یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۷ - ۱۴:۵۸
صد دانه ياقوت...

مريم مقيمي-فطرت، گوهري است كه با چشم گشودن آدمي به دنيا، از صدف الهي خود خارج و به دست امواجي سپرده مي‌شود كه در فراز و نشيب روزمرگي، صيقل مي‌خورد، كدر يا درخشنده مي‌شود و سرانجام، برانگشتر سرنوشت، مي‌نشيند. كودك و كودكي، كارگاهي است كه فطرت آدمي را آنگونه كه بايد و شايد شكل مي‌دهد. توجه به زلالي و خالصي گوهر وجودي كودك، مراقبت از نسلي است كه فردا بر زمين حكم خواهد راند، هماني كه امروزه اگر به درستي پرورش يابد، مي‌توان فردايش را از امروز هم ديد. مصطفي رحماندوست، سراينده شعر آشناي «صد دانه ياقوت...» هنرمندي است كه از همه ابزار هنري صيقل دادن روح و فطرت كودكان غافل نبوده و از اين مهم، هرگز دلخسته و گريزان نشده است. اولين تصويري كه از نام او به ذهن مي‌آيد، شاعري و نويسندگي‌اش براي كودكان و نوجوانان است. هماناني كه مرواريد فطرت خويش را به بازار هنرمندان و قلم به دستان اين روزگار سپرده‌اند./

زندگي‌نامه
مصطفي رحماندوست در اولين روز تير ماه 1329 در همدان به دنيا آمد. زماني كه كلاس پنجم را مي‌گذراند فهميد كه مي تواند شعر بگويد. نخستين شعرهايي كه حفظ كرده بود، شعرهاي مثنوي مولوي بود كه مادرش گاهي زمزمه مي‌كرد. مصطفي رحماندوست درباره پدرش مي‌گويد: «پدرم قوي بنيه بود اما وقتي درباره كربلا شعر مي‌خواند، اشكش در مي‌آمد. براي من كه او را قوي و زورمند مي‌ديدم، ديدن اشك و اندوهش عجيب بود. خيلي دلم مي‌خواست بدانم آن كلمه‌هاي سياهي كه بر كاغذ ديوان صامت و قمري نقش بسته چه هستند و چه قدرتي دارند كه پدر زورمندم را به گريه مي‌نشاندند.» و اين دليلي بود براي اين كه او به محض فراگيري خواندن و نوشتن، سعي كند شعرهاي اين دو ديوان را بخواند. در مدرسه يكي از پايه‌هاي اصلي مشاعره بود، حافظ را مي‌خواند و سعي مي كرد اشعار آن را حفظ كند. 

مصطفي، بعد از گذراندن شش سال ابتدايي، وارد دوره متوسطه شد. سه سال نخست را در دبيرستان ابن سينا گذراند. وي درباره كتابخانه اين دبيرستان مي‌گويد: «كتابخانه خوبي داشت، اما به سختي مي توانستم از آنجا كتاب بگيرم، بسياري از كتاب‌هاي آنجا را خواندم. كمبودها را هم با كرايه كردن كتاب و مطالعه سريع آن جبران مي‌كردم. شبي يك ريال كرايه كتاب مي‌دادم. خلاصة بعضي از كتاب‌ها را هم از بچه‌هاي اهل كتاب مي‌شنيدم تا كرايه كمتري بپردازم.» 

رحماندوست سه سال دوم دبيرستان را در دبيرستان اميركبير در رشته ادبي گذراند. به گفته خودش آن دبيرستان كتابخانه نداشت و با كوشش و تلاش وي و كمك بسيار آقاي اكرمي -‌كه خودش هم كتابخانه‌اي در بالا خانه مسجد ميرزا تقي همدان راه انداخته بود به نام كتابخانه خرد-‌ كتابخانه‌اي را بر پا كرد كه بيشتر كتاب‌هايش مذهبي بودند. 

مصطفي رحماندوست در دوره دبيرستان به تشويق پدرش، مدتي دروس حوزوي را خواند. در اين دوره سه معلم داشت و بهترين آن‌ها طلبه‌اي افغاني بود كه سطح را نزد آن‌ها به پايان رساند در سال‌هاي آخر دبيرستان به موسيقي و نقاشي روي آورد اگرچه وي در نقاشي پيشرفتي نداشت اما در موسيقي تا جايي پيش رفت كه در مراسم مدرسه، سنتور مي‌زد. 

در سال 1349 براي ادامه تحصيل به تهران آمد و در دانشگاه در رشته زبان و ادبيات فارسي مشغول به تحصيل شد. حضور او در تهران فرصتي بود براي آشنايي با دكتر علي شريعتي، شهيد استاد مرتضي مطهري و شهيد دكتر بهشتي. وي در اين باره مي‌گويد: «رفت و آمد به جلسه‌هاي درس اين بزرگواران و شركت در محافل و مجالس ادبي و هنري آن روزگار، باعث شد كه خوشه‌هاي ارزشمندي از خرمن آگاهان و آگاهي‌هاي ديرياب بيندوزم.» 

وي تحصيلات خود را تا پايان مقطع دكتري ادامه داد. اولين نوشته رحماندوست در دوران دبيرستان به چاپ رسيد و در اواخر دوره دانشجويي، ادبيات كودك و نوجوان را شناخت و تصميم گرفت كه در ره‌پوي اين راه باشد. رحماندوست مي‌گويد: «روان‌شناسي خواندم؛ ساده‌نويسي كار كردم؛ كتاب هاي بچه‌ها را ورق زدم؛ معلم بچه‌ها شدم؛ چند جا درس دادم؛ اول قصه نوشتم: سربداران و خاله خودپسند و بعد، شعر سرودم.» 

30 سال است كه مصطفي رحماندوست بدون وقفه براي بچه‌ها كار مي‌كند و همه مشاغل وي به ادبيات كودك و نوجوان مربوط است.
مثل مدير برنامه كودك سيما، مدير مركز نشريات كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، سردبير نشريه پويه، مدير مسوول مجله‌هاي رشد، سردبير رشد دانش‌آموز، سردبير سروش كودكان. 

