مایکل سندل چه جایگاهی به لحاظ علمی در فلسفه سیاسی غرب دارد؟
سندل یکی از فیلسوفان سیاسی مهم آمریکا و استاد دانشگاه هاروارد است که تخصص وی در حوزه عدالت است. او در مطالعاتش توجه ویژهای به نظریه عدالت جانرالز داشته و کتاب او را نقد کرده و اثر «عدالت: کدام کردار نیک است؟» نیز بر مبنای همین رویکرد وی نگاشته شده است.
در کتاب سه دیدگاه درباره عدالت مطرح میشود، سندل چگونه این سه رویکرد را تبیین میکند؟
همانطور که میدانید رالز و سندل پسامدرن هستند و نسبت به پیامدهای سرمایهداری در جهان نظراتی را داشتهاند. ثروت در نظام سرمایهداری در دست یک درصد از جامعه است در حالی که 99 درصد مردم در فقر بهسر میبرند. سندل و رالز به دنبال این هستند که نظام سرمایهداری را توجیه کرده و راهکارهایی را برای ابقای آن پیشنهاد دهند و به شرایطی برسند که بهگونهای عدالت در جامعه برقرار شود. اگرچه سندل در ادامه راه رالز را نقد میکند و میگوید که باید تفاوتهای فرهنگی و مذهبی در جامعه را دید تا شکاف طبقاتی بین ثروتمندان و فقرا کمتر شود. من معتقدم دیدگاه رالز درباره عدالت یک نظریه تخیلی است چراکه او معتقد است باید پشت پرده غفلت رفت و درباره عدالت صحبت کرد اما من میگویم که تنها میتوان لاشه یک انسان را پشت پرده دید و در این باره حرف زد. چراکه دست کم ذهن ناخودآگاه انسان اجازه نمیدهد که در نظریاتش بیطرف باشد. پس من در جدال میان سندل و رالز نظریات سندل را ترجیح میدهم چون او واقعیتهای اجتماعی را درنظر میگیرد هرچند که مالکیت خصوصی را نقد نمیکند و میگوید میتوان با افزودن مالیات شکاف طبقاتی را از بین برد. امسال یک ابر سرمایهدار به اندازه 40 میلیوننفر درآمد و دارایی داشت و این از پیامدهای لیبرالیست است. بنابراین اگر مالکیت خصوصی حد نخورد منجر به شکاف طبقاتی میشود.
بحث عدالت اساسا از اسطوره شروع میشود چرا که ما الهه عدالت داریم اصل روابط انسان از ابتدای تاریخ بر خودخواهی بود و انسان برای اینکه خودخواهیاش را مخفی کند به دیگرخواهی گرایش پیدا کرده است بهطور مثال اگر انسانها به شکار میرفتند چون توان تصور خود به جای دیگری را داشتند اگر در موقعیت خطرناکی قرار میگرفتند به یاری یکدیگر میشتافتند و از همینجا بوده که بحث اخلاق پیدا شده است من معتقدم که عدالت هم نوعی اخلاق است و البته همه اینها گزارههای نسبی است پس بعد از اخلاق عدالت پدید آمد و پس از اسطورهها یعنی حدود 5 هزار سال بعد قوانین حمورابی نوشته شد که در آن ظلم و ستم مورد نکوهش قرار گرفت و بحث قصاص مطرح شد که خود در پی عدالت بوده است.
بعدها نیز ادیان ابراهیمی هرکدام به نوعی تفسیر خودشان را از عدالت داشتهاند به طور مثال در تورات پارهکردن شکم مادران کافر نوعی عدالت به حساب میآمده است از سوی دیگر در دین زرتشت بحث پندار، گفتار و کردار نیک مطرح میشود اما این سوال طرح میشود که اساسا نیک کدام است البته زرتشت نیک را تعریف میکند و بهطور مثال میگوید که به جای شمشیر آهنی باید با شمشیر اندیشه جنگید یا بهترین انسان کسی است که دشمن خود را دوست کند. اگر چه همه این آموزها در آیین زرتشت بسیار ستودنی اما در همین آئین ما میبینیم که بهطور مثال برای آزمایش داروها روی کافران آن را امتحان میکردند پس عدالت و اخلاق امری نسبی است از سوی دیگر نویسنده کتاب سندل هم تلاش کرده تا دیدگاه فلاسفه دیگری چون بنتام را در کتاب بررسی کند.
سوالی که اینجا مطرح میشود این است که با توجه به نسبی بودن نیکی چگونه میتوان برای آن گزاره مطلقی تعیین کرد و آیا سندل در کتاب به چنین نتیجهای میرسد؟
سندل اساسا در این اثر تلویحا این موضوع را بیان میکند که نیکی و عدالت امری نسبی است بهطور مثال زمانی که به داستان دستگیری چوپان افغانستانی به دست کماندوهای آمریکایی میپردازد از دیدگاه هرکدام از سربازها بحث عدالت را دنبال میکند و نشان میدهد که هرکدام از آنها یک دیدگاه درباره عدالت دارند او معتقد است در این راه تنها باید به دنبال واقعیتهای جامعه رفت تا عدالت برقرار شود اما من معتقدم ضمن در نظرگرفتن واقعیتهای جامعه که مبنایش گاهی واقعیت نیست و توهم است باید واقعیتهای جهان هستی را با توجه به علم شناخت و به تفاوتهای فرهنگی احترام گذاشت. از سوی دیگر اصل اساسی احترام به جان و جسم انسان در مرتبه اول و هر موجود زنده دیگر است. حتی اگر به چیزی که ما اعتقاد نداریم اعتقاد نداشته باشد.
این کتاب چه کمکی میتواند به مخاطب ایرانی با توجه به شرایط فعلی بکند؟
اگرچه تلاش هر اثری آگاهیبخشی به مخاطب است و اینکه آن را از چنگ خزعبلات و توهمات رها کند اما متاسفانه مشکلات جامعه ایرانی در زمینه برقراری عدالت اساسی و بنیادی است و شاید مهمترین قدم برای رسیدن به عدالت حق اظهار عقیده و آزادی بیان باشد.
نظر شما