ناصرالدینعلی تقویان در گفتوگو با ایبنا بیان کرد
اشکال عمده تولیدات علمی در رشته فلسفه آموزش نگاه روانشناسیزده است
ناصرالدینعلی تقویان، عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم میگوید: اشکال عمده تولیدات علمی در رشته فلسفه آموزش نگاه روانشناسی زده و بسیار اخته شدهای است که به هیچ درد ما نمیخورد و رغبت نمیکنیم آنها را بخوانیم.
در ابتدا بفرمایید تاریخچه شکلگیری فلسفه آموزش در ایران چیست و اساسا چه تبارشناسی در این حوزه میتوان ارائه کرد؟
باید این سوال را در ابتدا مطرح کرد که اصولاً علوم تربیتی در ایران چگونه شکل گرفت، به کجا رفته و الان چه تبار و مواریثی دارد؟ رشته علوم تربیتی یکی از عرصههایی است که به اصطلاح مدرن شدن جامعه ایران از آنجا شروع شد. تحلیلی لازم است داشته باشم از اینکه ایرانیان چگونه با پدیدههای مدرن آشنا شدند. بعد از جنگهای ایران و روس که ایران در آن شکست خورد یک پرسش اساسی ذهن نخبگان ایران را به خود مشغول کرد، اینکه ما چرا شکست خوردیم و چرا اساسا در مقابل غرب عقب مانده هستیم.
در جنگهای ایران و روس سپاه ایران 30 هزار نفر بود اما روسها دو هزار نفر و مدام ایران در برابر روسیه شکست میخورد و در نهایت دو قرارداد بخشهایی از ایران جدا شد. این پدیده سیلی بود که نخبگان ایرانی را متوجه خودشان کرد و عمدتاً به این پرسش بزرگتر راه برد که ما چرا عقب ماندیم در حالی که در گذشته تاریخ پرشکوهی داشتیم. بنابراین پاسخهایی که به این پرسش داده شد از سوی نخبگان صورت گرفت که در سه بخش قابل تقسیم است؛ یکی نخبگان نظامی و سیاسی مانند عباس میرزا که فرمانده بود و دسته دوم و سوم هم روحانیون و روشنفکران بودند که مراوداتی با اروپاییان داشتند.
پاسخ نخبگان نظامی و سیاسی این بود که ما مجهز به دانش نظامی نیستیم و برای اینکه عقب ماندگیمان را جبران کنیم لازم است دانش نظامی را وارد ایران کنیم. اما پاسخ روحانیون این بود که ما از اسلام واقعی دور افتادیم و عظمت گذشته را مدیون اسلام هستیم. اما نخبگان روشنفکر دلیل عقب ماندگی ما را جهل عمومی مردم و استبداد میدانستند. وجه مشترک همه این داستانها امر آموزش است یعنی نخبگان نظامی بر این برآمدند که دانش نظامی را در ایران تقویت کنند.
به همین دلیل است که میبینیم پادگان و مراکز آموزش نظامی شکل میگیرد و همزمان تکنولوژی نظامی هم وارد میشود. روحانیون بر اساس پاسخی که دادند سیستم آموزش سنتی مکتب خانهای را پیشنهاد میکردند و میگفتند مردم ما باید مسلمان باشند و در حوزههای علمیه مذهبی دانش باید به روال سابق احیا شود. روشنفکران جبران جهل و استبداد را در گسترش آموزش نوین و تاسیس عدالتخانه دانستهاند. انقلاب مشروطه نیز در اصل حاصل این دغدغه روشنفکران بود که بعدها طیفی از روحانیون به آن پیوستند.
پس علاوه بر آموزش وجه مشترک دیگر دغدغه عظمت ملی بود و همه پرسیدند چرا ما عظمت و قدرت نداریم و همه حول این محور شکل گرفتند. مساله آموزش و علم که در پی آن سه پاسخ آمد به خودی خود برای تربیت و علم نبود بلکه علم برای قدرت بود. ما علم میخواستیم که قوی شویم و نظام سیاسی اداری ما پیشرفت کند. به همین دلیل است که دارالفنون تاسیس میشود.