در سه سالي كه وي مدير كل دفتر فعاليت‌ها و مجامع فرهنگي بود، شرح وظيفه دفتر را تغيير داده و به انتقال ادبيات برگزيده كودك و نوجوان ايران به زبان‌هاي ديگر كمر همت بست، از فعاليت‌هاي ديگر رحماندوست مي‌توان به عضويت در هيات‌هاي داوري كتاب سال، جشنواره كتاب و مطبوعات كودكان، عضويت در هيات‌هاي داوري، جشنواره‌هاي بين‌المللي فيلم كودكان، عضو شوراي موسيقي كودكان و... اشاره كرد. 

رحماندوست تلاش زيادي كرده است تا راه براي آن‌هايي كه واقعا دل سوخته بچه‌ها هستند و كمر بسته‌اند تا به شعر و قصه كودكان و نوجوانان بپردازند، هموار شود. به همين منظور جلسات زيادي براي آموزش شعر و قصه به جوانان با استعداد داير و جلسات نقد قصه و شعر بسياري را به پا كرده است. وي هم‌اكنون فقط مي‌نويسد و مي‌سرايد و در حال تهيه يك بسته آموزشي بزرگ براي كودكان شش ساله است.
وي كتابخانه‌ الكترونيكي كودكانه‌اي را چهار سال پيش راه‌اندازي كرده به نام «دوستانه» كه قصد دارد گزيده آثار تاليفي كودكان و نوجوانان را در اين تارنمايه بين‌المللي وارد كند تا همه بچه‌ها بتوانند از طريق رايانه به كتاب خودشان دسترسي پيدا كنند. تاكنون 114 عنوان كتاب از مجموعه شعرها، قصه‌ها و ترجمه از وي به چاپ رسيده است و 10 اثر ديگر نيز زير چاپ دارد كه مهم‌ترين آن‌ها «فرهنگ آسان» است براي بچه‌هاي كلاس چهارم به بالا و «فرهنگ ضرب‌المثل‌ها» براي بچه‌هاي دوره راهنمايي و چهار مجموعه شعر تازه. 

رحماندوست، ترجمه قرآن كريم را براي نوجوانان در دست انجام دارد.
آثار تاليفي، ترجمه‌اي يا بازنويسي مصطفي رحمان‌دوست كه در قالب مقاله، مجموعه شعر، نمايشنامه، قصه، قصه منظوم كتاب درسي و آموزشي، به چاپ رسيده‌اند، عبارتند از:

1- امام مهدي حماسه‌اي از نور
2- خاله خودپسند
3- سربداران
4- بلبل خوش آواز
5- به سوي خانه
6- ماهي‌ها با هم
7- اسم من علي اصغر است
8- انتظار را در درخت و كوه و خورشيد مي‌بينم
9- بازگشت
10- ادبيات كودكان و نوجوانان 6015
11- ادبيات كودكان و نوجوانان 6008
12- درسي براي گنجشك
13- نگهبان چشمه
14- جوانه‌هاي اميد
15- چشمه نور
16- سه قدم دورتر شد از مادر
17- صداي پنجره
18- ظهور نور
19- فرشته باد
20- پولك نقره‌اي
21- به راست راست
22- آهنگ لالايي
23- هر پرنده قصه‌اي است
24- خانه‌اي زير باران
25- زنگوله طلايي
26- شاخه‌ها در باد، ريشه‌ها در خاك
27- باغ مهرباني‌ها
28- بچه گربه كنجكاو
29- قصه‌گويي اهميت و راه و رسم آن
30- ماست و خروس كد خدا
31- يك جوجه اينجا، يك جوجه آنجا
32- يك فصل اگر كم بود
33- استقبال
34- پشت اين پنجره‌ها
35- پشت ديوار بلند
36- فرهنگ اسلامي و تعليمات ديني
37- صد دانه ياقوت
38- زيباتر از بهار
39- رود روستا
40- هر كسي كار خودش
41- كوچه‌هاي آبي
42- آخرين سخن
43- بمب و ژنرال
44- بهار اينجاست
45- خاكستري مثل كبوتر
46- صداي ساز مي‌آيد
47- كي بود كي بود من نبودم
48- مرد عمل!
49- سكه‌هاي پيروزي
50- پرندگان
51- حيوانات اهلي
52- حيوانات وحشي
53- دوستي شيرين است
54- قصه‌گويي در خانه و خانواده
55- گربه‌ها، بزبزي و تربچه نقلي 1
56- گربه‌ها، بزبزي و تربچه نقلي 2
57- ميوه‌ها 1
58- ميوه‌ها 2
59- وسايل نقليه
60- بچه‌ها و پيامبر
61- گريزان از باد
62- موسيقي باد
63- نمازي ديگر
64- دو پر و پر، چهارم پر
65- سگي بود، جنگلي بود
66- موش و گربه
67- هم صدا با ترانه باران
68- گاو حسن چه جوره
69- موش دم بريده
70- ترجمه جزء سي قرآن
71- خره شير شكار مي‌كرد
72- خواهران گمشده
73- گرگ و خرگوش
74- زنداني شب
75- قصه آيه‌ها
76- سفر فرشته‌ها
77- لباس عيد گنجشك
78- بابا آمد نان آورد
79- بهار
80- تابستان
81- پاييز
82- زمستان
83- عمو نوروز و خاله روزگار
84- فصل بهار بنويس
85- گل لبخند و سلام
86- آسمان هنوز آبي است
87- باغ و باد و گل
88- بزرگ‌ترين خانه دنيا
89- بيست افسانه
90- پاييزي‌ها
91- تولد نخودي
92- درخت الفبا
93- دو تا عروس، دو تا داماد
94- سفر عجيب يك كك
95- گنجشك ما گرسنه بود
96- مرغ قشنگ تپلي
97- موش كوكي
98- نامه‌اي به ايتاليا
99- يك قايق و ده ماهيگير
100- بعد از آن صداي آسماني
101- خاله خاله جان بابا مهربان
102- شازده كوچولو
103- خورشيد و فصل‌ها
104- نخودي به ديدن پدرش مي‌رود
105- الياس
106- ايوب
107- خودت را بترسان تا خوابت ببرد
108- دويدم دويدم
109- فيل و فنجان
110- قدقد هر روزت چي شد
111- مرد مقوايي
112- گل پري غنچه پري
113- چگونه از يك فرهنگ لغت استفاده كنيم
114- بچه زمين
115- مرغ افتاد مرد، خروس غصه خورد
116- همه ناز و چهار برادران
117- ترانه‌هاي عاشقانه
118- ابراهيم
119- بازي با انگشت‌ها
120- نخودي و دزدها
121- جوجه من كو
122- غول كوچولو آمده، بترس لولو آمده
123- گل و چاي و خواستگاري
124- چه طوري نيشت بزنم
125- پرنده گفت: به به
126- رنگ و وارنگ از همه رنگ
127- بازي‌هاي پنج انگشت
128- سلام خداي مهربان
129- مثل‌ها و قصه‌هايشان فروردين
130- مثل‌ها و قصه‌هايشان ارديبهشت
131- مثل‌ها و قصه هايشان خرداد
132- پدر و پسر در جزيره دور افتاده
133- پدر و پسر يك شبه پولدار مي‌شوند
134- با چي ببرم، با چي بيارم
135- كاش حرفي بزني
136- ترانه‌هاي نوازش
137- قصه دو لاك‌پشت
138- پينوكيو
139- يك گربه و پنج موش
140- ترانه‌هاي لي‌لي پر
141- پنج انگشت بودند كه... شغل‌ها
142- پنج انگشت بودند كه... مراسم
143- پنج انگشت بودند كه... بازي‌ها
144- پنج انگشت بودند كه... غذاها
145- مثل‌ها و قصه‌هايشان تير
146- مثل‌ها و قصه‌هايشان مرداد
147- مثل‌ها و قصه‌هايشان شهريور
148- ني‌ني، ني‌ني نازه ني‌ني
149- فوت كوزه‌گري
150- چند تا ستاره واي خدا
151- مثل‌ها و قصه‌هايشان مهر
152- مثل‌ها و قصه‌هايشان آبان
153- مثل‌ها و قصه‌هايشان آذر
154- گربه ناز قندي
155- بچه‌ها را دوست دارم
156- ترجمه جزء اول قرآن
157- راز آن درخت
158- بچه‌ها حضرت علي(ع)

