یادداشتی بر تنها اثری که از «هوچنیگ» در ایران منتشر شده است؛
«اتاق لودویگ» کندوکاوی جستوجوگرانه درباره گذشته
مهدی کریمی یادداشتی درباره «اتاق لودویگ» اثر آلویس هوچنیگ با ترجمه محمود حسینیزاد نوشته و در اختیار ایبنا قرار داده است.
«اتاق لودویگ»، درباره گذشته است؛ کندوکاوی جستوجوگرانه. داستانی که به بازگشت مربوط میشود بازگشتی بهگذشته، بازگشتی به آنچه به آینده منتهی میشود و فرصتی برای تامل؛ داستان ارثیهایست که مرد جوانی را بهمرور خاطرات و گذشته و گوشهای از تاریخ میکشاند اما این همه داستان نیست، داستان در موقعیت است که شکل میگیرد و بدون وجود این موقعیت اساسا داستان هویتی ندارد. هویتی که خود مضمون داستان نیز هست.
قهرمان داستان از سویی پی واکاوی و به تعبیر نویسنده، حفاری گذشته است و اطرافیان او پی واکاوی او و این
واکاویها خود کنش و واکنشی را رقم میزند که همچون کیکی برشخورده برشهایی از واقعیت را میسازند و پیش روی قرار میدهند: «مردم اینجا با عادتهای خودشان آنقدر عادی شدهاند که من دیگر از خانه بیرون نمیروم، سالهاست بیرون نمیروم.»
و حالا آدمی پیدا شده که انگیزه بیرونآمدن این صاحب ارثیه است مردی که پی گذشتهاش آمده و برای اهالی، غریبهاست و البته برای خودش.
داستان حکایت رفت و بازگشت است و در این رفت و بازگشتها که اتفاقی تکرارینیست تصویرهایی از بودن میدهد. درختان که قطع میشوند تا گذشتهای کنار برود و آفتاب بودن از سایه حضور خارج شود نویسنده بهدقت از نمادها بهشکلی داستانی و نه تصنعی بهره میگیرد و شخصیتپردازی میکند و از آن فراتر موقعیت مکانی را تشریح میکند که آبستن حوادث بوده، حوادث تاریخی و این دستاورد مهم او در این داستان است.
بهظاهر خانه، ارثیه قهرمان داستان است اما بهواقع ارثیه او فراتر از یک خانه صرف است و این چیزیست که قهرمان داستان ناخواسته با آن رودررو میشود و بعد از این ناخواستگی رودررویی سعی در حفظ آن میکند و توامان که در پی گذشته است، به آینده نیز نگاهی توامان دارد.
«هوچنیگ» در اتریش متولد شده و بهخاطر آثارش جوایز متعددی نظیر «جایزه اینگه بورگ باخمن»، «جایزه ایتالو سوه وو»، «جایزه اریش فرید» را از آن خود کرده و با اینکه بعضی از آثار این نویسنده به دهها زبان ترجمهشده تاکنون اثری از او بهفارسی برگردانده نشده و «اتاق لودویگ» نخستین اثری است که از این نویسنده برجسته با ترجمهای خواندنی بهفارسی منتشر شده است. او درباره نگاهش بهادبیات گفته: «ما به دنیا میآییم، تنهاییم و شروع میکنیم به جستوجوی اینکه کجا میرویم و از کجا آمدهایم و احیانا با چه کسی برخورد میکنیم و آشنا میشویم.»
قهرمان داستان در جایی میگوید: «چقدر خوب است که زمانیبرسد که آدم بتواند از دست خودش در امان باشد... من در گذشتههای دیگران چیزی گم نکرده بودم که پیداکنم، در آنها همیشه خودم را گمکردهام.»
و او تصمیمگرفته در سکوت، بیآنکه در جنگل (آدمها) قطع درختان(نماد آدمی) حضوری پررنگ داشته باشد آفتاب را به زندگی آنها و خودش بتاباند و در عین حال سایهای مستتر از خودش بهجا بگذارد. این خلوت و حضوری که نویسنده در اثر میآفریند جزو لحظات درخشان ادبیات او بهحساب میآید. نویسنده بهدرستی نگاه قهرمان داستان را توصیف میکند؛ نگاهی که وضع حال حضور آدمی را در اینجهان بیانگر است: «خورشید طلوع میکند و غروب و من دارم بهخودم نگاه میکنم که در حال مشاهدهام.»
داستان تودرتو است و در دل تنهایی آدمها با قطع درختان و نوسازی ارثیه به روابط انسانی نقب میزند و از پیوند انسانی سخن میگوید و همان نگاه مشاهدهگر، همکلامی از جنس گفتوگو پیدا میکند و سکوت جای خود را به دیالوگ میدهد. این دیالوگ به شکلهای مختلف در داستان حضور دارد و نویسنده مرتب به دنیای کوچک داستانش زوم انسانی میکند و کنتراست میدهد و مخاطب در این حالتها باید همچون قهرمان داستان خودش را و موقعیتش را در دنیای پیرامونش بسنجد و طبق آن نقش انسانیاش را بازی کند.
نظر شما