پس امر سیاسی بود که مساله علم و آموزش را برای ایرانیان برجسته کرد؟
بله در ذیل این پارادایم امر سیاسی و قدرت کشاکشها میان نخبگان روشنفکر و روحانیون در جریان بود. بخشی از روشنفکران برای این که جهل و خرافه را حل کنند مدارس نوین را در ایران تاسیس کردند که میتوان به میرزا حسن رشدیه در تبریز اشاره کرد. البته اکنون نمونههای این مورد کم است ولی در تاریخ ما بسیار با اهمیت است کشاکشهایی که در نظام سنتی آموزش مکتبخانهای دیده میشود بسیار مهم است؛ نخستین چالش با نظام نوین آموزشی در مکتبخانهها بود و بسیاری از مدارس نوین به تحریک روحانیون تحریم و بسته شد. آنها ملت را تحریک کردند. در همین راستا رشدیه از تبریز فرار کرد و به مشهد رفت. به تعبیر دیگر آموزش نوین در ایران در نتیجه این کشاکشها از اصالت علم و آموزش دور میافتد. حال میخواهم روی داستان فلسفه آموزش بحث کنم. بخشی از نظام آموزش مدارس عالی دیگری چون مدرسه سیاسی یا دانشسرای تربیت معلم تاسیس میشود و اینها هم در ادامه زمینه روشنفکری بود.
آنها میخواستند این مدارس را تاسیس کنند تا ایده آموزش نوین را گسترش دهند. در خلال کشاکش مدارس و مکتب خانهها و مدارس نوین به کودتای 1299 رضا شاه میرسیم. تعلمیات اجباری در این قانون گنجانده میشود و تعداد زیادی مکتبخانه تاسیس و به جای آن مدرسه ایجاد میشود. همزمان ما یک مجوز اعزام دانشجو به خارج را داریم و عمده این دانشجویان در رشتههای فنی و مهندسی و برخی هم در حقوق هستند و باز میبینیم انگیزه اعزام دانشجو به خارج فنی است و اگر حقوق هم هست باز هم از وجه تکنیکی و برای گرداندن چرخ بورکراسی دولت مطرح میشود. همان دورهای که دانشسرای تربیت معلم تاسیس شد در اثر آشنایی با ایدههایی که در غرب در حوزه روانشناسی تربیتی بود، حتی نگاه اثباتگرایی به امر تربیت داشتند و در حوزه جامعهشناسی افراد با دورکیم آشنا بودند.
عدهای هم در این میان به روانشناسی گرایش پیدا کردند و کسانی هم که میخواستند اندیشه تربیتی را وارد کنند از منظر روانشناسی این کار را انجام میدادند. به همین دلیل آن روانشناسی هم عمدتا روانشناسی اثباتگرایی و رفتارگرایانه بوده بنابراین به طور کلی علوم تربیتی در ایران زیر نظر دیسپیلین روانشناسی و به طور خاصتر روانشناسی اثبات گرایی و رفتارگرایانه رفت. اکنون شاخص این موضوع به لحاظ نمادین این است که رشتههای علوم تربیتی ذیل روانشناسی قرار گرفت.
پس میتوان گفت ذیل این نگاه تولیدات علمی هم به این سو رفت؟
به دنبال این نگاه، درسها، پژوهشها و کتابها رنگ و بوی روانشناسی گرفت و دلیل اینکه چرا روانشناسی تکنیک زده و اثباتگرایی و رفتارگرایانه مورد اقبال بود به این دلیل بود که گرایش به عظمت ملی اینجا خودش را پیدا کرد و گویی در این حوزه قرابت انتخابی میان رویکردهای روانشناسی تکنیک زده و عظمت ملی پیدا شده است. یعنی گویی همه عوامل کنار هم قرار گرفتند تا علوم تربیتی از ماهیت روانشناسی اجتماعی خودش دور باشد و این به طور کلی در نظام تربیت معلم و علم تربیتی تاثیر گذاشت. بیشتر کتابها و پژوهشهای ما فردی و اجتماعی است و به بعد فلسفی و اجتماعی توجهی ندارد و حتی جامعهشناسی هم اگر وارد درسها شده، جامعهشناسی خنثی و اخته شده است و رویکردی در این دانش ندارد.