چرا به نويسندگي براي كودكان و نوجوانان پرداخته‌ايد و به قول خودتان به جز كار، همه زندگيتان شده است؟
به اين گونه چراها نمي‌شود جواب دقيقي داد. بر حسب اتفاق بود. تا سال 52 تصميمم اين بود كه براي بزرگ‌ترها كار كنم سال سوم دانشگاه كه بودم در آن زمان اصلا ادبيات كودك نداشتيم. خودمان هم در كودكي نه كتاب خاصي داشتيم و نه مجله‌اي مخصوص كودك و نوجوان. كيهان بچه‌ها بود كه آن هم به دست ما نمي‌رسيد. در همان زمان دكتر شريعتي در حسينيه ارشاد نمايشگاه كتاب كودكان ترتيب داده بود كه در آن وقت اهميت بسياري داشت. نه آنقدر كتاب كودك بود كه بتوان گزينش كرد و نه اين كه نبود. تازه يك سري كتاب مذهبي و غيرمذهبي در حال شكل گرفتن بودند. 

براي اين نمايشگاه نوشتم: «بچه‌جون به كتاب‌ها دست بزن...» بعد از آن به من پيشنهاد شد كه در اين زمينه كار كنم زيرا در اين رشته متخصص نداشتيم و اين اولين قلقلك‌هايي بود كه براي ورود به اين رشته در من ايجاد شد و شروع كردم به اين كه گاهي براي بچه‌ها كار كنم. بعد از آن در حركت‌هاي سياسي و اجتماعي و فراز و فرودها و پروسه‌هايي كه در زندگيم پيش آمد، به اين نتيجه رسيدم كه بايد حتما براي بچه‌ها به صورت تخصصي كار شود. از سال 56 به بعد، شروع كردم به نوشتن تخصصي براي كودكان تا به امروز. 

تفاوت كودكان با يكديگر از جنبه‌هاي مختلف (اقليمي، فرهنگي و...) چقدر نوشته‌هاي شما را در طول زمان متفاوت كرده است؟
بچه‌ها در هر دوراني با هم متفاوتند؛ حتي 2 بچه با هم يكسان نيستند. البته اين راز آفرينش الهي است كه درباره همه مخلوقات صدق مي‌كند. منتهي به دليل اين كه بچه‌ها قدرت درون پوشي خود را ندارند و هرچه هست را زود بروز مي‌دهند و در حقيقت دچار نفاق نيستند، تفاوتشان بهتر فهميده مي‌شود اما در عين حال بچه‌ها در تمام دنيا با هم مشتركاتي دارند مثل اين كه همه خيال پردازند؛ جان‌دار پندارند. تمايل به سوي خير دارند نه شر؛ آيين ما به فطرت بچه‌ها نزديك است؛ به اعتقاد ما طفل از بدو تولد پاك است، براساس فطرت الهي به دنيا مي‌آيد و حرف الهي و خير مدارانه او را به سوي خود جلب مي‌كند. بنابراين در عين حال كه متفاوتند، مشتركات جهاني دارند. 
‌ اما تاثير ويژگي‌هاي تاريخي و اقليمي و نوع تربيت و فرهنگ را نمي‌شود ناديده گرفت.
همين طور است، بچه‌اي كه در آفريقا زندگي مي‌كند با ويژگي‌هاي زندگي خاص خودش، با كودكي كه در انگلستان، ايران و... زندگي مي‌كند فرق دارد. در كشور خودمان هم كودكان، در جاهاي مختلف به لحاظ سطح طبقاتي اقتصادي و فرهنگي با هم متفاوتند، مثلا فرزند يك كارمند اصطلاحاتي مثل قسط و وام و اضافه كار را به خوبي مي‌فهمد در حالي كه فرزند يك تاجر با اصطلاحاتي مثل سفته و واخواست و... بيشتر سر و كار دارد و اين تفاوت‌هايي قهري است و راه گريزي بر آن نيست. تاثير تاريخي و اقليمي را هم نمي‌شود ناديده گرفت. بچه‌هاي امروز با 30 سال پيش فرق مي‌كنند. 

