مقدمه امیر عبدالحسینی، پژوهشگر، بر روی کتاب «دیوان شرقی ــ غربی گوته: تصویرسازیهای هاینس ماک» برای اولین بار به زبان فارسی منتشر میشود.
«هاینس ماک؛ پیامآور حرفی قدیمی و نو
شاید عنوانی که برای این نوشته انتخاب شده است، در نگاه اول متناقض و حتی گیجکننده به نظر برسد؛ اما من میکوشم دلیل انتخاب این عنوان را شرح بدهم و بگویم که چگونه هاینس ماک هم حرفی قدیمی میزند و هم پیامآور حرفی تازه است. برای رسیدن به این مقصود، بهتر است طی مقدمهای کوتاه به گذشته برگردیم و نقطه آغاز کار او را هدف بگیریم. هاینس ماک بهعنوان یکی از پیشروترین هنرمندان آلمانی بعد از جنگ جهانی دوم، با دوستانش اتو پینه و گونتر اوکر، گروهی را شکل داد به نام «زیرو» یا همان صفر. در واقع علت انتخاب این اسم و بیانیه آنها مبتنی بر این بود که صفر نقطه پرتاب و اوج گرفتن است و آنها باید همه چیز را از صفر شروع کنند. انگار جنگ عالمسوزی که دنیا را ویران کرده بود و تنها مشتی خاکستر به جای گذاشته بود، این پیام را میداد که باید همه چیز از اول آغاز شود و از دل این پروانهها و خاکسترها جهانی نو سر برآورد. گروه زیرو هم این پیام را دریافت کرده بود و میخواست طرحی تازه بیفکند که نمونه پیشینی نداشته باشد.
اما آیا هنرمندان برجسته این گروه توانستند همه چیز را از صفر شروع کنند؟ شاید در نگاه اول و مشخصاً درباره هاینس ماک اینگونه نباشد. چون او در یک عرصه، نهتنها نوآور نبود، بلکه عیناً و دقیقاً پایبند به گذشته بود. منظور از پایبندی به گذشته بهرهای است که او در ادامه تجربههای الکساندر مالویچ، نائوم گابو و پیت موندریان از مبانی سواد بصری میبرد. در واقع مبانی و اصول اولیه سواد بصری بهعنوان مهمترین بخش هنرهای تجسمی، در کار ماک نمودی کامل دارد و رویکرد حرفهای او به هنر ناب بر مبنای همین مبانی شکل گرفته است. با این تفاوت که مبانی سواد بصری برای ماک بر عنوان اصول اولیه نیست، بلکه نقطه پایانی در هنر اوست. او مبانی (عناصر و کیفیتهای بصری) را کمال اثر هنری میداند. با این حال، در این ساحت نمیتوان گفت که او کارش را از نقطه صفر شروع کرده است.
حالا که از مقدمه گذشتیم و یکی از ویژگیهای آثار ماک را بیان کردیم، میتوان به دیگر خصایص هنر او پرداخت. نظم و نظاممندی یکی از شاخصههای اصلی در کارهای این هنرمند است که طبیعتاً بخشی از آن به نظم ذهنی او برمیگردد. به تعبیری میتوان گفت که هندسه ذهنی ماک جریان سیال اندیشه او را پدید آورده است. اما بخش عمده و مهمتر این نظم ذهنی را باید در تأثیرپذیری او از هنر اسلامی جستوجو کرد. چون همانگونه که میدانیم یکی از مشخصات هنر اسلامی، خاصه در عرصه معماری، نظم است که خود را در قالب کیفیتهایی مانند تعادل، تقارن و ریتم نشان میدهد و این همان چیزی است که در آثار ماک به وضوح دیده میشود. علاوه بر معماری اسلامی، او این تقارن و نظم را از کتیبهها و فرشها و گلیمهای شرقی نیز وام گرفته است.
