احمد دهقان میگوید: کسانی هستند که فقط از روی تفنن مینویسند اما در مقابل نویسندگانی را داریم که درد دارند و باید بنویسند. به نظرم آن نویسندههایی که در نوشتن خود جدی هستند، بسیار محترمند و برای جامعه امروز ما نیاز هستند.
در ابتدای این برنامه، علی علیبیگی صحبت کرد و در سخنانی کوتاه گفت: نوشتن این رمان از جایی کلید خورد که یک کلیپ چند دقیقهای راجع به یکی از مدافعین حرم دیدم که بسیار بر من تاثیر گذاشت. همیشه با خود میگفتم که این کلیپ میتواند یک شروع برای فیلمنامه یا یک رمان باشد. وقتی که با آقای دهقان آشنا شدیم و کلاسهای داستان نویسی ایشان برگزار شد، رمان «من یک لاکپشتم» را براساس همان کلیپ نوشتم. فضای این کتاب، همان فضایی است که در بچگی خود داشتم و بسیاری از مکانهایی که در آن معرفی میشود، مکانهایی از شهر و روستای محل زادگاه من در آذربایجان است.
در ادامه احمد دهقان صحبت کرد و ضمن اشاره به نویسنده این کتاب که از شاگردان کارگاه داستاننویسی خود نیز بوده است، گفت: ظهور هر نویسنده یک هدیه برای جامعه ادبی کشور است؛ خصوصا نویسندههایی که در نوشتن جدی هستند و آن را دقیق دنبال میکنند. دقت کنید که ما هم نویسنده جدی و هم نویسنده غیرجدی داریم. کسانی هستند که فقط از روی تفنن مینویسند اما در مقابل نویسندگانی را داریم که درد دارند و باید بنویسند. به نظرم آن نویسندههایی که در نوشتن خود جدی هستند، بسیار محترمند و برای جامعه امروز ما نیاز هستند. کسانی که حرف دارند و باید آن را نویسند.
وی ادامه داد: نویسنده رمان «من یک لاکپشتم» از جمله همان نویسندههای جدی است که حرف برای گفتن دارد و باید حرفش را بزند. البته این نویسنده جوان، اکنون در اول راه است و کار بسیار سختی دارد اما خیلی زود راهش را پیدا خواهد کرد. به نظرم ایشان این پتانسیل را دارد که وقتی آثارش را میخوانیم، متوجه میشویم که واقعا حرفی برای گفتن دارد. این رمان از این نظر برای من جذاب است که متعلق به نویسنده جوانی است که دوست دارد در این عرصه بزرگ شود و پیشرفت کند.
سخنران بعدی این جلسه نقد و بررسی، حسین ورجانی بود. او ضمن نقد این کتاب گفت: به نظرم این کتاب، اکنون نباید چاپ میشد و نویسنده آن باید کمی صبر میکرد تا ورزیدهتر شود و اثر بهتری را بنویسد. در مورد این کتاب معتقدم که رمان نیست و شاید یک داستان بلند باشد. البته واژهای که من برایش انتخاب میکنم، پیش رمان است که میتوانست تبدیل به یک رمان بشود. در مورد یک اثر ادبی باید دقت داشت که این اثر همانند یک کالا است که میتوان آن را از نظر کمی و کیفی مورد بررسی قرار داد. در این میان، توجه به 3 موضوع، مهم و حیاتی است. اول، سوژه داستان است. دوم، فرم، شکل و شگردهای داستاننویسی است و سوم، زبان و نثر آن است که لحن نیز در زیر مجموعه آن قرار میگیرد. یکی از جنبههای مثبت این کتاب این است که یک کار اقلیمی و بومی است. بدین معنی که جغرافیای آن معلوم است. من با آثاری که جغرافیای آن معلوم نیست و مشخص نیست که از کجا آمده است، بسیار مشکل دارم. متاسفانه در ادبیات ما، خیلی از آثار معلوم نیست که در کجا اتفاق میافتد در حالی که تمام نویسندگان بزرگ دنیا در آثار خود، به خوبی جغرافیای داستان را بیان میکنند. در حقیقت، همه نویسندگان بزرگ دنیا تلاش میکنند تا جغرافیای آثار خود را معلوم کنند در حالی که نویسندگان داخلی ما اعتقادی به این موضوع ندارند.