مثالي مطلب را روشن‌تر مي‌كند: چندي پيش كتابي به دستم رسيد كه درباره فرزند شهيد بود؛ گفته بود پدرت در جبهه است و برايش دعا كن و... توليد و چاپ اين كتاب سال گذشته بود. اما اين اشتباه است. امروز مي‌توان درباره شهادت حرف زد و درباره ايثار، اما فرزندان شهدا الان بزرگ شده‌اند. در دوران جنگ هم نوشتن براي بچه‌ها سخت بود. من نتوانستم براي پدر شعر بگويم؛ فكر مي‌كردم فرزند شهيدي كه شعرم را -‌كه حتما ريتميك و رقص‌آور است-‌ مي‌خواند چه حسي به او دست مي‌دهد و آيا من به اين بچه‌ها خدمت كرده‌ام؟ اما الان اين كار را كرده‌ام زماني كه فرزندان شهدا بزرگ شده‌اند، شعر گفتم: «تق تق تق تق بر در زد، بابا از بيرون آمد...» اين‌ها همان تاثيرات تاريخي و جغرافيايي است. بنابراين نويسنده و شاعر كودكان بايد روز به روز، نو شود و خود را كودك كند، كه در اين باره سعي خود را كرده‌ام. اين كه توانسته‌ام يا نه، بايد آثارم گويا باشد. 

كودكان در دوره‌هاي مختلف تفاوت‌هاي فرهنگي زيادي با هم پيدا كرده‌اند خصوصا در اين دوره كه پيشرفت تكنولوژي بسيار سريع است. شايد بتوان گفت كه اين پيشرفت مرزهاي جغرافيايي را تا حدودي از بين برده و علايق كودكان را متفاوت ساخته است. نويسنده متخصص مثل شما كه در اين زمينه كار مي‌كند، چقدر در پايبندي كودكان به فرهنگ و آداب ايراني موثر است؟
من مسوول تربيت بچه‌ها نيستم و تربيت و پرورش آن‌ها توسط هيچ نويسنده‌اي انجام نمي‌شود. مثلا مقوله‌اي به نام اينترنت آمده و جاذبه ديگري در زندگي كودك ايجاد كرده و نمي‌توانم به عنوان يك نويسنده با اينترنت مخالفت كنم. بايد بدانم براي بچه‌اي كار مي‌كنم كه با اينترنت سر و كار دارد و حالا مي‌خواهم به حرف‌هايم گوش دهد. اما آن را بلا نمي‌دانم؛ ما نمي‌توانيم از فضاي پيشرفت جهاني دور باشيم و لذا تكنولوژي و اينترنت يك واقعيت است و بايد بدانيم چگونه از آن استفاده كنيم و من به عنوان يك رسانه چگونه حرفم را بگويم كه جاذبه آن، حرف مرا كمرنگ نكند. 

‌ اين كه شما مي‌گوييد كاري كنيم كه جاذبه تكنولوژي، حرف ما را كم رنگ جلوه ندهد درست، اما گاهي از اين‌ها فراتر است. بازي‌ها، فيلم‌ها و... ذهن بچه‌هاي ما را دچار خراشيدگي مي كند و اينجا ديگر موضوع كم‌رنگ شدن يا جذاب بودن نيست، بلكه موضوع درمان و جبران است.
بازي‌ها، فيلم‌ها و حتي ادبيات خشن بچه‌ها را از فطرتشان دور مي‌كند و از لطافت روحشان دور مي كند. در تمام اين تنش‌ها برخورد ما مهم است. ما مي‌توانيم در برابر تكنولوژي بايستيم و بگوييم مثلا اينترنت بد است و... يا مي‌شود بازي‌هاي سالم و سايت‌هاي سالم ساخت. من معتقدم من بايد كار خودم را خوب انجام دهم اگر كار من درست باشد، آن هم كه خراشيدگي دارد و خش پذير است، تحت تاثير قرار مي‌گيرد. 

‌ مثال بزنيد.

قصه‌گويي به عنوان يك فرم، در قالب فرم قديمي و سنتي مطرح مي‌شود. مثلا الان به محض اين كه بحث قصه‌گويي پيش مي‌آيد، يك مادر بزرگ، يك كرسي از لوازم اصلي به حساب مي‌آيد و افكار قصه‌گويي جزء كارهاي موزه‌اي است. در حالي كه قصه‌گويي يك رسانه موثر در جهان است. حدود 3 سال است كه درباره راه‌هاي گسترش مطالعه كار مي‌كنم و يكي از عمده‌ترين راه‌هاي آن قصه‌گويي است؛ قصه‌گويي براي بچه‌هايي كه در خانه‌اند؛ قبل از ورود به مدرسه و حتي براي جنيني كه هنوز به دنيا نيامده است. اما ما با رسانه به اين بزرگي و با وجود اين خراش‌هايي كه امروز به وجود آمده، هنوز با ديد سنتي نگاه مي‌كنيم. 

‌ ديد سنتي در قصه‌گويي فقط در كشور ماست يا در جهان اينگونه است؟
در كشورهاي اروپايي، قصه‌گويي به عنوان يك رسانه تاثيرگذار قابل قبول است. گروه قصه گويان مدرن اروپا، سالن‌هايي را اجاره مي كنند تا مردم قصه بشنوند. مردم قصه را دوست دارند. در ايران، من و دانشجويانم اين كار را انجام داديم. مركزي به وجود آورديم كه در آن هفت نوع تفريح براي بچه‌ها وجود داشت. فيلم، كارتون، نقاشي، تئاتر و قصه‌گويي و... كودك بين اين‌ها مي‌توانست يكي را انتخاب كند و عده‌اي كه قصه‌گويي را انتخاب مي‌كردند، تعدادشان بيشتر از كودكاني بود كه ديگر سرگرمي‌ها را مي خواستند. به جرات مي‌توان گفت كه قصه‌گويي تاثير فطري دارد. حتي تحقيقي روي زنان باردار انجام شد. از همان ماه‌هاي ابتداي بارداري با كمك دو پزشك تاثيرات قصه‌گويي، شعرخواني، ريتم خواني و موسيقي را روي حركت جنين آن‌ها ثبت كردم و مطمئن شدم كه اين موضوع درست است. البته بهتر بود اين تحقيق در ماه‌هاي بعد و نيز بعد از تولدشان ادامه پيدا مي‌كرد. بنابراين قصه‌گويي يك رسانه تاثيرگذار است و ثابت شده تاثير زيادي بر گسترش مطالعه دارد. بايد امكانات قصه‌گويي را فراهم كرد. 

