محمود فتوحی میگوید: آنها که میگویند دانشگاه به ادبیات معاصر بیتوجه است یا از واقعیت حاکم بر درون دانشگاه بیخبرند یا هدفی خاص را دنبال میکنند. اکنون پذیرش ایده قدیمی «بیتوجهی دانشگاه به ادبیات معاصر» آسان نیست.
برخی بر این باورند که ادبیات کلاسیک و پژوهش درباره آن در دانشگاهها و محیط آکادمیک اشباع شده و از طرفی هم نسل جوان هم بیشتر به ادبیات معاصر راغب و علاقهمند است، اما توجه به ادبیات معاصر در دانشگاهها خیلی کم است، آیا این را قبول دارید؟ نظر شما در این باره چیست؟
من اصطلاح اشباع را در این بحث درست نمیفهمم. اینها تلقیهایی است کلی که نه کسی پژوهش علمی دقیقی در این باره انجام داده و نه آمار و ارقام در دست ماست. اینها گزارههایی است، مولود یک ذهنیت عمومی و قدیمی درباره دانشگاه و ادبیات معاصر که سالهاست نقل محافل است. نمیتوانم بگویم درست است یا نادرست، چون پژوهشی نداریم که نشان دهد چند درصد از کار ادبیات دانشگاهی پیرامون آثار کلاسیک است و چند درصد پیرامون ادب معاصر. واقعاً نمیدانم مراد از مفهوم اشباعشدگی ادبیات کلاسیک در دانشگاه چیست؟
وضعیت ادب معاصر در حال حاضر در دانشگاهها به چه صورت است؟ آیا نسبت به قبل تعداد واحد بیشتری به آن اختصاص یافته است؟
نسبت به ده سال پیش ادبیات معاصر خیلی بیشتر در دانشگاه مورد توجه است. گشایش گرایش کارشناسی ارشد ادبیات معاصر در برخی دانشگاهها (مثلاً دانشگاه شیراز) حاکی از رویکرد تخصصی به دانشگاه است. در بعضی دانشگاهها رشته ادبیات داستانی در دورۀ لیسانس بیش از 10سال است که دایر شده، گرایش روایتشناسی در کارشناسی ارشد نیز اختصاصاٌ به ادبیات داستانی و عمدتاً داستان معاصر میپردازد. گرایش ادبیات کودک هم عمدتاً امری امروزی و معاصر است. از سه دهۀ پیش در برنامۀ درسی کارشناسی ادبیات فارسی شش واحد درسی، شامل تاریخ ادبیات چهار،نظم معاصر و نثر معاصر، ادبیات دورۀ قاجار تا امروز را تدریس میکنند. ، پس سهم ادبیات معاصر در دانشگاه آن طور هم که مینمایند کم نیست. ادبیات معاصر جزو زندگی امروز ماست و دانشجویان در زندگی روزمره خود در جلسات شعرخوانی و داستان خوانی و در کارگاههای نقد و شعر و داستان و جلسات نقد کتاب، پیوسته با آن سر و کار دارند. همچنین پژوهشهای دانشگاهی در موضوع ادبیات معاصر کم نیست.
دانشگاه نباید مثل دبیرستان باشد که یک واحد درسی برای سراسر کشور تعیین شود. تدریس و پژوهش یک موضوع در دانشگاه بر مدار کرسیهای تخصصی میچرخد. اگر کرسی تخصصی ادبیات معاصر در یک دپارتمان ادبی باشد - یعنی یک استادیار یا دانشیار متخصص و یا استاد تمام متخصص در ادبیات معاصر عهده دار آن کرسی باشد - آن وقت میشود گفت دانشگاه با ادبیات معاصر به روش حرفهای میپردازد. و گرنه تدریس به روش دبیرستانی – که کسی برود به روش عمومی دو واحد درس بدهد – کار دانشگاهی نیست. حال اگر نیمی از واحدهای درسی رشته ادبیات هم ادبیات معاصر باشد، کاری از پیش نمیرود. به معنای کار تخصصی، بله با شما موافقم که ادبیات معاصر در دانشگاه به اندازه ادبیات کلاسیک مورد توجه نیست. یعنی کرسی شناخته شده و معروف ادبیات معاصر در دانشگاه کم داریم.
عدهای از استادان ادبیات در علت تخصیص واحدهای کم ادبیات معاصر نسبت به ادبیات کلاسیک در دانشگاه، بر این عقیدهاند که باید حدود پنجاه یا صد سال از یک اثر بگذرد و تبدیل به کلاسیک شود تا امکان تدریس آن به وجود آید؟ شما چقدر این مسئله را قبول دارید و علت کم توجهی به ادبیات معاصر در دانشگاهها را چه میدانید؟
ببیند مفهوم معاصریت خود مفهوم پر چالشی است. معاصر از کی تا کی است؟ چه کسی با چه کسی معاصر است؟ آیا شما الان با محمد حجازی و محمد مسعود معاصرید؟ آیا نیما با قیصر امینپور معاصر است؟ ما بنا بر کتاب «از صبا تا نیما»، یکصد و پنجاه سال اخیر را معاصر میدانیم. یا در کتاب صد سال داستان نویسی میرعابدینی صد و بیست سال اخیر را معاصر مینامیم. گمان نمیکنم کسی که تحولات ادبی و فرهنگی ایران قرن اخیر را خوب میشناسد، بتواند اینها را معاصر خود یا معاصر هم بداند. وقتی تبیین دقیقی از معاصریت نداریم، ادبیات مشروطه را معاصر با امروز به حساب میآوریم، در حالیکه از مشروطه تا اکنون چهار تا پنج دورۀ تاریخی مشخص میگذرد. مشروطه تاریخ است، مصدق تاریخ است، حتی جنگ ایران و عراق و ادبیاتش تاریخ است. به دلیل میل کلینگری ما، دوره معاصرمان برابر است با تاریخ کشورهایی مثل استرالیا، یا کانادا که از زمان استقلالشان تا امروز بیش از 160 سال نمیگذرد، بنابراین اول باید محدوده زمانی تعیین کنیم. قرار است بگوییم دانشجویی که سر کلاس ادبیات معاصر مینشیند معاصر با کیست؟ یا نه هشتاد سالههای ما معاصر با چه کسانی بودهاند؟ اگر محدوده زمانی را معین نکنیم، بحث همچنان ادامه خواهد داشت. پیشنهاد میکنم از اصطلاح «ادبیات اکنون» یا «ادبیات امروز» استفاده کنیم. با این اصطلاح دیگر نمیتوانیم آثار و رخدادهای ادبی صد سال یا پنجاه سال حتی سی سال پیش را ذیل ادبیات اکنون قرار دهیم. برخی ملل مثل افریقای جنوبی، ده سال اخیر را معاصر میدانند یعنی ادبیات اکنون را؛ احسان عباس محقق بزرگ ادبیات عرب، سی سال اخیر را معاصر میشمارد. به گمان من اگر مفهوم «اکنون ادبی» را وارد بحث ادبیات معاصر کنیم این مشکل تا اندازهای حل می شود. آن موقع پرسش این میشود که دانشگاه برای پرداختن به «اکنون ادبی» چه روش و راهکاری دارد؟ آیا آمادگی پرداختن به اکنون ادبی را دارد یا باید یکی دو دهه صبر کند تا آثار ادبی از چنبرۀ مقبولیت تاریخی بگذرند. محافظهکاری دانشگاه (بهویژه دانشگاهی که از دولت ارتزاق میکند) را بر اساس پرداختن به اکنون ادبی، اکنون فرهنگی، سیاسی، اجتماعی میتوان سنجید.
