فریدون مشیری از آن دست شاعران آکادمیکی است که درگیر پیچیدهنویسی نشده است و زبان بسیار قابل فهم و ارزشمندی دارد. او معتقد است که با زبان مردم شعر میگوید. ایبنا در هجدهمین سالگرد درگذشت او به بررسی چهار محور شعری او پرداخته است.
شروع با چهارپاره
مشیری در نخستین گام در جاده آثار مکتوب به سراغ چهارپاره میرود. او کتاب «تشنه طوفان» را در 28 سالگی (1334) و با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی راهی بازار کرد. مشیری این سبک را انتخاب میکند و خیلی زود میبینیم که سایر شاعران مانند اخوان ثالث، سیاوش کسرایی و هوشنگ ابتهاج راه را دنبال کردند. از این رو شاید بسیار از کسانی که این روزها از این ظرف برای شعرها و بهخصوص ترانههای خود استفاده میکنند ندانند که این قالب یکی از قالبهایی که از اواخر قرن 13 و برای رهایی از قافیه باب شد و به دلیل آنکه هیچ محدودیتی در سطرها نداشت به سرعت مورد استفاده قرار گرفت و امروز قالب معیار ترانه ماست. در زیر نمونهای از نخستین دفتر مشیری آمده است:
«آهی کشید غمزده پیری سیپدموی
افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه
در لابهلای موی چو کافور خویش دید
یک تار مو سیاه!
در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید
سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود
یک تار مو سپید!
در هم شکست چهرهی محنت کشیدهاش
دستی به موی خویش فرو برد و گفت: «وای!»
اشکی به روی آیینه افتاد و ناگهان
بگریست های های
دریای خاطرات زمان گذشته بود
هر قطرهای که بر رخ آیینه میچکید
در کام موج، نالهی جانسوز خویش را
از دور میشنید
طوفان فرونشست... ولی دیدگان پیر
میرفت باز در دل دریا به جستوجو...
در آبهای تیرهی اعماق، خفته بود:
یک مشت آرزو»
ویژگیهای شعری
جنس فریدون مشیری با هم نسلانش متفاوت است؛ برای مثال او از جمله شخصیتهای آکادمیکی است که دوست ندارد به سمت پیچیدهنویسی حرکت کند؛ درست در زمانی که اکثر چهرههای آکادمیک در تلاش بودند تا چیزی بنویسند که مخاطب به سختی متوجه آن شود. او اهل شیلهپیله نیست؛ در چشمان مخاطب زل میزد و خیلی راحت به او میگوید:
«بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید»
فیض شریفی در گفتوگو با ایبنا درشرح ویژگیهای شعری مشیری اظهار کرد: فریدون مشیری زبان رسمی و توصیفی دارد و شاعری است که به دلیل چند شعر درخشان در حافظه مردم ماندگار شده است. او یک شاعر رمانتیک، محتواگرا و نئوکلاسیک است؛ اما بنمایههای تغزلی دارد. یعنی مشیری تقریبا در حال و هوای افسانه نیما مینویسد.
وی با اشاره به شاهکار فریدون مشیری یعنی شعر «کوچه» ادامه میدهد: مشیری بعد از انقلاب یک سری شعرهای اجتماعی گفت که خیلی شنیده شد؛ اما او با شعر «کوچه» مشهور شد؛ کوچهای که رمانتیک و شمال شهری است و ممکن است که هر کسی چندبار در آن فضا وارد شده و هجران دیده باشد.
شریفی که کتابی درباره فریدون مشیری منتشر کرده است در توضیح دلایل سادهنویسی مشیری گفت: استادان دانشگاه معمولا خاستگاه نظری و ایدئولوژیک ندارند و اگر هم داشته باشند نمیتوانند رو کنند. این مربوط به گذشته نیست و امروز هم همین است. بالاخره این افراد آن جرات و جسارتی را ندارند که نصرت رحمانی، شاملو و فروغ داشتند و همین شد که هرگز از دانشگاه شخصیت برجستهای در ادبیات معاصر پیدا نشد. حتی خانلری هم آن زمانی که شعر «عقاب» را گفت هنوز استاد دانشگاه نشده بود. دانشگاه ما هنوز هم کلاسیک است و مشکل دارد و این در شرایطی است که عمدتا نوابغ از پستوهای تحقیرشده قرون بیرون میآیند.
وی ادامه داد: بعد از کودتای 32 شعرها موتیفهای یا بنمایههای هراس، مرگ و پوچی داشت و مشیری نیز اوایل دچار همین مسائل شده بود؛ اما کمکم خودش را بیرون کشید و از آن فضای ذهنی نادرپور و توللی خارج شد و شعرهای عاشقانه نوشت. همچنین شعرهایی از برتولت برشت را به شکل ریتمیک و با وزن به نگارش درآورد. بسیاری از شعرهای مشیری شادیبخش و امیدوارکننده است اما خیلی مانند نصرت رحمانی به لجن بو نمیکشد و شاید وجه تمایز او همین است. شما دقت کنید که نصرت رحمانی شعرهای زیادی درباره کوچه گفته است؛ اما مردم در شعر به دنبال آرامش میگردند و شاید همین باعث شد که مشیری روی موج بیفتد. مشیری تصویرهای کدر کمتر دارد.