‌ كارهاي پژوهشي و تحقيقاتي شما بر قصه‌گويي بسيار مطلوب است اما كار اجرايي هم در اين زمينه داشته‌ايد؟
كتاب قصه‌هاي ضرب‌المثل‌ها را نوشته‌ام. 12 جلد كتاب كه در هر شب سال يك قصه و يك ضرب المثل را پدر و مادر براي فرزندش تعريف مي‌كند. در اين كتاب‌ها از همان حسي استفاده كرده‌ام كه پدران و مادران در زندگي خودشان داشته‌اند. يا بازي با انگشت‌ها را درست كردم كه 52 قسمت آن به صورت انيميشن پخش شده. انگشت‌ها شخصيت‌هاي داستانند كه پدر و مادر به وسيله آن براي كودك خود قصه مي‌گويند. قصه‌ها بايد بين پدر و مادر و فرزندان ايجاد ارتباط كنند. در بازي با انگشت‌ها پدر يا مادر بايد دست بچه را بگيرد و برايش قصه بگويد.
 
‌ پس معتقديد كه بايد غيرمستقيم تاثيرگذار بود؟
بله،‌ بايد با كارها و آثارمان سپرهاي نامريي در درون بچه‌ها بسازيم تا خودشان خراشيدگي‌هاي ذهني و رواني خود را ترميم كنند يا اصلا در برابر آن واكسينه شوند. بايد درستي و راستي در درون نهادينه شود تا ما مجبور به مقابله مستقيم نباشيم. مقابله مستقيم نوعي جدال را همراه دارد كه در اين جدال هر دو طرف ضرر مي‌كنند. شهيد مرتضي مطهري مي‌گويد: «تقوا اين نيست كه خودت را از جامعه بيرون بكشي، تقوي اين است كه خود را واكسينه كني و در جامعه به كمك انسان‌هاي بيمار بروي.» 

اين واكسينه كردن يعني اين كه بچه‌ها شاد زندگي كنند؛ روي پاي خودشان بايستند؛ قدرت دفاعي و خلاقيت ذهني داشته باشند كه نتيجه آن همان پيوستگي به هويت ملي و ديني‌ است. 

‌ فكر مي كنيد در كارهايي كه انجام داده‌ايد موفق بوده‌ايد؟
موفق نبوده‌ام زيرا كارهاي زيادي مي‌خواستم انجام دهم كه نتوانستم و اين را فقط خودم مي‌دانم. ديگران كمي تعارف مي‌كنند. يعني تيراژ بالاي كتاب‌ها، چاپ متعدد آن و اين كه بچه‌ها از آن لذت مي‌برند را دليل موفقيتم مي‌دانند. اما بايد كار روان‌شناسي و جامعه‌شناسي علمي بشود، تا ببينم چقدر موفق بوده‌ام. البته اين كار در تخصص من نيست و امكاناتش را هم ندارم كه متخصصي در استخدام بگيرم تا اين كار را برايم انجام دهد. من براساس تجربه خود سعي مي كنم بهترين‌ها را انجام دهم. در مورد كارهايم خودم بهتر از ديگران مي‌فهمم كه در كجا عيب و نقص دارم و در كجا با عجله كار كرده‌ام. 

به همان اندازه كه در تهران شناخته شده‌ايد، در شهرها و شهرستان‌هاي دور هم شما را خوب مي‌شناسند؟
هرجايي كه رفته‌ام، مي‌شناختند حتي به قيافه. من از نويسندگاني‌ام كه خداوند زياد دوستم داشته است و با وجود اين كه مي دانم چقدر كارم نقص دارد، اما پاسخي كه مردم به من داده‌اند از حد من بسيار بالاتر است. روز تولدم حدود 200 نامه از بچه‌ها يا معلمانشان دريافت كردم. هيچ كس آن‌ها را وادار نكرده تا نامه بنويسند و اين به خاطر اين است كه بچه‌ها وقتي استخر پيدا نكردند، در جوي آب شنا مي‌كنند. كارهاي من همان جوي آب است. 

تا به حال بچه‌ها خودشان از نوشته يا شعري كه برايشان گفته‌ايد ايراد گرفته‌اند و مستقيم به خودتان گفته‌اند؟
هنوز آنقدر به خودم اعتقاد ندارم كه شعر يا قصه‌اي كه مي‌نويسم به چاپ برسانم. جمع دوستانه‌اي داريم با تعدادي كه رويمان به هم باز است و مي‌توانيم همديگر را نقد كنيم. هفته‌اي يك بار قرار داريم ، گاهي يك هفته تعطيل مي‌شود اما قرارمان همان هفته‌اي يك باراست كه دور هم جمع شويم و ايراد كار هم را بگوييم. ديگر اين كه حتما كارهايم را قبل از چاپ براي بچه‌ها مي‌خوانم، البته پيدا كردن نظر و نقد بچه‌ها كار سختي است. بچه‌ها درباره اين كه كاري خوب است يا نه، صريح حرف نمي‌زنند. گاهي آنقدر شيطنت دارند كه اول مي‌بينند چه دوست داري، همان جواب را مي‌دهند تا مورد توجه تو قرار بگيرند. گاهي بعضي از بچه‌ها اصلا ارتباط برقرار نمي‌كنند و واكنش آن‌ها نسبت به جوابي است كه ديگران مي‌دهند. بعد از 30 سال كار ياد گرفته‌ام كه چطور نظر بچه‌ها را بسنجم.                      
 ‌ اين كار را چگونه انجام مي‌دهيد؟
هفته‌اي يك بار به يك مدرسه مي‌روم و براي بچه‌ها قصه مي‌گويم و شعر مي‌خوانم؛ به اين ترتيب قصه‌ها و شعرهايم را تست مي‌كنم و مي‌سنجم كه آيا مورد پذيرش آن‌ها قرار مي‌گيرد يا خير. عكس‌العمل آن‌ها مهم است؛ وقتي شانه بالا مي‌اندازند يا در زمان شعر خواندن پاهايشان را پاندول مانند تكان مي‌دهند، مي‌فهمم كه كافي است و ديگر نبايد بخوانم و به اين ترتيب تا حدودي وضعيت نوشته‌هايم مشخص مي‌شود.
بنابراين سعي مي‌كنم نظر بچه‌ها را در مورد كارهايم مد نظر قرار دهم؛ مي‌خواهم بچه‌ها ناقل كارم باشند. اما اين فقط سعي است، اين كه تا چه حد موفق هستم يا از آن چيزي كه بايد، به دست آورده‌ام يا نه، نمي‌دانم. 

