دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷ - ۱۴:۱۴
سوار بر ترک دوچرخه در جاده‌های عشق، عرفان و تاریخ

نویسنده برگزیده بخش مستندنگاری جایزه امسال جلال آل‌احمد می‌گوید مخاطب او در «رکاب‌زنان در پی شمس» لازم نیست با عضلاتی منقبض‌شده و با بی‌حوصلگی، این کتاب را در دست بگیرد؛ همین‌که کتاب را باز کند، خود را سوار بر ترک دوچرخه و روان در جاده‌های عشق، عرفان و تاریخ می‌یابد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - نرگس باقریان: «حسن کرمی قراملکی» نویسنده کتاب «رکاب‌زنان در پی شمس»، امسال و در یازدهمین دوره جایزه جلال آل‌احمد و بخش مستندنگاری آن، به صورت مشترک (به همراه هدایت‌الله بهبودی به خاطر کتاب «الف لام خمینی») عنوان برگزیده این جایزه را از آن خود کرد.

وی در زمان دریافت جایزه‌اش بعد، از مصائب انتشار کتابش سخن گفت و اینکه «با هزینه خودش و به شیوه ناشر-مولف» دست به انتشار آن زده است؛ «برای انتشار این اثر متحمل سختی زیادی شدم. هشت ناشر کتابم را رد کردند و با سرمایه خودم اثرم را منتشر کردم. خدا را شکر که دیده شد! این جایزه برایم جایزه بزرگی است. من تریبونی نداشتم و حتی برای یک رونمایی در شهرم با مضیقه روبه‌رو بودم. می‌خواهم از کسانی که امکان چاپ کتابم را فراهم نکردند و نیز کسانی که امکانش را فراهم ساختند نیز تشکر کنم.»

کرمی قراملکی همچنین در اظهار نظری دیگر درباره توزیع کتابش میان مخاطبان، گفته بود: «مشکلی که هنوز هم با آن مواجهک، پخش کتابم است. پخش‌های معروف با نویسنده کار نمی‌کنند و روند کارشان به این صورت شده که حتی حالا با ناشران هم کمتر کار می‌کنند. پخش، معضلی شده که من نمی‌توانم به تنهایی آن را حل کنم. اما حتماً این جایزه می‌تواند تاثیر مثبتی در این وضعیت داشته باشد و اگر بتواند مشکل پخش را برایم حل کند، قدم بزرگی برداشته است».

به بهانه کسب این موفقیت آن هم توسط نویسنده‌ای نه چندان مشهور، خبرنگار ایبنا در آذربایجان شرقی با «حسن کرمی قراملکی» به گفتگو نشست تا از این کتاب و ماجراهای ناگفته آن بگوید.

جناب ملکی لطفاً ابتدا کمی از خودتان بگوئید؛ از شروع به کارتان به عنوان یک نویسنده تا ماجرای «رکاب‌زنان در پی شمس». عنوان جالبی هم دارد؛ انگار آن را از دلِ یک سفر ادبی با دوچرخه بیرون کشیده‌اید!

من حسن کرمی قراملکی متولد سال 1362 در تبریز، فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد مهندسی فناوری اطلاعات از دانشگاه شیراز هستم. از دوران کودکی علاقه زیادی به ادبیات و عرفان و همچنین سفر با دوچرخه داشته‌ام. این علایق شدید سرانجام باعث شروع سفری با دوچرخه از تبریز به مقصد قونیه و دمشق شد. این سفر در سال 2007 (که از طرف یونسکو به نام مولانا نام‌گذاری شده بود) بعد از چند سال لغو شدن، انجام شد.

در سال 1391 تصمیم گرفتم با استفاده از دست‌نوشته‌های سفر، کتابی سفرنامه گونه بنویسم. این کتاب عاقبت در سال 1396 بعد از تحمل مصائب زیادی به چاپ رسید. این کتاب اولین کتاب من است و برای آن اساتیدی همچون دکتر محمدعلی موحد، دکتر توفیق سبحانی و دکتر سیدحبیب نبوی تقریض و مقدمه زیبایی نوشته‌اند. مطالب آورده شده همگی مستند بوده و به‌صورت علمی به حدود 190 منبع ارجاع‌دهی شده‌اند.
 