صحبت درباره شعرهای مشیری بسیار زیاد است؛ برای مثال نادر نادرپور درباره شعر مشیری میگوید: «او نوازندهای است که روی یک سیم مینوازد، ولی ماهرانه مینوازد» یا عبدالحسین زرینکوب نیز درباره شعر مشیری گفته است: «بی آن که بازاری باشد، ساده است.»
مقاومت در برابر شعر سپید
فریدون مشیری از جمله شاعرانی بود که تا پایان عمر دربرابر شعر سپید مقاومت کرد. او حتی در مقالهای نوشت: «من شعر بدون وزن یا غیرموزون را شعر نمیدانم، كه نثر بسیار زیبایی میدانم.» او معتقد بود که با شکستن وزن ظرف شعر بزرگتر میشود و ما میتوانیم درباره موارد که در ظرف شعر کلاسیک جا نمیشوند، شعر بگوییم.
فیض شریفی در توضیح این مطلب نیز به ایبنا میگوید: از میان شاعران مطرح تنها کسانی که شعر سپید ننوشتهاند، سایه، شفیعیکدکنی و مشیری بودند. البته در بررسی این سه نفر باید توجه کنیم و ببینیم که آیا وزن بر شاعر تحمیل شده است یا نه. اگر وزن بر شاعر تحمیل نشده باشد و با خود موضوع، شکل و روایت حرکت کند، نتیجه شعر موفقیتآمیز خواهد شد؛ درست مانند شعرهای نیما که دیپلماسیون کلمات را رعایت کرده است؛ اما اگر در شعرهای مشیری دقت کنید، متوجه میشوید که او یک التفاتی است از سبکهای خراسانی، نیمایی و عراقی. شما شعر کوچه را با دقت بخوانید. او نوشته: «بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم/ همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم/ شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم/ شدم آن عاشق دیوانه که بودم» حال اگر به قسمت آخر یک «دیوانه» دیگر اضافه میکرد و مینوشت «شدم آن عاشق دیوانهی دیوانه که بودم» شعر نیمایی تبدیل به مثنوی میشد. بنابراین او یک کلمه یا سطر را برمیدارد و جابهجا میکند و شعر نیمایی میشود. به نظر من این شعر نیمایی نیست.
او ادامه میدهد: مشیری سعی میکند ردیف، وزن و قافیه را بیاورد و تنها یک کلمه را جابهجا میکند. او یکی از پرفروشترین شاعران ماست که کاملا حرفهای است؛ دنیا دنبال فرمالیست است اما او زبان بازی نکرد و معتقد بود که شعر باید پیام داشته باشد و بهرغم اینکه همه میگویند بهترین شعر او «کوچه» است، به نظر من بهترین شعر او «نمازی از شکایت» است. شعری که 6 بندی که یک حالت نمایشی دارد و نیمایی کامل است؛ اما متاسفانه این شکایت دیده نشده است.
شناخت موسیقی
شاید یکی از معضلات امروز شعر ما نبود موسیقی کلام در شعر باشد مشکلی که سرمنشا آن به عدم شناخت کافی شاعران به موسیقی برمیگردد؛ اما مشیری شعر را خوب میشناسد، با دستگاههای موسیقی آشنایی دارد و شاید به همین دلیل است که توانست نظر خسروی آواز ایران، محمدرضا شجریان، حسین علیزاده، فرهاد فخرالدینی را به خود جلب کند. شناخت و علاقه او به موسیقی در سالهای پیش از انقلاب به حدی زیاد بود که علاوه بر حضور در دفتر شورای موسیقی رادیو برنامههای بسیار زیادی را نیز برای رادیو آماده و پخش کرد.
مشیری از شعر چه میخواهد؟
مشیری به دنبال آرام کردن خود است و شعر را بهترین دارو و درمان می داند. شاید به همین دلیل است که ساده مینویسد، دنیای شعرهایش مثل سهراب زیباست اما مانند او مورد هجمه قرار نمیگیرد. دنیای او در برخی مواقع چنان به سهراب نزدیک میشود که تفکیک شعر این دو از هم کار بسیار سختی میشود:
«در زمینی كه ضمیر من و توست/ از نخستین دیدار/ هر سخن، هر رفتار/ دانههاییست كه میافشانیم/ دانهها را باید از نو کاشت»
او نگاه میکند که در حال حاضر چه چیزی میخواهد. او شعرهایی عاشقانه، سیاسی، اجتماعی دارد و این نشان میدهد که درگیر موضوعی یا سبک خاصی نشده است. مشیری خودش را رها کرده و هر چه دل تنگ میخواهد مینویسد؛ چراکه در جایی میگوید: «من با زبان شما حرف میزنم.»
نظر شما