اما اشارهای به نظم ذهنی این هنرمند شد و حالا باید به این نکته اشاره کرد که این نظم، به قالبهای هندسی و ریاضی برمیگردد که بر نگرش ماک حاکم است و خودش را در کارهای او متبلور میکند. تنوع و تکثر اشکال و ترکیببندیهای هندسی در آثار ماک، هم به دلیل وجود نظم یادشده است و هم دوباره تعلق خاطر او به مبانی سواد بصری را یادآور میشود. از این منظر، او بر اساس نگاه و تفکر فلسفیاش به تعریف افلاطون از هنر نزدیک است که هنر را مبتنی بر نظم و ریاضیات میداند. از منظری دیگر، این نظم ریاضیوار، یادآور شعر کلاسیک فارسی و مشخصاً غزلیات حافظ شیرازی است (از یاد نبریم که ماک تصویرگر دیوان شرقیـ غربی گوته است که تحت تاثیر دیوان حافظ سروده شده). در این شعر، حتی نوع نوشته شدن ابیات که بر مبنای قافیه و ردیفی یکسان شکل گرفتهاند، فرمی هندسی دارد و محتوای آن نیز از نظمی بر جهان حرف میزند که هنوز دستخوش آسیبها و آفتهای دنیای معاصر نشده است. این را هم از یاد نبریم که ماک علاوه بر هنرمند بودن، فلسفه و ادبیات هم میدانسته و خود نیز شاعر بوده است. از این زاویه هم تعلق خاصر او به آرمانشهر و تعریف افلاطیون از هنر و نیز بهره بردن از قالب و نظم شعر کلاسیک فارسی، قابل ردیابی و پیگیری است.
تا به این جای کار، از پررنگ بودن نقش مبادی سواد بصری و تأثیر هنر اسلامی در آثار ماک و البته نظم آثارش سخن گفته شد. همه اینها موضوعاتی نو و تازه نیستند و پیش از این تجربه شدهاند؛ پس نقطه آغازی که او و دوستانش در گروه زیرو به آن اشاره میکنند، کجاست؟ حتی از زاویهای دیگر هم هنر ماک تحتتأثیر چیزی متعلق به گذشته است؛ از این زاویه که نور و رنگ و روشنایی در کارهای او نمودی فراوان دارد و میتوان گفت که رنگهای او در برخی از آثارش برگرفته از چرخه رنگ ایتن است. این چرخه هم از مبانی سواد بصری سرچشمه میگیرد و ماک با اقتباس و برداشت آزاد از فرم و تکنیک، آن را معاصرسازی کرده است و این معاصرسازی بهزعم او تولد دوباره رنگهاست. او رنگ را بهمثابه نور، و نور را بهعنوان رنگ ادراک و بازنمایی میکند. درک و دریافت او از تضادها و همنشینی میان رنگها چنان عمیق است که در آثارش انعکاس نور را در قالب رنگ بازسازی، و با عناصر رنگین، فضای ذهنیاش را به شکل فضایی ملموس و بصری بازنمایی میکند.
اهمیت و جذابیت نور و رنگ در آثار ماک و تاکیدی که بر خلوص رنگ و تبلور نور در آثارش دارد، علاوه بر نشان دادن توجه و تأثیراتش از مبانی تصویر و ارتباط سهگانه نور، رنگ و فضا، نشانگر یکی دیگر از اشتراکات او با هنرمندان اسلامی هم است. در واقع این هنرمندان نیز بهخصوص در عرصه معماری، بیشتر به نور و تاثیرات و بازتابهای آن فکر میکردهاند تا بنا و کالبد فیزیکی آن؛ همانگونه که نور و رنگ در کارهای ماک، نقشی مهمتر و کلیدیتر دارد تا رسیدن به یک شکل مشخص. اساساً او نمیخواهد به سمت تصاویر واقعی و عینی برود و همین بازی رنگ و نور و خطوط برایش اهمیت اصلی را دارد که در نهایت هم، به غلبه فرم در کارهایش میانجامد. به عبارتی، او بر خلاف بسیاری از هنرمندان که در تلاشند از شکل و فرم به معنا و محتوا برسند، ابتدا معنا را درک و دریافت میکند و بعد آن را تبدیل به فرم میسازد تا به انتزاع مطلق برسد. این انتزاع هم حاصل کنش خلاقانه مبتنی بر غریزه هاینس ماک است. در واقع درک و فهم مخاطب برای او در اولویت نیست؛ بلکه میخواهد به تجرید و انتزاع در زبان هنری خود برسد. یعنی از نقشها و تصویرسازیهای ذهنی پرهیز میکند و میکوشد تا اثرش شکلی تصویری در ذهن مخاطب ایجاد نکند. اینگونه است که میبینیم حتی در تصویرسازی دیوان شرقیـ غربی گوته که از آثار شکوهمند ماک به شمار میآید به سمت طرحهای انتزاعی میرود و از تصویر کردن چیزهای ملموس و عینی اجتناب میکند.