 
 
همچنین در لابه‌لای مطالب نیز حدود 94 نقاشی از نقاشی‌های ترسیم‌شده توسط دیگر سیاحان و نقاشان عثمانی، فرانسوی، آلمانی، انگلیسی و ... استفاده شده است تا به تصویرسازی ذهنی خواننده کمک کنند و در انتهای کتاب نیز برای هر روز سفر یک تصویر کُلاژ از اماکن آن روز و نقشه سفر، به‌صورت رنگی اضافه شده است. مراسم رونمایی این کتاب بعد از کلی بدعهدی، در تهران و مرکز فرهنگی یونس امره ترکیه برگزار شد. سخنرانان این مراسم خانم اسین چلبی (نواده حضرت مولانا و رئیس بنیاد بین‌المللی مولانا)، دکتر تورقای شفق، دکتر احد فرامرز قراملکی و دکتر سید حبیب نبوی بودند.

به نظر می‌رسد با این کتاب، به دنبال همراه کردن مخاطب با موضوعی هستید که خودتان به صورت عینی، تجربه کرده‌اید. اگر چنین است، خودتان فکر می‌کنید تا چه حد در این کار موفق بوده‌اید؟

خواست اصلی من در نوشتن این کتاب همراه کردن خواننده در این سفر و تجربه عرفانی بوده است که خدا را شکر به گفته خوانندگان تا حدود زیادی در این امر موفق بوده‌ام. در این کتاب، از کلمات سخت و آن‌چنانی، چندان خبری نیست و اگر باشد، حتماً در پاورقی توضیحی دارد. من، خواننده را نشسته بر ترک دوچرخه خود می‌بینم و دوستانه با او شروع به صحبت می‌کنم. در نمایشگاه کتاب تبریز یکی از مخاطبان اظهار می‌کرد که حتی طعم خربزه‌ای را که پیرزنی روستایی در ترکیه و راه قونیه به تو می‌دهد، چشیده‌ام و لذت برده‌ام! این بازخورد برای من بسیار دلگرم‌کننده بود.

در مواجهه با این اثر، مخاطب چه دریافت تازه‌ای از فضاهای عارفانه به دست خواهد آورد؟

مخاطب من لازم نیست با عضلاتی منقبض‌شده و با بی‌حوصلگی کتاب را در دست بگیرد، همین‌که کتاب را باز کرد، خود را سوار بر ترک دوچرخه و روان در جاده‌های عشق، عرفان و تاریخ می‌یابد. اجازه بدهید مصداقی‌تر توضیح بدهم؛ من معرفی کتاب را در پشت جلد کتاب این‌گونه آورده‌ام:

«دوست عزیز این کتاب را که باز کنی، در سفری با دوچرخه به دوردست‌های آشنا، همسفر من خواهی بود. ای همسفر جای هیچ بهانه‌ای همچون آماده نبودن تن، نداشتن دوچرخه و... نیست! فقط دستم را بگیر و بر تَرک دوچرخه‌ام بنشین تا باهم از «تبریز» (دیار شمس) «رکاب‌زنان در پی شمس» به‌سوی «قونیه» (دیار مولانا) روان شویم. سفر ما سیر آفاق خواهد بود و سیر در خویشتن و سیر در تاریخ. ما در کوچه‌های خسته تاریخ در محدوده هشت‌صدساله‌ای سیال خواهیم بود و از فضای این کوچه‌ها رایحه عشق آسمانی «شمس» و «مولانا» را خواهیم گرفت. در قونیه نیز به کاروان مولانا که راهی «دمشق» است، خواهیم پیوست و غرق در اشتیاق یافتن شمس، به دمشق، شهر «ابن‌عربی» و محل حشرونشر مولانا و شمس خواهیم رفت. سفر ما پ است از پنجره‌هایی که از آنها به تاریخچه اماکنی که در آن حضور داریم، نگاهی خواهیم انداخت. بیشتر این پنجره‌ها رو به روزگار شمس و مولانا باز می‌شود. دوست من لازم نیست دست‌پر باشی، فقط کافی است دل خود را صاف کنی. همه‌چیز در خورجین من وجود دارد. خورجین من پر است از غذاهای روح‌افزا و فرح‌بخش. کوله‌بار من لبریز از کتاب‌هایی همچون «مثنوی معنوی»، «دیوان شمس»، «فیه مافیه»، «مقالات شمس» و ... است. نترس باوجود این گنجینه‌ها جای هیچ کسالت و بیهودگی نیست. پس ای همسفر بقول معروف «پروا مکن بشتاب»، جاده‌ها با جیرجیرک‌های عاشق و گل‌های آفتابگردانش ما را می‌خواند».

