صوتی که حتی تاتر مواواد را هم از شکل میاندازد و گونهای دیگر از نمایش را صورتبندی میکند. گونهای از تاتر و نمایش توامان بیساختار وساختارمند، دراماتیک وغیر دراماتیک ، فرمال و غیرفرمال. سرشار از تمکین و سرپیچی از هرچه، حتی از نمایش و تئاتر!
مردوک حرف میزند اما چگونه؟! به چه زبانی و چه میگوید؟! یا مردوک کیست؟ از کجا آمده... نه! این دست سوالها به کار «تشنگان» مواواد نمیآید! بهتر است بگویم به کار ما نمیآید! آنچه به کار میآید و به کار میاندازد صوت مردوک است! همان صوت که در نمایشنامه «تشنگان» مواواد بیشتر از هر عنصر ساختاری، زیباییشناسنانه، دراماتیک و به طورکل تاتری به آن پرداخت شده و به خواننده(مخاطب) خود را تحمیل میکند، صوتی لاینقطع، شطحگونه و بیوقفه!
چه در صحنههایی که مردوک حامل این صوت حضور داشته باشد و چه در صحنههایی که غایب است خودش را به شکل اتمسفر منتشر و در تمامی لحظات کشیده میشود و حتی مخاطب را تا بیرون از متن (یا صحنه) خلاص نمیکند که هیچ تا صیرورتِ ذهنی و شخصی او پیش میرود: «تو که اینجایی نمیخوای از خودت بپرسی این همه چیز معنایی هم داره یا نه؟...». گویی این صوت از ابتدای تاریخ وجود داشته و تا انتهایش و به موازات تاریخ لوگوس کشیده کشانده خواهد شد! صوتی پرگو، تیز، غیر سیاسی و از همه مهمتر؛ سرشار از پرسش! به نحوی که انگار تمامی آن پرسشها نوعی از پاسخ هستند که از دل تاریخ برآمده و فرمی قطعی و حقیقی را نمایندگی میکنند. صوت مردوک آنقدر قطعیت دارد که ما را به وجود هر صدای دیگر مشکوک سازد و این قطعیت و شک _توامان_ را آنجا به حد اعلا میرساند که هر آنچه را که میپرسد، نامعین و نامعلوم باقی میگذارد: «دونستن اشکالی نداره اما من فقط یه چیز رو میخوام بدونم: همه اینا قراره به چه درد من بخوره؟ قراره از ملال من کم کنه؟ با خفهکردن من صورت مسئله رو پاک نکنین، لعنت به همتون من ساکت نمیشم...»
این نامعینی همان کشیدگیست که تا لوگوس و تاریخ لوگوسِ مخاطب پیش میرود و آن را به چالش میکشاند و حفرههای متخلخل آن را از صوت کشدار و نامعلوم و غیرانقلابی مردوک پر میکند! اما این بار با لحن و صوت خود مخاطب، تا آنجا پیش میرود که مخاطب را در مقام نویسنده صوت به متن احضار میکند و در صحنه تاتری -حتی-غیرسیاسی؛ شدیدا سیاسی، شدیدا نافرمان و به شدت انقلابی و شیزوفرن تبدیل میشود... امر مطلقی که گویی هدفش پایان بخشیدن به جامعه، خانواده، فلسفه و دولت است! خواه در خانه خواه در اتوبوس، مدرسه یا صحنه تاتر و در غایتش؛ جهان ذهنی مخاطب! امر مطلقی که مخاطب را در مواجهه با بالقوگی نامحدود و وسیع خویش رها میسازد. وسعتی منطبق با تلاشی که باید صورت پذیرد؛ «مسلمه همه شما به مدرسه رفتین تو اونجا به این حرفها میگن مشاجره شدید لفظی! کسی رو سراغ دارین که راه بهتری برای رسیدن به خواستههاش بلد باشه؟ برای رسیدن به سکوت... نه من ساکت نمیشم...»
