عبدالرحمن فرقانیفر، شاعر پیشکسوت گرگانی در گفتوگو با ایبنا:
جرات نمیکردیم جلوی شاملو شعر بخوانیم
عبدالرحمن فرقانیفر، شاعری که بعد از 50 سال دست به انتشار آثارش زد، با اشاره به دیدارش با احمد شاملو میگوید که در آن جلسه فقط او را نگاه کردم و به صحبتهایش گوش دادم؛ چراکه جرات نمیکردیم جلوی کسی مثل شاملو شعر بخوانیم.
شما بعد از نیم قرن فعالیت ادبی تصمیم به چاپ کتاب گرفتید؛ اما چرا این سه مجموعه را با هم منتشر کردید؟ اگر قرار بود هر سه مجموعه با هم منتشر شود، بهتر نبود که در قالب یک مجموعه منتشر میشد؟
شاید حرف شما درست باشد؛ اما قضیه این است که قرار بود سه کتاب با فاصله زمانی مشخصی از هم منتشر شوند؛ اما به دلیل مشکلاتی که در حوزه نشر و کاغذ رخ داد، تقریبا همگی در یک زمان مشخص منتشر شدند.
اشعار هرکدام از کتابها متعلق به چه دورهای است؟
کتاب «بر بال باد» شعرهای قبل از انقلاب من است، «مرگ برگ» شامل شعرهایی است که فاصله سالهای 73 تا 90 نوشتهام و دفتر آخر بهنام «زخم بر جان» نیز به شعرهای سالهای 92 تا 96 اختصاص دارد.
بین اشعار مجموعه نخست و دفتر دوم شما فاصله زمانی زیادی وجود دارد؛ آیا در این دوره شما شعری ننوشتید؟
بعد از انقلاب نزدیک 15-16 سال شعر ننوشتم، چرا که شرایط خاصی در جامعه حاکم بود و احساس میکردم که دیگر نیاز به شعر سرودن نیست و واقعا نمیخواستم کار بنویسم. این رویه ادامه داشت تا اینکه برادرم در سال 73 و در جوانی فوت کرد. بعد از این اتفاق حالم متحول شد و این اتفاق بد خیلی روی ذهنیتم تاثیر گذاشت و دوباره از پاییز سال 73 شروع به نوشتن کردم. از این رو «مرگ برگ» را به روح برادرم تقدیم کردم و خیلی از شعرهای کتاب نیز متاثر از درگذشت برادرم است.
در صفحات اولیه هر کتاب مقدمهای طولانی و چند صفحهای از شاعران مختلف آمده است؛ کمی درباره این مقدمهها توضیح میفرمایید.
مقدمه «بر بال باد» را سیروس مشفقی از شاعران قدیمی کشورمان نوشته است. مقدمه کتاب دوم «مرگ برگ»یک مطلبی از زندهیاد برادرم است با عنوان «شعر چیست؟» در واقع او کسی است که باعث شد من به سمت شعر بیایم و باتوجه به اینکه بیشتر شعرهای این کتاب را تحتتاثیر مرگ او نوشتم تصمیم بر آن شد که این متن را به عنوان مقدمه بیاورم. مقدمه کتاب «زخمه بر جان» نیز مطلبی از علی بایزیدی، صاحب امتیاز و مدیر مسئول فصلنامه استارباد است.
چرا بین شروع فعالیتهای ادبی شما و انتشار نخستین کتاب شما 50 سال فاصله افتاد؟
من پیش از این هیچ کتابی منتشر نکرده بودم و این کتابها را نیز با تشویقهای دوستانی مثل علیرضا طبایی، سیروس مشفقی و هادی خورشاهیان منتشر کردم. من در سالهای جوانی در شهرستان بودم و امکانات لازم برای چاپ کتاب وجود نداشت. از طرفی در جوانی در محافل و جمعهای شعری نیز شرکت نمیکردم و شاید همین موضوع باعث شده بود تا کسی از من نخواهد که شعرهایم را در قالب کتاب منتشر کنم. البته فکر نمیکنم کتاب چاپ نکردن کار عجیبی باشد. برای مثال من دوستی به نام مهدی مصلحی دارم که از شاعران بسیار خوب قدیمی است و واقعا غزلهایش از نظر انسجام از خیلی از غزلسرایان معاصر بهتر است اما اعتقادی به چاپ کتاب ندارد. حتی جالب است بدانید که شعرهای این شاعر به زبانهای خارجی نیز ترجمه شده است با این حال علاقهای به این موضوع ندارد. خدا رحمت کند زندهیاد منوچهر آتشی را، او میگفت من دوست دارم روزی برسد که مصلحی با کتابش پیش من بیاید با این حال تا به امروز چنین اتفاقی رخ نداده است.
در صحبتهای خود اشارهای به نبود امکانات در شهرستانها داشتید، شما ساکن کدام شهر هستید؟
من سال آخر دبیرستان به تهران آمدم، بعد از آن برای سربازی به شیروان رفتم. بعد از آن استخدام شدم و در ساری ساری ساکن شدم. بعد از انقلاب به تهران آمدم و در سازمان گوشت به عنوان حسابدار فعالیت کردم. چند سالی آنجا بودم و بعد به بخش خصوصی رفتم و بعد از سالها خدمت در سال 85 بازنشسته شدم.
خب شما از سال 57 تهران بودید؛ یعنی 40 سال است که شما ساکن پایتخت هستید. آیا در تهران هم امکانات نبود؟
ارتباطی با کسی نداشتم و شاید همین باعث شد که نتوانم کتاب چاپ کنم.
نظر من این است که شما انگیزه لازم برای چاپ کتاب را نداشتید و خودتان را ملزم به این کار نمیدانستید؟
نه واقعا این طور نبود. این حسی را که شما میگویید یک نفری مثل آقای مصلحی دارد و من چنین اخلاقی نداشتم. من واقعا نمیدانستم که برای چاپ کتاب باید چه کاری انجام دهم.
پس چه شد که کتاب چاپ کردید؟ آشنا پیدا شد؟
بعد از این که در این سالهای اخیر به جلسات شعر آمدم متوجه شدم که به چه شکل میتوان به این حوزه ورود کرد و کتاب چاپ کرد. من از سال 96 دنبال چاپ کتاب افتادم که بالاخره در سال 98 منتشر شد.
شعر را دقیقا از چه سالی آغاز کردید؟
من شعر را از سال 49 شروع کردم و تحتتاثیر زندهیاد برادرم بودم که شاعر خوبی هم بود. البته بعد از شروع کار تحت تاثیر شاملو نیز قرار گرفتم و بسیار شیفته او شدم. در مقدمه کتاب سوم که به قلم آقای بایزیدی است نیز وی اشاره کرده که من تاحدودی تحتتاثیر شاملو هستم.
با توجه به علاقهای که به شاملو داشتید، سعی نکردید در آن سالها اشعار خود را برای مجلاتی که شاملو در آن صفحه شعر داشت بفرستید؟
نه واقعا. اما به خاطرم دارم که پیش از انقلاب و زمانی که استاد علی موسوی گرمارودی در مجله «نگین» بود برای این مجله شعر فرستادم که چاپ میشد و در کتاب نخستم نیز به آن دسته از شعرهایی که در «نگین» منتشر شده است، اشاره داشتهام. در آن دوران برای «کیهان فرهنگی» نیز کار میفرستادم که در آنجا نیز چاپ میشد.
هیچ وقت به دیدن شاملو نرفتید؟
یادم هست که شاملو خانهای در خیابان زرتشت نرسیده به بلوار داشت و من هم یکبار به آنجا رفتم. در آن سالها توسط دوستی با سیروس شاملو دوست شدم و یکبار با او به منزل پدرش رفتیم و در آنجا من با احمد شاملو بزرگ دیدار کردم.
برای شاملو شعر هم خواندید؟
نه. فکر میکنم 25 یا 26 سالم بود و من تازه شعر را شروع کرده بودم و چیزی برای عرضه نداشتم. البته واقعیت این است که در آن زمان جوان بودیم و جرات نمیکردیم جلوی کسی مثل شاملو شعر بخوانیم. یادم هست که از سیروس سوال کردم که چطوری پدرت که دیپلم هم ندارد این همه کتاب از زبان انگلیسی و فرانسوی و اسپانیایی ترجمه کرده است؟ سیروس نگاهی به من کرد و گفت بابای من یک چیز عجیب و غریبی است و با آدمهای عادی فرق میکند. من در همان نگاه اول که شاملو را دیدم متوجه شدم که واقعا او اعجوبهای است و اصلا نباید او را با افراد عادی جامعه مقایسه کرد.
امروز کتاب چاپ کردن چقدر با قبل از انقلاب فرق میکند؟
من که در آن زمان کتاب چاپ نکردم اما میدانم که در آن زمان اگر کسی با محافل ادبی ارتباط داشت به راحتی میتوانست کتاب چاپ کند اما واقعا امروز اگر با هر کجا ارتباط هم داشته باشی نمیتوانی کتاب چاپ کنی؛ چراکه چاپ کتاب شعر در روزگار ما هیچ توجیه مالی برای ناشر ندارد و ناشران به سختی زیر بار چاپ کتاب شعر میروند. آن هم با این قیمت کاغذ و هزینههای چاپ.
از وضعیت بد کتابهای شعر صحبت کردید؛ اوضاع شعر امروز را چطور ارزیابی میکنید؟
این روزها بچهها دائم در حال استفاده از تلفن همراه هستند و واقعا کسی کتاب نمیخواند. متاسفانه مدتی است که یک سری از روشنفکران ما باتوجه به ارتباطی که با خارج از کشور دارند یک سری از مطالب را ترجمه میکنند و در قالب شعر فارسی معرفی میکنند که هیچ همخوانی با شعر ما ندارد و در قالب پست مدرن قرار میگیرد. اگر بپذیریم که پست مدرن یک مرحله تاریخی از رشد فرهنگی غرب است، واقعیت این است که ما هنوز به آن مرحله نرسیدهایم. پست مدرن برچسب نچسبی برای شعر و فرهنگ ماست. غالب شدن این جریان در شعر ما باعث شده که خیلیها از شعر زده شوند. البته همه این صحبتها نظر من است اما به نظر میرسد که این نگاهها باعث دور شدن بدنه جامعه از شعر شده است.
نظر شما