فرهنگ لغت معین در مدخل واژه عرفان، آن را «شناختن و خداشناسی» معنی کرده است. آیا ممکن است بدون شناختن چیزی در مورد آن کتاب نوشت؟ عرفان، نه مخصوص عارف و صوفی است و نه داستانی است برای خوابیدن. عرفان به معنای واقعی کلمه بایستی در کل زندگی جاری باشد و کتاب‌های عرفانی نیز بایستی باعث بیداری شوند.

کتاب دیگری هم که در ذهنم در حال پرورش آن هستم، تم عرفانی و عاشقانه دارد. به قول حافظ: یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب / کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

به نظر شما روح ایرانی‌ها چه قرابتی با عرفان دارد و این موضوع در داستان‌های ایرانی و همین اثر شما، چه تفاوت‌هایی با نمونه‌های مشابه رمان‌های خارجی، به طور مثال «ملت عشق» یا دیگر آثاری که در مورد عرفا نوشته شده است، دارد؟

به قول احمد کسروی: «جهل، نرم‌ترین بالشی است که انسان می‌تواند سر خود را بگذارد و بخوابد»؛ تعامل و آشنایی با افکار و عقاید متفاوت، این جهل را کم می‌کند و برای انسان بی‌خوابی می‌آورد و به نظر من این بی‌خوابی نامش عرفان است. البته منظور از عرفان، اعمال بعضی طریقت‌های صوفیه نیست. به نظر من بزرگ‌ترین منتقدهای صوفیان، شمس تبریزی و مولانا بوده‌اند.

وقتی ما ایرانیان از نظر جغرافیایی و تاریخی خود را در گلوگاه و مرکز جهان می‌بینیم و در حال مواجهه و گفتگو با فرهنگ‌هایی مانند فرهنگ هند و چین در شرق و فرهنگ یونان، روم و مصر در غرب می‌یابیم، بایستی منتظر این بی‌خوابی و عرفان باشیم. حضرت مولانا در نی نامه یعنی ابتدای دفتر اول مثنوی می‌فرماید:
هرکسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من
اکنون نیز همه نوشته‌ها چه ایرانی و منطقه‌ای و چه غربی از روی ظن نویسنده نوشته می‌شود و هر کسی از عینک خود به عرفان شمس و مولانا می‌نگرد.


در این میان باید در نظر گرفت که ظن مادر بیشتر از هر کس دیگری به ظن فرزندش نزدیک‌تر است. من نسخه اصلی کتاب «ملت عشق» را می‌خوانم که البته هنوز به انتهای آن نرسیده‌ام و لذا شاید اظهارنظر بنده چندان صائب نباشد، ولی وقتی به منابع این کتاب نگاه می‌کنم، کم و کاستی‌های زیادی می‌بینم. چطور می‌شود در مورد مولانا و شمس، داستان نوشت و کتاب‌هایی همچون مقالات شمس تبریزی، دیوان شمس، فیه‌مافیه، ابتدا نامه و یا کتب استادانی همچون فروزانفر، زرین‌کوب و یا محمدعلی موحد را نخواند؟ شاید جواب این باشد که این یک رمان است نه یک کتاب تاریخی و عرفانی. این هم جوابی است ولی آیا خوانندگان ایرانی که از همه خوانندگان دیگر ملل این کتاب، به اندیشه و آثار مولانا آشناترند، می‌توانند داستان این رمان را از حکایت‌های واقعی و مستند تمیز دهند؟ به نظر من و با توجه به دیده‌هایم جواب، خیر است.