وی ادامه داد: در مورد سوژه این کتاب باید بگویم که به نظرم، سوژه بسیار خوب است و مناسب انتخاب شده است اما نویسنده خوب آن را پرورش نداده است و از این جهت بهتر میتوانست عمل کند. او شاگرد آقای دهقان بوده است و بنابراین یک نویسنده غریزینویس نیست. دقت داشته باشید که من با هنر و ادبیات غریزی به شدت مشکل دارم و به نظرم اصلا چنین چیزی ارزش ندارد. نویسنده هر چه قدر هم که غریزه خوب و قوی داشته باشد، باید آموزش ببیند، زحمت بکشد و تلاش کند تا داستان خوب بنویسد. اتفاقات این کتاب، اتفاقات روزمره است، البته نمیگویم که این کتاب پیرنگ ندارد اما مسائل آن در حدی بیان نشده است که برجسته باشد. سوژه کتاب بسیار خوب است اما این سوژه خوب تبدیل به یک ماجرای معمولی شده است و به نوعی هدر رفته است. همچنین فرم نوشتن داستان، بسیار ساده و ابتدایی است و شگردهای داستانی بسیار کمی در آن دیده میشود. علاوه بر این، از نظر زبان و نثر نیز باید گفت که زبان کتاب مناسب است که البته میتوانست بهتر و غنیتر نیز باشد. واقعیت این است که ایکاش نویسنده یک مدتی صبر میکرد، با سوژه خود کار میکرد، آن را پرورش میداد و با استفاده از فرم بدیع و زبان درخور، بعدا رمان بهتری را مینوشت.
این نویسنده و منتقد در بخش دیگری از صحبتهای خود گفت: اکثر کارهای ایرانی معلوم نیست که در کدام جغرافیا رخ داده است در حالی که این رمان، جغرافیای مشخصی دارد که از این نظر بسیار مثبت است. همچنین نویسنده در خلال داستان خود به آداب و رسوم سنتی مردم منطقه میپردازد که بسیار خوب و قابل توجه است. به نظرم ما باید نسبت به محیطی که در آن پرورش یافتیم و بزرگ شدیم، حساس باشیم. چرا یک نویسنده آذربایجانی نباید از آذربایجان بنویسد و بیاید راجع به تهران بنویسد؟ من حتی بسیاری از نویسندگان ترک را تشویق میکنم که به زبان خودشان داستان بنویسند چه خوب است که ادبیات ما از این نظر هم گسترش یابد و به روز شود. دقت داشته باشید که در شهرستانهای کشور، سوژهها و اتفاقات بسیار متنوعی داریم که همگی میتواند موضوع یک داستان باشد.
در بخش بعدی این جلسه، فرحناز علیزاده صحبت کرد. او ضمن اشاره به نکات مثبت این داستان گفت: این کتاب، یک داستان بلند در حوزه داستان نوجوان است که تحولات او را با گذر زمان روایت میکند. این کتاب سیر صعودی بلوغ یک نوجوان را نشان میدهد و از این نظر قابل توجه است. برای مثال، داستان از یک موضوع ساده که مربوط به نمره گرفتن او در مدرسه است آغاز میشود اما با بلوغ فکری او، دریچههای جدیدی به رویش باز میشود که جبهه رفتن پدر، موجی شدن او، پذیرفتن بار مسئولیت بسیاری از کارها و روبهروشدن با مشکلات بخشی از آن است. بنابراین در این کتاب سیر صعودی زندگی یک نوجوان را میبینیم. البته فکر میکنم که اگر به پیش زمینه بلوغ آن نوجوان توجه میشد، بهتر بود و کار قوام بهتری پیدا میکرد.