اگر شعر شاعرانی چون نیما، شاملو، فروغ و این دست از شاعران را معاصر حساب کنیم، به نظر شما علت کمتوجهی به آن در دانشگاهها چیست؟
نه موافق با شما نیستم که دانشگاه به این شاعران که نام بردید کمتوجهی میکند. اگر مراد شما کمتوجهی از جانب برنامهریزان وزارت علوم باشد، شاید بقایای برخی حساسیتهای خاص از اوایل انقلاب باشد. اما اینکه شعر این شاعران مورد عنایت دانشگاهیان نیست چندان درست نمینماید. دانشگاهها در سالهای اخیر به شعر معاصر به ویژه مکتب نیما بیتوجه نبوده است. از درگذشت شاملو تا امروز 17 سال میگذرد و از درگذشت حافظ تا به امروز نزدیک به هفت قرن. میزان پژوهشها درباره شاملو را به همین نسبت بسنجید. چرا بحث مقایسه تاریخی را مطرح میکنم؟ زیرا معنای متن و فربهی تفسیر متن مولود حیات تاریخی آن است. هر چه متن بیشتر خوانده شود، از نظر معنا متکثرتر و فربهتر میشود. متن در گذار تاریخ به کانون فرهنگ میآید و شاهکار میشود. متنهای بزرگ خودشان فرهنگ میشوند، و فرهنگ میآفرینند و سازه هویتی یک ملت میشوند، پیرامون چنین متنهایی، انباشت تفسیری بیشتر و افقهای معنایی متکثرتر میشود. این افقهای معنایی متکثر، زمینه بررسیها، تأملات و تحقیقات علمی را فراهم میآورد. متنی که هنوز زمان زیادی از آن نگذشته و در مواجهه با ادوار تاریخ قرار نگرفته این سرمایۀ تاریخی را برای کلاس درس و تحقیق ندارد. دانشگاه به جهت اینکه باید کارش را مبتنی بر دانش انجام دهد، سراغ متنی میرود که مجال بیشتری برای بررسی علمی فراهم کند؛ دانشی که پیرامون یک شاهکار تاریخی است مثل حافظ یا خاقانی بسیار بیشتر از شاعر معاصر است، بنابراین طبیعی است که پژوهشگر دانشگاهی به متن پر مجادلۀ کلاسیک بیشتر بگراید تا به متن امروزی.
البته با همه اینها سال به سال متنهای معاصر فارسی بیشتربه کانون بحثهای دانشگاهی میآیند. رسالههای دکتری و پایاننامههای فوقلیسانس زیادی در مورد شعر معاصر نوشته شده و نوشته میشود. برای اثبات این مدعا، فقط به تعداد مقالات پژوهشی منتشر شده درباره شاعران و نویسندگان معاصر استناد میکنم:جستجوگر پایگاه اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی (SID)این آمار را (از مقالاتی فقط نام شاعر در عنوان آمده) به ما میدهد:
شاعران کلاسیک: بیدل دهلوی 54 مقاله، انوری ابیوردی 18 مقاله، صائب تبریزی 16 مقاله ؛ حکیم قاآنی 5 مقاله؛ خلاق المعانی، کمال الدین اسماعیل 4 مقاله به شما معرفی میکند.
شاعران معاصران: نیما یوشیج 92 مقاله، احمد شاملو 59 مقاله؛ فروغ 55 مقاله، قیصر امینپور 53 مقاله؛
سهم قیصر امینپور به اندازۀ بیدل، چهار برابر صائب تبریزی و ده برابر قاآنی است، آنها هرکدام سرآمد عصر و سبک خود بودهاند.
شاهکارهای نثر کلاسیک: تاریخ بیهقی 66 مقاله، کلیله و دمنه 56 مقاله، هزار ویک شب 25 مقاله، اسرار التوحید 10 مقاله، فرج بعد از شدت 2 مقاله.
نثر معاصر:صادق هدایت 62 مقاله، محمود دولت آبادی44 مقاله (29 با نام نویسنده+ 10 جای خالی سلوچ + 10کلیدر)، آثار سیمین دانشور 37 مقاله؛ آثار زویا پیرزاد 11 مقاله، منیرو روانیپور 11 مقاله، آثار عباس معروفی 10 مقاله.
سهم صادق هدایت نزدیک به بیهقی و بیشتر از کلیله و دمنه است. توجه به سیمین دانشور خیلی بیشتر از هزار و یک شب است.
این آمار فقط به مقالات پژوهشی در یک پایگاه اطلاعاتی استناد جسته است. رسالههای تحصیلی و همایشها و سخنرانیهای علمی هم بسیارند که به ادبیات معاصر پرداختهاند. آنها که میگویند دانشگاه به ادبیات معاصر بیتوجه است یا از واقعیت حاکم بر درون دانشگاه بیخبرند یا هدفی خاص را دنبال میکنند. اکنون پذیرش ایده قدیمی «بیتوجهی دانشگاه به ادبیات معاصر» آسان نیست.