اکنون واحدهای درسی علوم تربیتی حجم واحدهای مربوط به علوم تربیتی چندین برابر جامعهشناسی است و یا فلسفه خیلی کم است. پایاننامهها را در رشتههای علوم تربیتی و برنامهریزی درسی ببینید! اغلب رویکرد کمی و پرسشنامهای دارد و نگاه کلی و نگر و اجتماعی وجود ندارد.
بنابراین ضعف اصلی و اساسی این رشته روانشناسی زدگی مبتنی بر تکنیک است!
همین طور است. در این سالها برای اینکه این رویکرد عقبنشینی کند تلاشهایی شده و شواهدی هست ولی خیلی ضعیف است. باز هم همین سیطره نگاه کمی و روانشناسی در فلسفه آموزش دیده میشود. رشته فلسفه آموزش در دپارتمانهای علوم تربیتی رفت و آن هم علوم تربیتی که خودش بخشی از روانشناسی شده بود. در حالی که باید این رابطه برعکس باشد. نگاههای فلسفه اجتماع تربیت در دانشگاههای تهران نادیده گرفته شد. شما وقتی دروس را میبینید رویکرد اجتماعی و فلسفه جامعهشناسی در آن وجود ندارد و به تربیت نگاه اجتماعی نمیشود. پس اشکال عمده تولیدات علمی در این حوزه نگاه روانشناسی زده و بسیار اخته شدهای میدانم که به هیچ درد ما نمیخورد و رغبت نمیکنیم آنها را بخوانیم. در رشته فلسفه آموزش انبوهی پایان نامه و مقاله را میبینید که هیچ ربطی به متن تربیتی ما ندارد.
اشکال دیگری که معمولاً در تولیدات علمی رشته فلسفه آموزش وجود دارد این است که به شدت محافظه کار است؛ یعنی رویکرد انتقادی ندارد و این چیزی که ما در اقتصاد سیاسی میبینیم در این رشته نیست. هر چند ما اصلا تاریخ اقتصاد سیاسی در ایران نداریم. این همه دانشجوی فلسفه آموزش و علوم تربیتی داریم اما نگاه انتقادی ندارند و این رشته بسیار مقهور قدرت است.
ترجمهها نیز از این مساله رنج میبرند؟
ترجمهها مشکل مضاعفی دارند؛ در این 15 ساله اخیر کسانی وارد ترجمه شدند که نه تنها شناخت درستی از زبان مبدا ندارند، بلکه خوب فارسی نمینویسند و نه انتخاب درستی دارند. ترجمهها در ایران در این حوزه کاربرد خوبی ندارد. در هندوستان دانشگاهها حتی رشتههای علوم اجتماعی در دانشکده آموزش به معنای عام آن قرار گرفته است یعنی جامعهشناسی را آموزش میدانند. بر عکس اینکه آموزش زیر نظر روانشناسی شده آن جا جامعه شناسی هم زیر مجموعه آموزش است.
اما در ایران کنکوری شدن زندگی سر در همین تاریخ دارد. این تست زنیها این بلاها را سر ما آورده است. تاکید مدام روی کمیت کار ما را خراب کرده است. چه معنی دارد در ورودی دکتری سوال تستی بدهند؟! زندگی چهار گزینهای شده و حتی تا پیش دبستانی هم رسیده و از قبل برایش مسیری را تعیین میکنند که به رشتههای مهندسی و پزشکی بروند. از همان جا بچهها را تحت فشار تستی بودن میگذارند و این بلاها به سر ما آمده و نظام آموزشی هم در کشور ما به معنای تربیت عام مغفول شده است.
بنابراین افراد باید طوری تربیت شوند که خودشان و جایگاهش را در جامعه و جهان بشناسند و تصویری از خود ارائه دهند. این در حالی است که اصلا در ایران خودی وجود ندارد. تشکیلات روانشناسی در ایران «خودی» پرورش نداده است و همه این مشکلات را در رشته فلسفه آموزش و علوم تربیتی میبینیم.
نظر شما