ایوب دهقانکار همزمان با دهه مبارک فجر به دیدار تعدادی از شاعران رفت.
در این دیدار، عباسعلی براتیپور با ذکر خاطراتی گفت: وظیفه اقتضاء میکرد به جبهه برویم؛ من هم نظامی و هم فرمانده مرکز بودم و از این بابت برای رفتن به جبهه مرخصیهای زیادی میگرفتم. در یک برنامه شعرخوانی که داشتیم مرحوم قیصر امینپور، سلمان هراتی، آقای اسرافیلی، آقای حسنبیگی، مرحوم مهرداد اوستا، سپیده کاشانی و... حضور داشتند. این محافل شعرخوانی برای رزمندگان قوت قلب بود که شعرا از تهران آمدهاند و میخواهند شعرخوانی کنند. در کنگرههای دفاع مقدس شرکت و انجام وظیفه میکردیم.
این شاعر افزود: برای شهید فخریزاده و سردار سلیمانی شعر گفتم و نباید انجام وظیفه نسبت به آنها را از یاد ببریم چراکه اینها سربازان انقلاب اسلامی هستند و انقلاب اسلامی همچنان ادامه دارد و برون مرزی است. سردار سلیمانی با تواضع و اخلاصی که داشت زبده زمان خودش بود.
وی در ادامه شعر زیر را خواند:
سر زد از بام شب ستاره صبح
آمد آمد ز راه باره صبح
چشم بگشود بر بسیط زمین
فجر صادق ز گاهواره صبح
چشم خورشید گشته از حیرت
محو رخسار ماه پاره صبح
کاخ بیداد شام ظلمانی
واژگون شد به یک اشاره صبح
خرمن کفر و خیمه بیداد
سوخت از درد یک شراره صبح
شیشه عمر شب پرستان را
کوفت غیرت به سنگ پاره صبح
بهت شب را به یک نفس بشکست
بانگ بنیان کن نقاره صبح
صبح از ره رسید و میگردد
چشم عالم پی نظاره صبح
عاشقان عاشقانه بشتابید
سوی معشوقه سواره صبح
زد صلا به جهان که برخیرید
پیر بیدار از مناره صبح
این شاعر در ادامه این دیدار شعر «آیت آسمانی» را خواند:
ای نگاه عمیق تو دریای ژرف معانی
وی کلام بلیغت شمیم خوش زندگانی
سایه در سایه گام تو می دود چشم خورشید
تا کند بر بلندای سرو تو پرتو فشانی
موسی دل کجا طور سینای عشق تو بیند
تا شود مات و مبهوت از آن نغمه لن ترانی
جز غم عشق تو ره نیابد به ویرانه دل
عشق پاک تو در سینه ماست گنجی نهانی
مزرع سینه ماست با یاد روی تو خرم
تا بر این سینه ها بذر توحید را می فشانی
از دم گرم و جان بخش تو زنده شد پیکر خاک
ای امام ای بلند اختر ای آیت آسمانی
بر ستیغ کمال تو راهی نبرده است عالم
دست حیرت بر دندان گزیده است از ناتوانی
تا پرستوی ذهن مرا عشق تو آسمان است
مرغ الهام شعر مرا تو بلند آشیانی
ای مبرا ز گرد تعلق دل باصفایت
خوش دل ما ز بند هوا و هوس می رهانی
خواهم از درگه ذات باری که راهت بماند
تا طلوع گل سرخ خورشید صاحب زمانی
در ادامه، ایوب دهقانکار به دیدار حسین اسرافیلی رفت.
اسرافیلی در این دیدار شعر زیر را خواند:
چه خواهد ماند از این طوفان به جز خاشاک بعد از من
میان کوه از آواز جز پژواک بعد از من
چه می بافی قفس بر بال پروازی که من دارم
نخواهد دید سیرم را به جز افلاک بعد از من
مبین اینگونه خاکسترنشین برغربت آبادم
جنون خواهد دمی از سینه این خاک بعد از من
در این میدان که من افتاده ام خاموش از جولان
صدایم باره خواهد راند در کولاک بعد از من
دمیدم آتش خود را درون ریشه انگور
که تاول می زند لب از شرار تاک بعد از من
نمی افتد ز جوش آوازهای شوق رفتارم
توانی خواند در آیینه های پاک بعد از من
خموش افتادهام هر چند اما نالهام سوزان برون خواهد شدن از سینه های چاک بعد از من
خرد را بر تماشاگاه من وهن جنون مندی است
که می بنند گره در حیرت ادراک بعد از من
پرم را بسته ام بر بال عنقا
گرچه گنجشکم که تا جولان دهد در قاف ها چالاک بعد از من
نظر شما