ضرورت به پرسش کشیدن دوباره همه ارزشهایی که با آنها پیوند خورده! ضرورت و رجعت به بربریتی انقلابی به هدف گسستن از بربریت مودبانه و اتوکشیده و مستور که تمدن نامیده میشود! امر مطلق و ناشناختهای که ابتدا گلوی مردوک، سپس تکتک شخصیتهای نمایشنامه «تشنگان» را تشنه میکند بیآنکه به آن حق تشنگی، اشراف داشته باشند! امر ناشناختهای که تمامی تشنگان یا رو به سوی آن دارند یا از آن گریزانند! سرپیچیهای صداداری که نابرابری در بهدست آوردن نیازها به آن دامن میزنند، بردگی در برابر اشیا و زمان و خود که منتج میشود به پرسش کشداری که اصل است و نه رسیدن و سرآغازی معاصر از انسان: «ملکهی اتاق نشمین خونه مردهشور بردهی شما هنرپیشهای که گریهکردن یا گریه نکردنش، خندیدنش، فحشدادنش همه و همه واسه اینه که شما رو مجبور به خریدن کنه...»
نمونه اعلای صیرورت و اصواتش! که هر چیز را حتی تشنگی و مغروق شدن را نه به میل بلکه با حق، مکمل و متمم هم صورتبندی میکند. صوتی که حتی از زیر یخهای ضخیم رودخانه و قعر آبها به گوش میرسد و همچنان که تشنگی را تا ما حمل میکند و ما را مانند کاراکتر نروژ که از پشت در اتاق آرام و ساکت خود بیرونمیکشد و همراه خود مغروق میسازد، یا همانند کاراکتر بون او را در تشنگی به احساس، تمعنا و لطافت و زیباییشناسی قطعه قطعه میکند و حتی در هیبت مرگ اورا شناور میسازد!
اما اگر این صوت به صورتهای دیگر اصوات سیاسی یا غیرسیاسی مواجه شود چه رابطهای را صورتبندی میکنند؟ غرق میکنند یا شناور میسازند؟ در رابطه با اصوات غیرسیاسی احتمالا همان بریدن و گسست را رقم میزند اما در مواجهه با اصوات سیاسی یا دقیقتر بپرسیم: در مواجهه با صدای کوتاه و مستقیم بارتلبی محرر، یا لکنت بیلی باد یا جیغهای مقطع موبیدیک(نهنگ سفید) هرمان ملویل، غرق میشوند یا غرق میکنند؟ برخلاف صدای مردوکِ مواواد، صدای بارتلبیِ ملویل شدیدا کوتاه، مستقیم، قاطع و از همه مهمتر ثابت شنیده میشود. بیهیچ هیجان و شعف و اقرار و اصراری به تمامی صداها اتصالی میکند و آنها را میشکافد. بارتلبی صرفا و قاطع میگوید: «ترجیح میدهم که نه» برخلاف مردوک که ترجیح ندارد و همهچیز را به کنش، کشش و سپس گسست وامیدارد بارتلبی همهچیز را به یکباره قطع میکند و میگسلد. نه فقط اصوات را، بلکه هر آنچه پس اصوات، متن، نویسنده، خواننده و کلمه مخفی شده! صوتی نامتجانس با اصواتِ اطرافش، صوتی انقلابی و در عین حال تمامیتخواه!
صوت بارتلبی همانند صوت مردوک انقلابیست و درعین حال کاملا سیاسی، صوت بارتلبی هر آنچه که نمیخواهد و میخواهد را یکباره عیان میکند اجازه مواجهه، تصمیم و تحلیل نمیدهد از این رو همان مفهوم توتالیتر کارل مارکس را بازنمایی میکند بدون آنکه ملویل سعی در شکلدهی آن داشته باشد و به تعبیر موریس بلانشو در مقاله صداهای سهگانه مارکس؛ گونهای از اصوات منازعهگر، رادیکال، خشن و ضمنی سیاسی، مستقیم و غیرمستقیم، تام و قطعه قطعه و لحظهایست.
صوت ویلیام باد (بیلی باد) صوت لکنت است، صوت نگفتن است، اما نه صوت سکوت! صوتی غیرقطعی، رام و غیر مسری اما شدیدا پرسشگر؛ صوتی که پرسش را به لکنت و لکنت را به بدنی انقلابی به هیبت مشت بیلی، مبدل میسازد و به صورت کلاگارت اصابت میکند. صوت بارتلبی و مردوک برعکس صوت بیلی باد، اصوات سیاسیعلمی نیستند اما به حد مکفی به آن شبیهند یعنی صدای صیرورتی هستند که با آن معرفی میشوند و شکل میگیرند و تابع آنند؛ نوشتن!