ما در ترکی مثل زیبایی داریم که می‌گوید «اؤلؤ دورب میردشیری یوور!» (مرده برخاسته و مرده‌شور را می‌شوید!). اکنون ما نیز به خاطر بعضی کم‌کاری‌ها، در حال شناختن داشته‌های خود از منظر فرهنگ غرب هستیم. باز به قول حافظ می‌رسیم که می‌گوید:
سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد / وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است / طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

اساساً فکر می‌کنید جشنواره جلال آل‌احمد، محملی برای دیده شدن هست و به طور کلی، نظر شما در مورد چنین جشنواره ای و فرصت‌هایی که احتمالاً برای خلاقیت‌های جدید در عرصه نویسندگی ایجاد میکند، چیست؟

نقش کلی اینگونه جشنواره‌ها را بایستی کارشناسان فرهنگی بررسی کنند. جایزه ادبی جلال برای بنده فرصت بسیار خوبی برای دیده شدن و معرفی کتاب فراهم کرد. هم‌اکنون بازار کتاب و نهادهای متولی فرهنگ وقتی کتاب جدیدی از یک نویسنده جدید می‌بینند، رویشان را برمی‌گردانند و با دستانشان، گوش‌هایشان را می‌گیرند تا این‌گونه آثار را نبینند. تنها در این‌گونه جشنواره‌هاست که یک کتاب می‌تواند حرفش را بزند و خودی نشان دهد. امسال جوان‌ترین نویسنده برگزیده من بودم و از دست‌اندرکاران این جایزه تشکر می‌کنم که در کنار کار استادان مطرح نویسندگی کار بنده را نیز دیدند و موجب شدن تا منِ نویسنده جوان و تنها، نیز مجالی برای صحبت داشته باشم.

به چالش‌های ویترین کتاب و در واقع دیده نشدن آثار خوب اشاره کردید. نظرتان درباره وضعیت فعلی نشر و پخش کتاب، هم در استان خودمان (آذربایجان شرقی) و هم کشور، چیست؟

اگر قرار است بازار با این وضع جلو برود، فکر نمی‌کنم کارش به‌جایی برسد! وقتی ناشرهایی که زمانی برای خود غولی بوده‌اند، اکنون به تجدید چاپ چند اثری که امتیازش را سال‌های دور خریده‌اند، اکتفا می‌کنند، دیگر نبایستی از انتشاراتی‌هایی که در شهرستان‌ها فعالیت می‌کنند، توقع زیادی داشت.

من وقتی به ناشران پایتخت مراجعه می‌کردم بدون اینکه کتابم را بخوانند، آن را رد می‌کردند! آنها وقتی می‌دیدند نویسنده اثر، مشهور نیست و یا متوجه می‌شدند کار، تألیف است و ترجمه یک اثر پرفروش خارجی نیست، به‌راحتی کتابم را کنار می‌گذاشتند. یکی از انتشاراتی که به‌صورت تخصصی سفرنامه چاپ می‌کند، به بنده گفت که اگر سفرنامه تاریخی داری، بیا! من هم در جواب گفتم اطاعت می‌شود؛ این کتاب را زیر خاک چال می‌کنم و بعد از 500 سال خدمتتان می‌آورم!
 
در عرصه نویسندگی، آیا قائل به توجه به ذایقه مخاطب هستید یا به ایجاد سلایق جدید برای خوانندگان توسط نویسنده، معتقدید؟

در کل شناسایی مخاطبی که کتاب نمی‌خواند، خیلی سخت به نظر می‌رسد! آرمانی‌ترین حالت این است که بتوان چنان کار باقدرتی ارائه داد که ایجاد سلیقه کند. اگر بنده سلیقه بازار را در نظر می‌گرفتم، به‌احتمال زیاد توسط انتشارات مورد استقبال قرار می‌گرفت. ترکیب سلیقه‌گرایی و نبود کپی‌رایت، می‌شود همین بلوشویی که در بازار کتاب وجود دارد. وقتی یک کتاب با سلیقه مخاطب جور درمی‌آید و مخاطب می‌یابد، ناشران زیادی مثلا آن را ترجمه کرده و به بازار ارائه می‌دهند. به‌عنوان مثال در مورد همین کتاب «ملت عشق» شاید بشود گفت در بیش از ده‌ها انتشارات با عناوینی همچون «ملت عشق»، «چهل قانون عشق»، «چهل قانون ملت عشق»، «ملت عشق مصور: داستان شورانگیز زندگی مولوی و شمس تبریزی»، «از ملت عشق شمس و مولانا»، «حکایت ملت عشق»، «رمان عشق»، «طریقت عشق: روایتی از عشق پر شور مولانا و شمس»، «ملت عشق: (چله عشق)» و... به چاپ رسیده است؛ در حالی که اگر کپی رایت به درستی اجرا می‌شد، به جای هر یک از این نسخه‌ها، ناشر به دنبال موضوع جدید و نویسندگان جوان و وطنی و حتی ساختن سلایق جدید می‌رفت.
 

