مترجم کتاب «نیچه جوان، برآمدن نابغه»:
زبان شاعرانه و سبک گزین گویانه نیچه علت علاقهمندی ایرانیان به اوست
رضا ولی یاری معتقد است، زبان شاعرانه نیچه و سبک گزین گویانه او در علاقهمندی ایرانیان نقش مهمی داشته است. فیلسوفان فرانسوی و آلمانی معاصری که آثارشان در ایران ترجمه شده نیز همگی تحت تاثیر نیچه بودهاند و ارجاعات فراوان آنها به نیچه و ستایشهای بعضا اغراق آمیزشان در افزایش علاقه خوانندگان ایرانی به نیچه تاثیر داشته است.
اهمیت این کتاب در میان کتابهایی که درباره نیچه ترجمه شده است، چیست؟
فکر نمیکنم کتاب از حیث این که از زاویه روانشناختی به زندگی نیچه پرداخته منحصر به فرد باشد ولی نگاه نقادانهای که به زندگی نیچه آن هم از دریچه روانشناسی و در ترکیب با نظریه نبوغ دارد آن را به کتاب خاصی تبدیل کرده است. نویسنده به توصیف بسیاری جزئیات و اتفاقات در زندگی نیچه و حتی در زندگی پدر و مادر او میپردازد که پیشتر ما چیزی از آنها نمیدانستیم و با اشاره به تأثیر هر یک از این عوامل در شکلگیری شخصیت نیچه و رقم زدن دورههای مختلف زندگی او زنجیرهای داستانی از سرنوشت نیچه میسازد که در جایی از این داستان قهرمان آن یعنی نیچه باید تبدیل به نابغه شود. مهمترین نکته درباره کتاب این است که تصور ما را هم از نبوغ به طور کلی و هم از نبوغ نیچهای فیلسوف دگرگون میکند.
چه مولفههایی در اندیشه نیچه وجود دارد که از او یک نابغه ساخته و این مولفهها از چه دورههایی در زندگی او ظهور یافته است؟
همانطور که نویسنده کتاب میگوید، نبوغ نیچه ذاتی نبوده بلکه اکتسابی بوده ولی شخصیت و زندگی نیچه از کودکی تا دوران گسست از واگنر خصوصیاتی دارند که باعث شدهاند او بتواند به نابغه تبدیل شود. هوش بالا، از دست دادن پدر و نیاز به یافتن مرشدی که مثل پدر او را راهنمایی کند، بزرگ شدن در خانوادهای که همه اعضای آن زن بودهاند، استعداد زیاد در فراگیری زبان و علوم انسانی، و عوامل جزئی دیگر که «کارل پلیچ» در کتاب به همه آنها اشاره میکند. در واقع باید بگویم این افکار نیچه نبودهاند که از او نابغه ساختهاند بلکه نبوغ و روند نابغه شدن و شکلگیری وضعیت روانی او بوده که موجب پیدایش آن اندیشهها در او شدهاند.
هر دورهای از زندگی نیچه دربردارنده یکی از المانهایی است که در نهایت از او نابغه ساختهاند. نیچه در کودکی پدرش را از دست میدهد و بزرگ شدن در خانوادهای که همه اعضای آن زن بودهاند باعث میشود که در تمام دوران کودکی و نوجوانی و جوانی و حین تحصیل در پفورتزا و بعدا در دانشگاه به دنبال چهرهای پدرانه و مرشدی باشد که برایش نقش پدر را بازی کند. نیچه این چهره پدرانه را در شوپنهاور و واگنر مییابد. شوپنهاور را از طریق آثارش میشناسد و واگنر را به واسطه دوستی و ارتباط مستقیم با او. در نظر نیچه هم شوپنهاور و هم واگنر نوابغی بودند که او میتوانست آنها را الگوی خود قرار دهد و با پا گذاشتن جای پای آنها او نیز به نابغهای تبدیل شود. برای همین نویسنده کتاب را جایی تمام میکند که نیچه ـ که پیشتر از شوپنهاور عبور کرده ـ از واگنر هم جدا میشود. یعنی حالا نیچه دیگر خودش به نابغهای تبدیل شده و جداییاش از واگنر نماینده این دگردیسی در او است.
نیچه از چه فیلسوفانی بیشتر تاثیر گرفته است؟
از بین فیلسوفانی که بیشترین تأثیر را بر نیچه داشتهاند میتوانم از افلاطون و هراکلیتوس و فلاسفه عصر روشنگری و شوپنهاور و لانگه نام ببرم. ولی نیچه از نویسندگان بزرگی مثل شکسپیر و گوته نیز تأثیر پذیرفته و این افراد را در مقام بزرگترین نوابغ تاریخ بشر ستایش میکند. ولی در کل فیلسوفی که رد اندیشه او بر همه آثار نیچه مشهود است و به نظر میرسد نیچه در تقریبا اکثر آثارش او را خطاب قرار میدهد شوپنهاور است.
در سالهای گذشته نیچه همواره یکی از فیلسوفان مورد علاقه ایرانیان بوده است. چه شاخصهای در اندیشه او موجب این میزان از علاقهمندی شده است؟
یکی از مهمترین عوامل این علاقهمندی زبان شاعرانه نیچه و سبک گزین گویانه او است. ضمن این که گرایش مترجمان به ترجمه آثار او و به ویژه ترجمههای زیبای داریوش آشوری از آثار او نیز در این مورد تاثیر بسزایی داشته است. فیلسوفان فرانسوی و آلمانی معاصری که آثارشان به طور گسترده در ایران ترجمه شده نیز همگی تحت تاثیر نیچه بودهاند و ارجاعات فراوان آنها به نیچه و ستایشهای بعضا اغراق آمیزشان از او خیلی در افزایش علاقه خوانندگان ایرانی به نیچه تاثیر داشته است.
چه ابعادی از اندیشه نیچه در ایران کمتر مورد بررسی قرار گرفته است؟
تفاسیر مختلفی از نیچه وجود دارد و این قدر کتاب درباره او نوشته و ترجمه کردهاند و در جلسات مختلف درباره او صحبت کردهاند که بعید میدانم هیچ بخشی از اندیشهاش دست نخورده باقی مانده باشد و کسی به آن نپرداخته باشد، به غیر از این که کتاب اولش یعنی زایش تراژدی از روح موسیقی چندان مورد توجه قرار نگرفته، در حالی که حاوی بنیان فلسفه او است و جوانههای بسیاری از آرا بعدی نیچه در این کتاب به چشم میخورند. من هم مثل بسیاری افراد دیگر فکر میکنم فلسفه نیچه بیشتر ستایش از قدرت باطنی و توانایی انسان برای غلبه بر تمنیات خودخواهانه، کاستیها و کژیهای درون خودش است، نه ستایش از قدرت برهنهای که جهان را عرصه تاخت و تاز خود قرار میدهد و میغرد و میزند و میکشد و میدرد و در رسیدن به خواستهای خود همه ـ یعنی ضعفا ـ را زیر پا له میکند. در واقع این ایده اساس نظریات نیچه درباره اخلاق است. نیچه، به زبان ساده، میگوید ظلم نکردن و تعدی نکردن زمانی ارزش اخلاقی دارد که تو بتوانی ظلم و تجاوز کنی ولی نکنی و بر نفس خودت غالب باشی.
آیا در شرایط کنونی اندیشه و فلسفه نیچه میتواند دستاوردی برای جامعه ایرانی داشته باشد؟
این سوال سختی است و من واقعا نمیدانم فلسفه نیچه چه دستاوردی میتواند برای جامعه فعلی ایران داشته باشد. شاید، و تأکید میکنم، فقط شاید، نظرات او در زمینه اخلاق برای نسل جوان ما که در پی بنیان تازهای برای اصول اخلاقیاش است راهگشا باشد. ولی این هم فقط یک حدس است چون واقعا نمیدانم چه تعداد از حتی اهل فلسفه واقعا دغدغههای اخلاقی داشته باشند.
نظر شما