نورالله مرادی طی این یادداشت عنوان میکند: «سال 1391 زندهیاد پوری سلطانی، پاکتی حاوی چند نامه از احمد شاملو به همسرش، مرتضی کیوان را به من داد تا ترتیب انتشار آنها را بدهم؛ چهار نامه و سه شعر. نامهها یکی تاریخ «پنجشنبه 18 یا 19» را دارد بیآنکه ماه و سال آن معلوم باشد! در این نامه شاملو از کیوان میخواهد او را در «کافه قنادی شمیرانم ملاقات کند. نامه در تهران نوشته شده است. سه نامه دیگر تاریخ دارد و بین 23 فروردین تا 13 اردیبهشت 1331 نوشته شدهاند. در این ایام شاملو در گرگان بوده و نامهها بیانگر حالات اوست. یکی از آنها نسبتاً مفصل است و دردناک. دو قطعه از شعرها در آذر و بهمن 1331 نوشته شدهاند. شاملو آنها را با دقت و خوشخطی پاکنویس کرده: «شعر شبانه برای کوچهها» (5 آذر 1331) این شعر با عنوان «آواز شبانه برای کوچهها» در مجموعه آثار «دفتر یکم: شعرها» (انتشارات نگاه، 1377، ص 244-249) آمده است. شعر دیگر «خطاب» (12 بهمن 1331) ظاهراً چاپ نشده است و در مجموعه آثار نیامده است. هر دو شعر به دورهای تعلق دارند که شاملو اشعارش را «الف. صبح» امضاء میکرد. شعر سوم را شاملو فقط برای کیوان سروده است. نامهای بیتاریخ که به شعر است.»
در ادامه این اشعار و نامههای منتشر نشده را میخوانید:
شعر شبانه، برای کوچهها
خداوندان درد من! آه، خداوندان درد من!
خون شما بر دیوارِ کهنه تبریز شتک زد،
درختان تناور درّه سبز
بر خاک افتاد،
سرداران قیام بزرگ
بردارها رقصیدند،
و آئینه کوچکِ آفتاب
در دریاچه شور
شکست.
[...]
**
پنجشنبه 18 یا 19
رفیق عزیز!
با شتاب بسیار میخواهم شما را ببینم، بین ساعات نه و ده شب در کافه قنادی شمیران به انتظار شما خواهم بود. جایی نشسته خواهم بود که تا آمدید ببینمتان. اگر برایتان امکان داشت قدری پول هم به عنوان یک قرض چند روزه برایم خواهید آورد.
احمد شاملو
**
تهران ـ 23/1/1331
آقای کیوان عزیزم...
امروز شنبه است و من با آنکه قرار بود اکنون در راه باشم، در خانه نشستهام. میتوانستم امروز را به عنوان آخرین روز اقامتم در تهران پیش شما بیایم و با شما باشم، امّا با آنکه در خانه ماندن حوصلهام را بهکلی تنگ کرده است به خودم فشار آوردم و بیرون نیامدم... مثل این است که من خودم را محکوم کردهام که در تهران رنگ خوشبختی و خوشوقتی را نبینم؛ با خودم فرض میکنم که اصولاً یک قانون فیزیکی که طبق آن هوا و محیط تهران روی اعصاب من بد عمل میکند، نمیگذارد در این شهر، من راحت و بیخیال بمانم؛ و بر طبق همین «تصمیم» با آن که از دیشب زندگی من رنگ و جلا و راه دیگر گرفته است، امروز را هم که برای دیدن آخرین غروب تهران در این شهر ماندهام، کسل و افسرده و بیحوصله در خانه میگذرانم، و فقط از فردا صبح که به راه میافتم، شروع میکنم که خانه میگذرانم، و فقط از فردا صبح که به راه میافتم، شروع میکنم که از امیدم گرمی بگیرم، و شور و شادمانیای را که بالاخره به دست آوردهام به مصرف راه آیندهام برسانم.
دیشب عموی ناهید به منزل پسرعمو آمد و تا ساعت 11 صحبت کردیم. من برای چند لحظه در زندگیام آدم حسابگری شدم و تصمیم گرفتم برای بازکردن راهی که نیمی از آن را کور کرده بودند، از حرفهایم استفاده تیشه را بکنم، و ... موفق هم شدم! ـ موفق شدم از او قول بگیرم که «از افروخته شدن برادرزادهاش که این همه به او اظهار علاقهمندی میکند جلوگیری کند» و او در حضور پسرعمو این قول را به من داد، مرا بوسید، و به من گفت آخر این هفته برای انجام این کار سفری به آن شهر خواهد کرد...
کیوان عزیزم... حالا میتوانم ادعا کنم که من «آدم حسابی» شدهام... در زندگی اگر امیدی نباشد باید فاتحهاش را خواند. و من تا دیشب هرگز امیدی نداشتهام. این زندگی، تاکنون، ستارهای بوده که نوری نداشته، نمیتوانسته بدرخشد. این امیدواری مرا چنان روشن کرده است که از ابتدای فردا صبح سرپایم بند نخواهم شد. بگذارید برایتان بگویم، اگر راه میرفتهام حال محکومی را داشتهام که به سوی دار میرود؛ زیرا من بدون کوچکترین دلیلی سالها زنده بودهام. و با آن که برای زندگی مفهومی جز دوستداشتن نمیشناختهام، منفور تمام کسانی بودهام که میگفتهاند مرا دوست دارند. همان آدمها که میدانستهاند مرا با یک جرقه دوستداشتن خاکستر میتوان کرد، مرا به صف خود راه ندادند. من در تمام دوست داشتنهای خودم ـ از دوشتداشتنهای فردی تا اجتماعی ـ شکست خورده بودم. مثل مگس، به این شیرینی جذب میکردند و آن وقت بالم را میکندند و اِمشی بهم میزدند... کینهای از این مردم بیمحبت در دل گره میخورد، اما نمیتوانستم حرفی بزنم، اما نمیتوانستم کینه بورزم، زیرا نمیتوانستم ببینم که به دوست نداشتن متهم شدهام، زیرا به عقیده من معنای زندگی همیشه این «دوست داشتن» بوده است. ابتدا دوست داشتن، در نظرم حکم نمکی را داشت برای زندگی؛ پس از آن شکستها شروع شد و آنقدر ادامه یافت که بعدها دوست داشتن برایم حکم همه زندگی را پیدا کرد. من چطور میتوانستم حرفی بزنم که مرا به زندهنبودن متهم کند؟ ـ اما از این مردمی که دوست داشتن یک قلب قرمز و پرضربان را با «نوعی ریای پلیسانه» اشتباه میکنند، کمکم کینهای در من جوشیده بود. چرا نمیخواستند من دوستشان داشته باشم؟ من جز این که آنها از این راز آگاه باشند چیزی ازشان نمیخواستم، چرا آنها از این دانستن پاک طفره میرفتند؟ ـ من حتی پیش رفیقمان سروش گریه کردم. چرا انسانهای نمیخواستند مرا زیر این سایبان راه بدهند؟ من با خودم حساب میکردم که زیر این سایبان ایستادن حق من است، آنها چرا میخواستند مرا وادار کنند که این حق مسلم خودم را گدایی بکنم؟ ـ این فشار که کسی از سنگینی آن آگاه نبود. چیزی نمانده بود که مرا وادارد قبل از آنکه کینه پاک من کثیف و آلوده شود خودم را تمام کنم... باور کردن این مطلب قدری سنگین است، این را متوجه هستم، اما اگر بدانید من چقدر میخواهم پاک باشم، قبول این سخن از سنگینی خودش میکاهد... حالا من از این خطر جستهام، ناهید من خواهد آمد و تمام محبت مرا از کینههای پاکی که دارم جدا خواهد کرد، و خواهد گذاشت مردمی را که دوستان ما دشمنوار پرستیدهاند، من به زلالی قطره اشکی بسرایم. چقدر امید برای زیستن لازم است!
بقیه این نامه را دارم از گرگان مینویسم...
امروز دوشنبه است، حالم خوب است، هیچگونه ناراحتی احساس نمیکنم و حرف تازهای ندارم که برایتان بگویم. دوستان را میبوسم. منتظرم برایم کتاب و نامههای مفصل بفرستند. تمنای من این است که گاهی به عبدالله پسر عمو سری بزنید که تنها و «احمق» باقی نماند.