با وجود همه این گفته‌ها اگر بخواهم در مورد کتاب خودم صحبت کنم، اکنون خوب می‌دانم که خوانندگان کتاب بنده، از چه قسمت‌هایی از نوشته‌هایم بیشتر لذت می‌برند و در کتاب بعدی این نقاط را تقویت خواهم کرد.

حالا که صحبت به رعایت نشدن حقوق مولفان از سوی برخی ناشران و پدیدآورندگان دیگر کشیده شد، مایلم نظرتان را در این مورد هم جویا شوم. پیشنهاد مشخصی برای بهبود وضعیت اهل قلم و حتی مخاطبِ بازار کتاب دارید؟

نکته اصلی این است که بایستی مردم کتاب بخوانند. اگر مردم کتاب بخوانند، مشکل بازار کتاب حل خواهد شد. البته این توضیح واضحات است. به نظر بنده تفکرات فرسوده مدیران انتشاراتی‌ها و متولیان امر یکی از بزرگ‌ترین موانع پیش رو است. بیشتر این نیروهای مشغول در بازار کتاب، افراد سن و سال‌داری هستند که رونق بازار دهه شصت را دیده‌اند و وقتی بازار کم رونق امروز را می‌بینند، مبتلا به افسردگی شدید می‌شوند و همه‌چیز را ازدست‌رفته می‌یابند.

منی که هیچ حمایت و تجربه‌ای در بازار کتاب نداشتم، علی‌رغم تمام سنگ‌اندازی‌ها و مأیوس کردن‌ها توانستم قبل از جایزه جلال، کتاب خودم را به چاپ دوم برسانم. همه ناشرها به من می‌گفتند بازار کتاب بسیار خراب است و... ولی من چون به کار خودم ایمان داشتم، با سرمایه خودم و یاری و قرض الحسنه آقایان علی پولاد و حسن عظیما توانستم کتاب را به چاپ و فروش برسانم (البته آقای جلالی مدیر انتشارات ستوده نیز از بنده حق نشر نگرفتند). درحالی‌که نه به نمایشگاه‌های تهران و شهرستان‌ها دسترسی داشتم و نه مرکز پخش کتابی با من، همکاری می‌کرد.

به نظر شما تشکیل انجمن‌های صنفی و یا موارد مشابه خواهند توانست گره‌گشای بخشی از معضلات به ویژه در عرصه کتابخوانی یا مشکلات نویسندگان باشند؟ چه انتظاری از مسئولان در این زمینه دارید؟

به‌عنوان یک نویسنده اگر آشنائی داشته باشید، خوب می‌توانید کمک بگیرید و این کمک‌ها برای نویسنده به‌صورت موقت می‌تواند عالی باشد ولی در کل نمی‌تواند مشکلات عرصه کتاب‌خوانی را حل کند بلکه تأثیر منفی نیز می‌گذارد.

بعضی نهادهای متولی امر کتاب، برای حمایت از نویسنده، از او کتاب خریداری می‌کنند. ولی کار عملاً عکس جواب می‌دهد. حدود یک سال پیش بعد از کلی دوندگی یکی از این نهادها تعدادی کتاب از بنده خریداری کرده است و در تابستان پول همه نویسنده‌ها و ناشران به‌غیراز بنده را واریز کرده است. این در حالی است که در این مدت، قیمت کاغذ بیش از سه برابر شده است. واقعاً یک نویسنده چقدر درآمد دارد که این‌همه وقت منتظر بماند و چرا باید آن‌قدر این روند پرداخت طول بکشد که نویسنده آخرسر تنها پول کاغذ استفاده‌شده در کتاب را دریافت کند؟!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها