آنها را با داستان عمربن عبدود دشمن حضرت علي(ع) بيان ميكرد.
وي در اين مقاله به دو صفت اخلاص عمل و عدالت توام با رحمت حضرت علي (ع) اشاره كرد و گفت: امير مؤمنان، مرگ را قسمتي از مجموعهاي زندگاني به شمار ميآورد و به خاطر همين در نزاعي كه با «عمربن عبدود» داشت، با تيغ حلم به مصاف دشمن رفت نه تيغ كين.
آخرين سخنران اين نشست، غلامحسين ابراهيمي ديناني بود كه حرفهايش در مورد «شكايت و حكايت» بود و تنها بيت اول مثنوي معنوي را يعني «بشنو از ني چون حكايت ميكند/ و ز جداييها شكايت ميكند» بررسي كرد.
ديناني «ني» را همان نفس آدم خواند و گفت: اغلب در صداي ني، حزن وجود دارد كه شكايت را حكايت ميكند چرا كه زندگي انسان سراسر شكوه است و در ذات زندگي تراژدي وجود دارد.
وي گفت: فقط انساني ميتواند حكايت كند كه از خودش فاصله بگيرد، ادراك معقولش را رها كند و از تقابل تضاد، تضايف، سلب و ايجاب و عدم وملكه عبور كند.
ديناني گفت: تمام حرفهاي مولانا شكايتي است كه از تعلق و قيد دارد چرا كه براي رسيدن به سلوك، انسان بايد خالي و از تعينات آزاد باشد و از همه چيز بگذرد.
مدير گروه فلسفه انجمن حكمت و فلسفه افزود: سلوك يعني مرتب دريدن پردهها و آزاد شدن از هر قيدي، يعني علم را از قيد معلوم رها كنيم و عاقل را از قيد معقول.
ديناي در پايان گفت: به نظرم در عالم، كتابي به عظمت مثنوي معنوي(در حوزه نگارش بشري) نيست. در اين كتاب عقل و عشق با هم مستانه حركت ميكنند و با هم به جهان بيمثالي ميروند و دائم عبور ميكنند چرا كه عشق با عقل همان عقل است و عشق بيعقل هم كه به درد نميخورد. پس بايد پا به پاي هم حركت و حقيقت را طلب كنند.
نظر شما