درباره هنر ژرف و شگرف هاینس ماک بسیار سخن میتوان گفت، اما در این مجال تنها به یک ویژگی دیگر آن میپردازم؛ آثار او گویی نمایی بسیار نزدیک از یک شئی هستند که از فرط نزدیکی، دیگر چیزی از آن را به نمایش نمیگذارند و تبدیل به شکلی انتزاعی شدهاند. از این منظر، کارهای ماک یادآور نقاش و شاعر ایرانی همعصر او یعنی سهراب سپهری است. در کارهای سپهری نیز میتوان بخشی از تنه یک درخت را دید که برجسته شده و محور کار قرار گرفته است. اما نگاه ماک جزئینگرانهتر و میکروسکوپی است و همانطور که گفته شد، چنان به اشیاء نزدیک میشود که آنها را از هویت واقعی خودشان خارج میکند و لباسی نو بر تن آنها میدوزد. البته شباهت بین این دو هنرمند، فراتر از این موضوع است و اساساً باید به وامگیری آنها از هنرهای اسلامی و شرقی اشاره کرد. با این تفاوت که ماک از طریق فلسفه غرب به این هنرها مینگرد و نگاه افلاطونی بر کارش حاکم است؛ اما سپهری با حکمت شرق به هنرهای اسلامی نزدیک میشود و علاوه بر آن، خاستگاه و محل زندگیاش نیز در احاطه بازماندههای معماری اسلامی بوده است.
با این حساب، از منظری دیگر هم هنر ماک، همتا دارد و بیسابقه و بیریشه نیست. یعنی از منظر شباهتهایی که با تابلوهای نقاشی سهراب پیدا میکند. این چشمانداز هم در مجموعه تنههای درخت و هم در آثار انتزاعی سپهری قابل بررسی است. با این اوصاف، نقطه آغازی که ماک و دوستانش در گروه زیرو به آن اشاره میکردند، در کجاست؟
برای پاسخ به این سؤال باید گفت که در این نوشته چند بار به تأثیرپذیری این هنرمند از هنر اسلامی اشاره کردم. در اینجا امکان پرداختن به تمامی زوایا و جوانب هنر و معماری اسلامی نیست. اما عجالتاً میتوان گفت که در این هنر، رمز و رمزنگاری جایگاهی ویژه و برجسته دارد. در واقع هنرمند اسلامی بهگونهای به دنبال این است که با زبانی رمزی و نمادین، بهشت و عالم بالا را در نقشها و طرحهایش به تصویر بکشد یا در معماری و خوشنویسی به نمایش بگذارد. چراکه انسان را موجودی میداند که به ناچار به این عالم خاکی هبوط کرده، اما در آرزوها و رویاهایش آن بهشت آرمانی را میجوید و میطلبد. اما این سخن مربوط به گذشتهای دور است و هنر مبتنی بر رمز و رمزنگاری، روزگار مدیدی است که از یادها رفته. چنانچه آناندا.کی.کوماراس رامی، فیلسوف هندی، میگوید: رمزگرایی (سمبلیسم) هنر تفکر از طریق تصویرهاست؛ هنری که بهخصوص در سیصد سال اخیر از انسانها مفقود شده است.
این همان موضوعی است که اریش فروم تحت عنوان «زبان از یاد رفته» به آن اشاره میکند. حالا باید گفت که هنور هاینس ماک، رجعت به همان جهانی رمزی است که هنرمندان اسلامی میخواستند از آن سخن بگویند. در واقع حالا معنای از صفر شروع کردن را میتوان فهمید. چون این هنر وجود داشته، اما مفقود شده و بعد از چند قرن هنرمندی چون ماک به احیای آن از نقطه صفر پرداخته است. حالا گمان میکنم که معنا و مفهوم عنوانی که برای این مطلب انتخابشده، روشن شده باشد. چون ماک پیامآور هنری قدیمی است، اما این هنر و رمزهای آن به قدری بیاستفاده باقی مانده بوده که رجعت ماک به آن، به مثابه بیان حرفی نو و تازه بوده باشد. ضمن اینکه اگر هنرمند اسلامی در قرون دور، سقف آسمان را چندان دور از خودش نمیدید و بهشت برایش خیلی هم دور از دست نبود، به یاد بیاوریم که ماک درست بعد از جنگ جهانی دوم پای به عرصه شروع از صفر میگذارد؛ یعنی زمانهای که کابوس و بینظمی و تخریب، جهان را دربرگرفته است. پس او که هم شاعر است و هم فیلسوف و هم هنرمند، از همه عناصر شعرگونه و فلسفی و هنریاش بهره میگیرد تا حرف زمانه خودش را بزند. اینگونه است که هاینس ماک با کلمه، رنگ، نور و فرم متولد شده و از این منظر با هنری کهن، حرفی نو زده و پیام و معنایی تازه به مخاطبانش رسانده است.»
نظر شما