در دانشگاههای مطرح دنیا یک سری ورکشاپها برگزار میشود و امکان رویارویی نویسندگان و شاعران بزرگ که تحصیلات دانشگاهی مرتبط نداشتهاند فراهم شده و انتقال تجربه صورت میگیرد. حال اگر ما بخواهیم بین شاعران و نویسندگان بدون تحصیلات آکادمیک مرتبط و دانشگاه پیوند برقرار کنیم، چه باید کرد؟
اجازه بدهید سؤال شما را دقیقتر بازگویی کنیم: برای برگزاری اینگونه ارتباطها چه کسی باید چه کاری انجام دهد؟ من، شما، خود نویسنده، دانشجویان، گروههای ادبیات فارسی و استادان، یا وزارتخانه؟ برگزاری کارگاه علمی یک کار عملیاتی است. در دانشگاه نهادهای مختلفی هستند که کارشان اجرای این برنامههاست. یکی انجمنهای علمی که دانشجوییاند و مرتب کارگاههایی از این دست برگزار میکنند. اساتید و نویسندگان را دعوت میکنند و کارگاه برگزار میکنند. از این کارگاهها در دانشگاه فردوسی که من هستم، زیاد برگزار میشود و انجمنهای علمی دانشجویی با حمایت دپارتمانهای ادبیات این کارها را انجام میدهند. شکل دیگر کار به این صورت است که خود دپارتمانها از کسی در این حوزه دعوت میکنند. کارگاههایی که نویسنده یا شاعر برون دانشگاهی برگزار میکند، کارگاه «نوشتن خلاق» است. نویسنده یا شاعر روشهای تجربی خود در نوشتن و سرودن را به مخاطبان میآموزند. نویسنده موفق، مهارتهای نوشتن خود را طرح میکند و مخاطبان هم در کارگاهها شرکت میکنند؛ اما اگر نویسنده یا شاعر بخواهد ایده های علمی خود را در باره ادبیات بیان کند یا بخواهد به روش علمی درباره مسائل ادبی صحبت کنند، باید در کنفرانسها و سمینارهای دانشگاهی شرکت کند.
در رابطه با نقد ادبی دو رویکرد نقد آکادمیک، یعنی افرادی که در حوزه نقد تحصیلات دانشگاهی دارند و نقد کارگاهی، یعنی افرادی که با شرکت در کارگاهها نقد، منتقد ادبی شدهاند، مطرح است، به نظر شما با کدام رویکرد نقد باید به سراغ متون ادبی رفت؟
ضمن احترام به تقسیم شما (نقد آکادمیک، نقد کارگاهی)، من تقسیمبندی دیگری در نقد ادبی دارم و میگویم ما دو نوع نقد داریم: نقد آکادمیک و نقد ژورنالیستی یا مطبوعاتی. این دو نوع نقد دو سرشت جداگانه و دو نقش اجتماعی متفاوت دارند. نقد آکادمیک نقدی کاملا استدلالی- برهانی، مبتنی بر روشهای علمی است اما نقد ژورنالیسی مبتنی بر واکنشهای مرامی، ذوقی، و اجتماعی- فرهنگی است. هر کدام از این دو نوع نقد نقش ویژه خود را در جامعه برعهده دارند، وقتی یک رمان به بازار میآید، نقد ژورنالیستی به سرعت به آن واکنش نشان میدهد و در کوتاهترین مدت تلقی و قرائتش نسبت آن رمان را مطرح میکند. این واکنش عمدتاً اجتماعی، فرهنگی یا سیاسی است. این عمل یک ضرورت است و جامعه هم انتظار این نقدهای به هنگام و متناسب با وضعیت کنونی را دارد. جامعه انتظار دارد وقتی رمانی وارد بازار شد، منتقدان بلافاصله درباره آن حرف بزنند و بنویسند. این نقد طبعا نقدی بسیار زودهنگام، به موقع و متناسب با درک و دریافت مخاطبان عام است. چنین نقدی ممکن است، ذوقی، احساسی، مرامی یا مبتنی بر باورها، عقاید و تلقیهای شخصی یا حاکی از عصبیت و موضعگیری باشد که امری طبیعی است. زیرا نوشتن خلاق، همیشه به مثابه یک عمل سیاسی و اجتماعی است. مطبوعات به چنین نقدی نیاز دارند. خوانندگان ادبیات هم به این واکنشهای فرهنگی سیاسی و اجتماعی سخت محتاجند.