چهبسا تمام عوامل فضاسازی داستانهای ملویل و نمایشنامه «تشنگان» یعنی کلمه، صدا، سکوت، نسبتی فاعلی را با گوینده، نویسنده و مخاطب صورتبندی میکنند؛ اینجا دیگر محرر تحریر نمیکند تحریر میشود، گوینده نمیگوید گفته میشود، نویسنده نمینویسد نوشته میشود و شنونده نمیشنود شنیده میشود. حتی با تغییر مکان از خانه به ایستگاه اتوبوس، مدرسه و قعر آب یا از دفترخانه به زندان و از زندان به تابوت، صدای نافرمان و انقلابی آنها بیوقفه جاریست. تا آنجا جاری که پس از مرگ آنها از دهان و کلمات دیگر شخصیتها و مخاطبینشان به شکل حق یا میلِ تشنگی به سرپیچی به گوش میرسد. خواه شناور باشند و خواه مغروق! اصوات و فضاهایی که حتی به متون دیگر ملویل و مواواد فارغ از جبر زمان و فضا سر میکشند؛ بارتلبی ملویل در دفتر اسناد رسمی نمایشنامه آتشسوزیهای مواواد احضار میشود یا مردوک مواواد را بر پهنه دریا و به شمایل ویلیام بادِ ملویل از پناهگاه شناور اما امنِ هیومن رایت با صوت توپهای جنگی فرا میخواند وبه بالای بلندترین دکل کشتی جنگی آونجر (انتقام گیرنده) میرساند و بیتوجه به لکنتش بدل به انتقام گیرنده میکند و بعد به دار میآویزد و سپس غرق میسازد. صوتش حتی به گوش نهنگ سفید و اسماعیل و ناخدا آخاب هم میرسد، صوتی که یک حق است و درست همانند یک حق، تنها به خودش وابسته است و به عملِ آن؛ آزادی که حقِ تجلی آن است. هم غرق میکند و هم شناور میسازد. حق شنیدن و ایجاد اصوات و کلمات اخلالگری که موریس بلانشو معتقد است «در مقام حق و حق سرپیچی میتوان از همه چیز امتناع کرد، میتوان همه چیز را با آن مطالبه کرد.» یا حداقل مانند افسرهای کشتی جنگی آونجر تن به صدور حکمی بدهند که از آن شرم کنند، یا از خود متنفر شوند. شرم و تنفری که از ابتدای تاریخ و لوگوس و فقدان اصوات تا جهان سرتاسر صوت مردوک و تشنگان کشیده میشود. صوتی که شرمنده نیست، شرمنده میکند. متنفر نیست، متنفر میسازد. صوتی که حتی تاتر مواواد را هم از شکل میاندازد و گونهای دیگر از نمایش را صورتبندی میکند. گونهای از تاتر و نمایش توامان بیساختار و ساختارمند، دراماتیک و غیردراماتیک، فرمال و غیرفرمال. سرشار از تمکین و سرپیچی از هرچه، حتی از نمایش و تئاتر! همان حقِ -ونه میل به- سرپیچی که مردوک به تشنگان میدهد. همان حق که اصوات سهگانهی مردوک و بارتلبی و بیلی، به بون و نروژ، اسماعیل، موبیدیک، ملوانها، کشتیها و صحنه نمایش، کلمات، متن، مواواد_ و قبلتر از او_ ملویل، و از همه مهمتر؛ به مخاطبش میدهد
و حقِ سرپیچی مخاطب به او این امکان و اجازه را میدهد که دو نقطه “پرسش از دیگری” را در هیبت اصوات به “مطالبه از اجتماع “ تبدیل کند.
منابع:
مواواد وجدی. تشنگان، ترجمه وحیده طاهری، نشر دیبایه،1393
بلانشو موریس. کلمات اخلالگر، ترجمه ایمان گنجی و محدثه زارع، نشربان، 1395
نظر شما