وی ادامه داد: در بخش اول این داستان، با معلمی به اسم واشنگتن روبهرو هستیم. او بسیار سختگیر است و بچهها را کتک میزند. نکته مهمی که وجود دارد این است که من همیشه توصیه میکنم که در افتتاحیه هر داستان سعی کنیم که بار اسامی را به خواننده ندهیم. بدین معنی که فقط به معرفی شخصیتهای اصلی داستان بپردازیم و سپس در فصلهای بعدی به معرفی باقی شخصیتهای کماهمیتتر بپردازیم. قرار دادن بار اسامی شخصیتها بر دوش خواننده از همان ابتدای کتاب باعث میشود که خواننده گیج شود و اصلا متوجه نشود که چه اتفاقی رخ میدهد. در فصل اول این کتاب، اسمهای زیادی را میبینیم که خیلی کاربرد ندارند و بنابراین توصیه میکنم که این بار از همان فصل اول به خواننده منتقل نشود. جسارت و شهامت نویسنده نکته مثبت دیگر کار است. بدین معنی که در پس این کار ایدئولوژی وجود دارد. در حقیقت، درست است که داستان از زبان یک نوجوان نوشته شده و بیان میشود اما درونمایه آن در حد بزرگسالان است و متناسب با فکر و روح آنان میباشد. درون مایه فکری این رمان، پرداختن به تبعات جنگ است و در این زمینه صحنههای خوبی را در کتاب میبینیم که ای کاش نویسنده به این دست صحنهها بیشتر توجه میکرد.
این نویسنده و کارشناس ادبی بیان داشت: دقت کنید که از ابتدای فصل 1 تا انتهای فصل 5، مشکلات پسر نوجوانی را در مدرسه میبینیم که درسش ضعیف است و معلمش او را کتک میزند. تازه زمانی که پدرش به جبهه میرود، گروه اصلی داستان و نویسنده که مهمترین گره داستان نیز هست، شروع میشود. در حقیقت، اگر جبهه رفتن پدر، کمی زودتر میبود، این درونمایه فکری بیشتر خود را نشان میداد و البته بین دو گروه داستان نیز تناسب بیشتری به وجود میآمد. به نظرم توجه به این موضوع باعث میشد که هدف نویسنده که نمایش تبعات جنگ است، بهتر رخ بدهد. در این جا باید به چند تکنیک روایی در داستان نیز اشاره کنم و آن هم این است که وقتی یک شیوه روایت را برای فصلهای مختلف کتاب انتخاب میکنیم، بهتر است که تا انتها همان سبک و شیوه را ادامه بدهیم و دیگر آن را رها نکنیم. دقت کنید که در این کتاب و در فصل اول یک ادغام یا صحنه در صحنه روایت داریم. این موضوع در فصل 5 و 6 هم تکرار میشود اما در فصلهای دیگر کتاب، دیگر چنین چیزی نداریم که به نظرم خیلی همخوانی ندارد. با این حال، سوالی اصلی این است که چه زمانی میتوانیم فلشبک بزنیم؟ جواب آن این است که در ذهن انسان، زمانی وقایع گذشته مرور میشود که شما در آرامش و در حال استراحت هستید. برای مثال، انسانها زمانی بر وقایع گذشته خود فکر میکنند که در حال خواب شب هستند و هیچگاه ذهن درحالی که درگیر ترس، استرس و ... است چنین کاری را انجام نمیدهند. اما این موضوع در کتاب آقای علیبیگی رعایت نشده است. سوال من این است که آیا زمانی که ترس و دلهره داریم، میتوانیم برگشت به گذشته داشته باشیم؟ این موضوع درست نیست و با حال و هوای انسان همخوانی ندارد. به صورت کلی گفته میشود که زمانی که زمان و موقعیت داستان عوض میشود، باید فصل را نیز عوض کنید. در این کتاب مواردی دیده میشود که زمان و موقعیت عوض نشده است اما فصل عوض شده است. این موضوع باید مورد توجه قرار گیرد.
نظر شما