اما نقد آکادمیک نقدی است که مبتنی بر معیارها و استانداردهای علمی و بیطرف یا حتی خنثی است، از این رو با تاخیر بیشتری نسبت به نقد مطبوعاتی به میدان میآید. در نقد دانشگاهی ذوق و دخالت شخصی منتقد نسبت به نقد ژورنالیستی کمتر است. این دو نوع نقد را اگردارای نقش و وظیفۀ جداگانه بدانیم، میپذیریم که هر کدام روش، ارزش و نقش اجتماعی متفاوتی دارند؛ اگر چه هر دو همیشه رویاروی هم و در نزاع با هم هستند، ولی من معتقدم هر کدام باید کار خود را کند و در پی ایفای نقش خودش باشد.
شما نقد کارگاهی را در مقابل نقد دانشگاهی قرار دادید، نمیتوان این تقسیمبندی دوگانه را پذیرفت؛ چرا که ممکن است دریک کارگاه نقد روشهای آکادمیک نقد مطرح باشد و در کارگاهی دیگر روش نقد مطبوعاتی. در نقدهای آکادمیک معمولا با یک نوشتار پژوهشی مواجه هستید ولی نقدهای ژورنالیستی یا مطبوعاتی بیشتر بر پایه خلاقیت منتقد استوارند؛ یعنی بیشتر دیدگاهها، باورها و حتی ذوق شخصی منتقد را بازتاب میدهند.
به نظر شما چقدر میتوانیم از نظریات نقد غربی در نقد متون ادبی استفاده کنیم؟
تعبیر «استفاده از نظریه» مولود نگرشی ابزاری و مکانیکی به نظریه است. نظریه ابزار نیست، بلکه یک پدیده معرفتبخش است و برای شخص آگاهی به همراه میآورد. وقتی خواننده یا مخاطب از نظریه معرفت تازهای حاصل کند، خود به خود، خوانش یا قرائتی تازه از متن ارائه خواهد داد. مثلا وقتی شما اطلاعاتی درباره دیدگاههای یونگ از ناخودآگاه پیدا کردید، این مجال برایتان فراهم میآید که خوانشی بر اساس آراء یونگ شکل دهید. یا مثلا وقتی با فلسفه ملاصدرا در باره خیال صدوری و نظریۀ «حرکت جوهری» آشنا شوید، قطعا در پرتو اندیشههای صدرا میتوانید شعر صائب را به وجه دیگری بخوانید و بفهمید. پس این پرسش که از نظریه چه اندازه می توان استفاده کرد یا تا کجا مجال استفاده هست، وجهی ندارد. نظریه معرفت میآورد و معرفت سبب تفسیر جدید میشود و تفسیر امری است آزاد و حتی رهاییبخش. مرزهای آن محدود و بسته نیست. به میزانی که شخص معرفت نظری غنی و متفاوتی داشته باشد به همان میزان هم تفسیر و تحلیل او از متن ادبی متفاوت خواهد بود. نظریهها عمدتا شکلی از آگاهی هستند که در مواجه با متن ادبی باب فهم متن را میگشایند و خوانش متفاوتی از متن ادبی را شکل میدهند. هر گاه فلسفه جدیدی ظهور کرده، میدانهای تفسیر جدیدی در پی آن پدید آمدهاند. با ظهور فلسفه ساختارگرایی نظریه ادبی ساختگرایی پدیدار شد. ساختگرایی تمام ایعاد زندگی ما را دچار خوانش و تفسیر دیگری کرد، متن هم که بخشی از حیات وجودی و مولود زندگی اجتماعی انسان است، دچار خوانش ساختگرایانه میشود. باید دید که یک نظریه به اندازه قدرت تبیین مفاهیم و مسائل ادبیات را دارد و چقدر قدرت صورتبندی مفاهیم ادبی را دارد.
نظرات