مردم شما را مي‌شناسند و دوست دارند؛ فكر مي‌كنيد انسان بزرگي هستيد؟
اصلا نمي‌دانم انسان بزرگ يعني چه. سعي مي كنم به آن تواني كه خدا به من داده خيانت نكنم و تكليف و وظيفه ام را همين امروز انجام دهم زيرا شايد فردا تكليف ديگري داشته باشم. گاهي بعضي از دوستان از آمدن مهمان به خانه‌شان دلخورند چون زمان توليد را در آن‌ها كاهش مي‌دهد. اما من معتقدم كه اگر امروز مهمان به خانه ام آمد، تكليف و وظيفه‌ام اكرام اوست .بنابراين، دفتر و كتاب و اينترنت و... همه را كنار مي گذارم.  بعضي به دليل اين كه نويسنده‌‌اند يا موزيسين‌اند يا... به خانواده و اطرافيان خود سخت مي گيرند و به نظر من اين افراد به موفقيتي كه بايد برسند نمي‌رسند. چون در جاي ديگر كاستي و بي‌توجهي كرده‌اند. نمي‌دانم براي «انسان بزرگ» شدن چه كار بايد كرد اما سعي مي كنم به آن چه از مردان بزرگ ياد گرفته‌ام، عمل كنم، مثل مديريت زمان. سعي كرده‌ام بچه‌ها را گم نكنم و در برابر آن‌ها روشن فكر نشوم. بعضي از همكارانم معتقدند كه بچه‌ها بايد بالا بيايند و براي اين كار بايد روشن فكر بارشان بياوريم. اما اعتقاد من بر اين است كه اين وظيفه من نيست. كار من شادي بخشيدن به بچه‌هاست و اين كه روي پاي خود بايستند و خلاقيت داشته باشند. بايد لذت بردن از زندگي را به آن‌ها هديه كنم، همه به نوعي در شغل و صنف خودشان بزرگند. وقتي راننده تاكسي كار خودش را خوب انجام مي دهد و به تكليفش عمل مي‌كند، او هم بزرگ است. 

‌ اما يك راننده تاكسي را همه مردم نمي‌شناسند. اما وقتي اسم رحماندوست برده مي‌شود، خيلي‌ها او را مي‌شناسند، اين همان بزرگي است.
خير،‌ بزرگي نيست. آدمي بايد به تكليفش عمل كند و آنچه را كه خداوند به او عطا كرده به بهترين وجه انجام دهد. من خودم مي‌دانم كي هستم و تا چه حد صلاحيت آن را دارم كه مورد توجه قرار بگيرم. هميشه ترس آن را دارم كه نتوانم قدردان نعمت خداوند باشم. سعي مي كنم فقط كار كنم و فقط قصدم از كار كردن رسيدن به اهدافي است كه در زندگي براي بچه‌ها دارم. تا زماني كه نوبت من باشد، آن را انجام مي‌دهم. هر كسي پنج روزه نوبت اوست؛ پنج روز كه تمام شد من نعمره ننكسه في‌الخلق مي‌شويم. 

اهدافي كه از آن مي‌گوييد چه هستند؟
از كار براي بچه‌ها چهار هدف را دنبال مي‌كنم؛ يكي اين كه آن‌ها بتوانند روي پاي خودشان بايستند و متكي به ديگران نباشند. دوم اين كه قدرت خلاقه داشته باشند و آن به اين معني است كه بتوانند براي يك مشكل چند راه حل پيدا كنند. بسياري از نابهنجاري‌هاي اجتماعي ما بر اثر نبودن قدرت خلاقه در افراد است. وقتي آدمي قدرت خلاقه داشته باشد براي زندگي و مشكلاتش، براي پيروزي‌ها و شكست‌هايش هميشه راه حل‌هاي متعدد پيدا مي‌كند. البته داشتن قدرت خلاقه زير مجموعه‌هايي نيز دارد. مثل خيال پروري در محدوده سني خاص كه تقويت كننده قدرت خلاقه است. سومين هدفم اين است كه ديگران را تحمل كنند و آن‌ها را به رسميت بشناسند. سياه بد نيست. سفيد بد نيست من هستم كه فكر مي‌كنم سياه بد است يا سفيد بد است. همه جنگ و جدال هاي جهاني و تنگ نظري‌هاي احمقانه، حاصل اين است كه هر كس مي‌گويد خودم. مي‌گويد من همه چيز هستم و همه قوانين بايد با من همگون باشد. اين تفكرات، تفكر احمقانه وهابي‌گري و ماركسيستي است، اصل فلسفه تشيع اين است كه ديگران را به رسميت بشناسند. لذا يكي از اهدافم اين است كه بچه بداند اگر خوب است خوب بودنش را تبليغ و ديگران را به اين خوبي دعوت كند و اگر ديگران مانند او نيستند، محكوم به مرگ نيز نخواهند بود. بچه‌ها بايد ياد بگيرند كه در كنار هم باشند و زير كلمه الله مشتركاتشان را بيابند. آنچه به اين احساس صدمه وارد مي‌كند خودباوري بيش از حد و تكبر است كه انسان را به سقوط اخلاقي مي‌رساند. براي رها شدن از تكبر و خود برتر بيني بايد ديگران را به رسميت شناخت و چهارمين و آخرين هدفم اين است كه بچه‌ها شاد زندگي كنند. در جامعه ما افراد براي غمگين شدن آمادگي بيشتري دارند تا شاد بودن. طي جرياني متوجه شدم كه براي غمگين شدن 9 عضله چهره حركت مي كند در حالي كه براي شاد شدن 7 عضله به حركت در مي‌آيد. چرا ما حاضريم انرژي بيشتري خرج كنيم و غمگين باشيم، اما براي شادي آمادگي زيادي نداريم؟ بگذاريد از ديد مذهبي بگويم؛ انساني كه معتقد است خدا روزي مي‌رساند و خدا او را كفايت مي كند و يرزقوا من حيث لايحتسب است و هيچ حساب و كتابي هم دين و ايمان در روزي ندارد، به طوري كه اگر كافر هم باشيم روزي را خدا مي‌رساند؛ كسي كه معتقد به اين مساله است چرا آنقدر در حال جمع‌آوري است؟ پيامبر مي‌فرمايند: بچه‌ها را به اين دليل دوست دارم كه هيچ چيز ذخيره نمي كنند و ديگر اينكه اگر گريه كنند زود آشتي مي‌كنند و شاد مي‌شوند. ما كه به اين مسايل معتقديم چرا آنقدر حرص بزنيم و در حال دعوا و غم باشيم. 