با تمام ارادت
الف.صبح
**
گرگان ـ اول اردیبهشت
آقای کیوان عزیزم
پستها میآیند بدون آن که چیزی برای من آورده باشند... من همیشه منتظرم بدون آن که شما را در انتظار بگذارم، زیرا من احساس میکنم که مدتهای دراز چیزی برای نوشتن نخواهم داشت. برای شما دو ترجمه از آلوآ و برای دیگران یک شعر گمشده را که میدانید فرستادم که توسط بسوی آینده به دستشان خواهد رسید... دلم میخواست به نیماخان و آقافریدون سلام مرا میرساندید زیرا آنها دورترند. یک کبوتر صلح ماهانه شماره ادیبهشت میخواهم.
در انتظار نامهتان
احمد شاملو
**
گرگان ـ 13/12/31
آقای کیوان بسیار عزیزم
این نخستین نامهای نیست که برایتان مینویسم، نامه سوم است. از سرنوشت نامه دوم خبری ندارم ولی نامه اولی چون سفارشی بود، با قید این جمله در روی آن که «ایشان مدتی است به وزارت راه تشریف نمیآورند» به فرستنده بازگردانده شد. به هر حال از این نامه که توسط آقای پدرم ارسال میشود و ایشان زحمت رساندن آن را متحمل میشوند منظوری جز این نیست که اولاً از آدرسی که بتوانم برایتان نامه بنویسم و بدانم برنمیگردد مطلع شوم، ثانیا زحمتی را برای بنده متحمل شوید: آقای آراسته در اینجا رئیس اداره راه است، برای این که بتوام در این محل و در این اداره یک مستمری ثابت داشته باشم ایشان به من گفتند از شما خواهش کنیم با لطف خود معرفی نامهای از اداره کل راه به این شرح خطاب به داره راه گرگان و به امضای آقای مهندس مولائی دریافت فرموده، ارسال دارید:
«آقای احمد شاملو بدینوسیله به آن اداره (یا ناحیه یا هرچه) معرفی میشود تا در صورتی که احتیاج به وجود او باشد استخدام شود...»
بقیه این کار را آقای آراسته در همین جا ترتیب خواهد داد. موقتا عرض دیگری ندارم و منتظر نامه جنابعالی هم هستم ـ آدرس من همان است که بود: گرگان ـ منزل آقای مفیدیان.
احمد شاملو
[حاشیه]
در صورت احتیاج تقاضانامه احمقانهای هم لفاً تقدیم شد.
عجله من برای دریافت این معرفینامه بینهایت است.
چون در اینجا روزنامه خریدن همان و کتک خوردن همان. روزنامه برایم با پست [بفرستید].
در شماره جدید ماهنامه جهان کتاب همچنین مطلبی از احمد اخوت با عنوان «عشقِ لغت» منتشر شده است. او در این مطلب از علاقه خود به فرهنگ لغت و آغاز کار نویسندگیاش گفته است. او معتقد است فرهنگ لغت، شباهت بسیاری به کتاب شعر دارد. نقد و بررسی کتاب «شرح احوال و نگاهی به آثار باباطاهر» با عنوان «باباطاهر عریان همان طاهر جصّاص/ گچکار (نه بنّا) است» نوشتهٔ اکبر راشدینیا، نقد و بررسی کتاب «فهرست مقالات فارسی در زمینه تحقیقات ایرانی» با عنوان «فهرست پسا افشار» توسط سید فرید قاسمی، نقد و بررسی کتاب «تآثیر علم بر اندیشه» با «گامی برای عمومی کردن نحوه اندیشیدن علمی» توسط فرخ امیرفریار، نقد و بررسی کتاب «داعش؛ خشونت شرقی و نقد علمی فاشیسم» با عنوان «داعش و فاشیسم شرقی» توسط معصومه علی اکبری نیز بخشهایی از این ماهنامه را به خود اختصاص داده است.
شمارههای 333 و 334 از ماهنامه «جهان کتاب» در 95 صفحه و با قیمت 12 هزار تومان در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
نظر شما