هرمان ووک، نویسنده امریکایی که با رمان «شورش کین» برنده جایزه پولیتزر شد، در ۱۰۳ سالگی درگذشت.
مرگ او تنها ۱۰ روز پیش از صدوچهارمین سالگرد تولدش توسط ایمی رنرت، نماینده ادبیاش، تایید شد. او گفت ووک در زمان مرگش روی کتاب دیگری کار میکرد که البته طبق عادت تا پایان کار چیزی درباره موضوع کتاب نمیگفت.
ووک که با بیمیلی به مهارت داستانسرایی خود اقرار میکرد، میلیونها خوانندهای را که به دنبال داستان خوب، دیالوگهای تر و تمیز و اتفاقات هیجانانگیز بودند، با دقت و جزئینگری یک مستندساز، مجذوب خود کرد.
نقدهایی که به او میشد گاهی بیرحمانه بود. استنلی ادگار هیمن در سال ۱۹۶۶ درباره او نوشت: «او میتواند با بدترین برنامههای تلویزیونی رقابت کند، چون او خودش بدترین برنامه تلویزیونی است، بدون آگهی تبلیغاتی.»
مشخص کردن جایگاه او در دنیای ادبیات دشوار است. آیا در رده نویسندگان سطحی و کممایهای نظیر جیمز گولد کازنز و توماس بی. کاستین قرار میگیرد یا نویسندگان مشهور اما قابل احترامی نظیر جان پی. مارکوند و جیمز میشنر؟ او دستاویزی برای هر دو طرف بود.
ووک در مصاحبهای که در دهه ۱۹۷۰ با کتابخانه عمومی نیویورک انجام داد گفت: «من سخت تلاش کردم و داستانی که در دست داشتم را به بهترین شکلی که میتوانستم نوشتم. هرگز به دنبال مخاطب نیستم. شاید برای همین است که یک نویسنده خیلی درگیر، خیلی زیبا یا خیلی چیزهای دیگر نیستم، اما در سطحی که هستم بهترین کاری که میتوانم را میکنم.»
او این کار را برای مدتی طولانی ادامه داد. اولین رمان او «دمیدن شفق قطبی» در سال ۱۹۷۴ منتشر شد. وقتی رمان کمیک ووک «قانونگزار» درباره ساختن یک فیلم در رابطه با حضرت موسی در سال ۲۰۱۲ منتشر شد، حرفه او به عنوان نویسنده به دهه هفتم خود رسیده بود.
در سال ۲۰۱۶ وقتی ووک ۱۰۰ ساله شد زندگینامه خود به نام «دریانورد و ویلنزن: تاملات یک نویسنده ۱۰۰ ساله» را تحت عنوان آخرین کتاب خود منتشر کرد. او گفت اولین بار در دهه ۱۹۸۰ چنین پروژهای به او پیشنهاد شد اما همسرش او را دلسرد کرد و گفت تو آدم چندان جالبی نیستی.
هرمان ووک در ۲۷ ماه می ۱۹۱۵ در برونکس متولد شد. او در مدرسه شاگرد ممتاز بود و توانست به دبیرستان تاونسند هریس، یک موسسه دولتی برای دانشآموزان تیزهوش در منهتن راه یابد. در دانشگاه کلمبیا، جایی که ادبیات و فلسفه تطبیقی خواند، یکی از استادانش ایروین ادمن بود، فیلسوفی که او را موقتا از یهودیت ارتدکس که او در آن بزرگ شده بود دور کرد و به عنوان مبنای زندگی شخصی و موضوع یکی از کتابهای غیرداستانی پرفروش او در سال ۱۹۵۹، «این خدای من است» تبدیل شد.
در ۱۹۳۶ او برای فرد آلن، کمدین رادیویی، به عنوان نویسنده کار کرد و در عرض چند سال حقوق او به هفتهای ۵۰۰ دلار (معادل ۹ هزار دلار امروز) رسید، دستمزدی بسیار چشمگیر در دوران رکود بزرگ.
ووک بلافاصله پس از حمله به پرل هاربر به خدمت نیروی دریایی درآمد و به عنوان یک افسر رادیویی به یواساس زین، یک کشتی مینروب که در اقیانوس آرام فعالیت میکرد، فرستاده شد. او در مصاحبهای در سال ۱۹۵۶ گفت دورانی که در نیروی دریایی گذرانده، بزرگترین تجربه زندگیاش بوده که بیشتر از همیشه درباره مردم و ایالات متحده فهمیده است.
او «دون کیشوت» را روی کشتی خواند، کتابی که میل به نوشتن رمان را در او بیدار کرد. ووک چهار فصل از «دمیدن شفق قطبی» را برای استاد دانشگاه خود، آقای ادمن فرستاد. این کتاب که در ۱۹۴۷ توسط انتشارات سایمون اند شوستر منتشر شد، علیرغم نقدهای نهچندان خوب، فروش نسبتا خوبی داشت، درست همانطور که رمان نیمه-اتوبیوگرافیاش «پسر شهر» در سال ۱۹۴۸ خوب فروخت.
با «شورش کین»، ووک به گنج رسید. این کتاب که تنها در ایالات متحده سه میلیون نسخه به فروش رفت، در سال ۱۹۵۲ برنده جایزه داستان پولیتزر و بعدها به فیلمی با بازی همفری بوگارت تبدیل شد. ووک بخش دادگاه رمان را مورد اقتباس یک نمایش موفق در برادوی قرار داد: «دادگاه نظامی شورش کین» که در همان سال به فیلم تبدیل شد.
در «مرجوری مورنینگاستار» که در ۱۹۵۵ منتشر شد، ووک به زندگی غیرنظامی برگشت. قهرمان داستان او یک دختر یهودی طبقه متوسط است که رویای بازیگر شدن دارد. این رمان الهامبخش فیلمی با همین نام بود که در سال ۱۹۵۸ ساخته شد و ناتالی وود در آن نقشآفرینی کرد.
ووک در مصاحبه با خبرنگار انپیآر گفت: «شورش کین کتاب خوبی است اما هنوز آن رمان جنگی که من میخواهم بنویسم نیست.» در نهایت او دو رمان جنگی دیگر نوشت: «بادهای جنگ» در سال ۱۹۷۱ که دوران پیمان نازیها و شوروی تا حمله به پرل هاربر را پوشش میداد و «جنگ و یادگاری» در سال ۱۹۷۸ که داستان عملیات جنگی بزرگ ارتش که به آزادسازی اردوگاههای کار اجباری و پرتاب بمب اتم انجامید را نقل میکند.
نظرات