‌ رسيدن به اين اهداف در قصه‌هايتان بيشتر به دست مي‌آيد يا در اشعارتان؟
هر دو. 

توجه شما بيشتر به قصه است يا شعر يا بازي؟
توجه خاص به هر يك و به طور مجزا ندارم. اگر چه بيشتر به عنوان شاعر شناخته شده‌ام؛ اما قصه گفته‌ام، بازي و نمايشنامه‌هايي هم نوشته‌ام. شايد در شعر موفق‌تر بوده‌ام. 

‌ در زمينه كاري كه انجام داده‌ايد چقدر به روان‌شناسي پرداخته‌ايد؟
در آغاز كار به اين مساله پرداختم و به اندازه يك دوره كارشناسي روان‌شناسي، كتاب خواندم. 

‌ روان شناسي اختصاصي كودك؟

بله،‌ اختصاصي كودكان؛ بعد از اين كه احساس كردم آنچه مي‌خواهم  يافته‌ام آن را رها كردم. مثل راننده‌اي كه گاز و كلاج و دنده را ياد مي‌گيرد و بعد شروع به ويراژ دادن مي‌كند. با اين كه روان‌شناس نيستيم، با بعضي اصولي كه روان‌شناسان به آن معتقدند مخالفم مثل اين كه پياژه به آنچه هست توجه كرده و مثلا تاثير هنر را در آموزش ناديده گرفته است. بعداً متوجه شدم كه نظر نو پياژيست‌ها هم همين است كه من به آن رسيده‌ام. بنابراين مدتي كه لازم بود به آن پرداختم و الان هم اگر كتابي درباره روان‌شناسي را ديگران توصيه كنند كه خوب است، مي‌خوانم؛ اما هرگز بر مبناي اصول روان‌شناسي براي بچه‌ها كار نمي‌كنم. 

‌ از طرف دولت، سازمان يا ارگان خاصي حمايت مي‌شويد؟

خير، در طول اين 30 سال كه كار كرده‌ام هرگز حمايت آنچه شما گفتيد شامل حالم نبوده است؛ زندگي من اين را نشان مي‌دهد. مانند همه، نامم را در تعاوني‌هاي ادارات نوشتم، گاهي تعاوني شكست خورد و گاهي برنده شد. مثل خيلي‌ها پولم را خوردند. زمينم، مثل بعضي‌ها اشغال شد و مثل همه صاحبخانه شدم. دوستي مي‌گفت آجر آجر آپارتماني را كه ساختي بر نخوابيده‌هايت استوار است. 

چقدر در شبانه روز كار مي‌كنيد؟
به طور عادي 16 تا 17 ساعت كار مي‌كنم و گاهي هم بيشتر مي‌شود. بيشتر وقت‌ها تا اذان صبح بيدارم و بعد از نماز تا ساعت 9 صبح مي‌خوابم. به اندازه 2 نفر كار مي‌كنم اگرچه مدت رسمي كارم 30 سال است اما به اندازه 60 سال كار كرده‌ام و به اين موضوع افتخار مي‌كنم. خود را از همه خلق بي‌نياز مي‌دانم و به همين دليل خدا خودش رسانده و خوب هم رسانده است. 

به دليل وضعيت شغلي به كشورهاي متعددي سفر كرده‌ايد، همين طور است؟
بله،‌ همه جا رفته‌ام؛ حدود 50 سفر خارجي به اروپا،‌ آسيا و آفريقا داشتم و البته استراليا و آمريكا را نديده‌ام. 

‌ تفاوت ادبيات كودك و نوجوان در ايران با كشورهايي كه رفته‌ايد چقدر است؟
اين بحث مفصلي است. در بعضي جاها نوشته‌ام. در بسياري از كنگره‌هاي بين‌المللي كه درباره ادبيات كودك و نوجوان بوده، شركت كرده‌ام كه در آن يا عضو بوده‌ام يا سخنراني داشته‌ام. اين قضيه‌اي بسيار فني است. 

‌ اگر بخواهيم به لحاظ سطح و رتبه حساب كنيم ادبيات ايران در كجا قرار دارد؟
در جايي، برنده‌ايم و در جايي ديگران برنده‌اند. مثلا ادبيات كودك در آفريقاي جنوبي ودر آسيا، ژاپن از ما بسيار جلوتراست اما از كشورهاي عربي بسيار بهتريم. بين كشورهاي منطقه، تركيه به شدت در حال پيش رفت است و به زودي ما را پشت سر مي‌گذارد. در حالي كه مثلا تا 15 سال پيش محتاج ادبيات ما بودند. سه هفته پيش سفري به هند داشتم. دو، سه تا از كتاب‌هايم به هندي و انگليسي ترجمه شده بودند. مثلا مسلمانان هند به ادبيات ما و همه مردم آن به نوع چاپ ما بسيار نيازمندند؛ همين طور به تصويرگري‌مان، اما خيال‌هاي افسانه‌اي كه آن‌ها دارند ما نداريم و افسانه‌هاي مدرني كه ما داريم، آن‌ها ندارند. درباره هر بخش بايد جدا و تخصصي بحث كرد. 

در زمينه نقاشي كودكان هم كار كرده‌ايد؟
آشپز نيستم اما مزه را مي‌فهمم؛ مي‌دانم كه كدام نقاشي مورد توجه كودكان قرار مي‌گيرد اما در اين زمينه كار نكرده‌ام. 

‌ از روي علاقه به شعر يا قصه مي‌توان به مشكلات كودكان پي‌برد؟
اگر روان‌شناسان مي‌گويند مي‌شود ممكن است درست باشد. من در اين باره كار نكرده‌ام 

مي‌دانم كه اهل همدان هستيد آيا همداني بودن در نويسندگي شما موثر بوده است؟
در همدان به دنيا آمده‌ام. اما در خلق اثر، هيچ مرزي را قبول ندارم. حتي مرز كشورم را. يك هنرمند بايد قيد و بندهايي را كه به پايش بسته بشكند و پاره كند. شاعر جنوبي اگر از اصطلاحات جنوبي مي گويد و در شعرش به گونه‌اي حرف بزند كه من نفهمم، هنرمند خوبي نيست و نمي‌تواند ارتباط برقرار كند. اين كه مي‌گويم هيچ مرزي را قبول ندارم يعني بچه‌هاي همه جهان يك گونه‌اند. چطور مي‌توان تحت تاثير منطقه‌اي قرار گرفت؟ در همدان برف مي‌آيد. بچه‌اي كه برف را نديده بايد چه كار كند؟ من بايد براي او هم حرف بزنم. شايد بعضي اين را عيب بدانند اما براي من فرقي نمي‌كند. وقتي وارد روستايي مي‌شوم احساس مي‌كنم آنجا خاك من است حتي با اشاره مي توانم با فردي ارتباط برقرار كنم؛ همه ما بنده خداييم و روي اين زمين زندگي مي كنيم. مي توانيم با هم حرف بزنيم و سعي كرده‌ام اين حس را در خود به وجود بياورم كه وابسته نباشم زيرا اگر انسان وابسته به چيزي بود، به همان اندازه اطرافش را نمي‌بيند و كور مي‌شود. 

شنيده‌ام كه شما كارهايي هم راجع به قرآن كريم انجام داده‌ايد. توضيح دهيد.
هر كاري كه مي‌كنم براي بچه‌هاست. بچه‌ها قرآن را حفظ و در مسابقات قرآني شركت مي‌كنند اما معني قرآن را نمي‌فهمند. سعي مي‌كنم با ساده‌ترين كلمات ممكن قرآن را ترجمه كنم كه دو جزء آن منتشر شده؛ يك جزء زير چاپ و بقيه آن در حال انجام است. 

چطور اين كار را انجام مي دهيد؟ آيا زياد ساده بودن معني كلمات را عوض نمي‌كند؟
خير. اگر به ترجمه‌ها نگاه كنيم مي‌بينيم بسياري از آن‌ها اصلا فارسي نيست و وقتي آن را مي‌خوانيم جملاتش را نمي‌فهميم. سعي من بر اين است كه جملات ساده فارسي و روزمره را به كار ببرم. 

فكر نمي كنيد در معني قرآن و برداشت از مفاهيم اصلي آن اثر بگذارد؟
خير، اگر اينگونه باشد كه ديگر قرآن نيست. البته هر ترجمه‌اي از قرآن يك درجه نزول برايش ايجاد مي‌كندو ترجمه آن است و ديگر قرآن نيست . من همان كاري را مي كنم كه مترجمان ديگر انجام مي‌دهند فقط با كلمات روان و ساده. مي‌خواهم جوانان وقتي قرآن را مي‌خوانند بتوانند با آن ارتباط برقرار كنند. ساده صحبت كردن يعني كلمات كمتر و جملات كوتاه‌تري را به كاربردن. 

پس شما ترجمه نمي كنيد؛ معني مي‌كنيد. مثلا براي ترجمه كلمه لِرَبّي شما مجبوريد تك تك اجزاء را معني كنيد و زير آن بنويسيد «براي -‌پروردگار-‌ من» اما نوشتن با كلمات ساده به نوعي برداشت از آيه است. نه ترجمه آن.
اين كه شما مي‌گوييد تعريف قديمي ترجمه است و در حقيقت ترجمه نيست لغت معني است.
 
‌ وقتي متن انگليسي را مي‌خواهيد ترجمه كنيد ممكن است يك كلمه را جا بيندازيد اما مضمون متن عوض نشود اين معني كردن است اما اين كار را درباره قرآن نمي‌توان انجام داد. در ترجمه قرآن شما موظفيد كه عين كلمه را معني كنيد. اين طور نيست؟
من فقط سعي مي‌كنم قرآن را به زبان فارسي ساده برگردانم. سعي مي‌كنم لغاتش را جا نياندازم و به همين دليل با اين كه بسيار سخت است، اما دو بار ترجمه مي‌كنم؛ يك بار عين كلمات را ترجمه مي‌كنم و به فارسي بر مي‌گردانم و يك بار به خاطر فهم راحت قرآن، يك سري افزوده‌ها را اضافه مي‌كنم مثل همان كه قديم داخل پرانتز مي‌گذاشتند.
 
آقاي رحماندوست، كمي از پرسش‌هاي كاري و شغلي فاصله بگيريم! خانواده چقدر در پيشرفت شما موثر بوده‌اند؟
همين قدر كه من را تحمل مي‌كنند، بزرگ‌ترين كمك است. البته من اغلب كارهايم را شب انجام مي‌دهم و مثل همه مردها خريد مي‌كنم و... آن‌ها هم سعي مي‌كنند در رفت و آمدهاي دوستانه و فاميلي وضعيت و كارم را در نظر بگيرند. ملاحظه و توافق دو سويه‌اي است كه نانوشته است اما رعايت مي‌كنيم. 
‌ چند ساعت در روز مطالعه مي‌كنيد؟
به جز خواندن و نوشتن كار ديگري نمي‌كنم؛ حدوداً 16 تا 17 ساعت.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها