راهیکا جها، نویسنده هندی درباره اثر جدیدش سخن گفت
«یتیمخانه واژگان» درباره پیدا و ناپیدا شدن معانی واژگان است
«رادهیکا جها» از نویسندگان معاصر هندوستان است که تا کنون مجموعه داستانهای متعددی را به چاپ رسانده و اخیراً کتاب«یتیمخانه واژگان» از وی منتشر شده است. وی در گفتوگو با هندوتایمز درباره این اثر و ویژگیهای آن توضیح داده است.
«جها» کار نویسندگی را با داستان «خوابگردها» در مجله «الری کویین» آغاز کرد و تا کنون کتابهایی چون «شمیم»، «فانوسهای شاخ آنها»، «سیایه زیبای من» و «فیل و ماروتی» را منتشر کرده و آخرین مجموعه داستان وی «یتیمخانه واژگان» به تازگی به بازار آمده است.
«هندو تایمز به مناسبت آخرین کتاب این نویسنده با وی گفتوگویی را انجام داده است که در ادامه میخوانید.
چرا نوشتهاید «یتیمخانه واژگان»؟ فکر میکنید در زمانه ما در مقایسه با دوران والدینمان، با استفاده از واژگان چیزی تغییر میکند؟
شور و حس در پس واژگان ناپیدا میشوند؛ به ویژه در تفسیر مفاهیم آن. یا بهتر است بگویم با محتوای متن تغییر میکنند. اگر پدری داشته باشید که درگذشته، دیگر کسی نیست که به او «پدر» بگویید. اگر مادرمان آلزایمر داشته باشد، دیگر نمیتواند به واژه «مادر» واکنش نشان دهد. هنگامی که از کسی خوشتان بیاید، حتی «عزیزم» توصیف کننده آن چه میخواهید بگویید نیست. با وجود این لحظهای که علاقه فروکش میکند یا با دیگر احساسات درهم میآمیزد، میتوانید بگویید «عزیزم» هر چند دیگر معنای یک چیز را ندارد.
چرا کتاب را به پدرتان تقدیم کردهاید؟
همانند هر دختری پدرم عشق تمام زندگیم بود و بدون هیچ علامت قبلی و به طرز ناراحت کنندهای دو سال پیش درگذشت. زمان زیادی گذشت تا به خودم بیایم؛ خودم را نمیبخشیدم برای چیزهایی که نگفتم و چیزهایی که وقتی فرصت داشتم میتوانستم بگویم. این موضوع من را واداشت تا ببینم واژگان چه معناهایی دارند که حاصل این کتاب شد.
آیا این کتاب با کتابهای پیشین شما تفاوت دارد؟
کتاب نخست من درباره ناتوانی مادرانه است، و دیگری درباره هویت و «نشست روز یکشنبه» مربوط به تنهایی زندگی شهری است. این مجموعه جدید درباره خسران است؛ درباره رسیدن به احساس خسران. درباره واژگانی که بیمعنا هستند، دیگر جایی در زندگی ما ندارند خسران نیازمند از دست دادن چیزهایی زمانی مفهوم داشتند.
چه انگیزهای باعث میشود بنویسید؟
هر داستانی از نقطهای خاص در درون من میآید. نخست تفکر هوشمندانه درباره مردم را آغاز میکنید. با این حال، این شما هستید که زیرکید، بسیار ناشناخته. در پایان شما همانی هستید که مردم را مینامید. این نکات مرتبط – هیجانات همچون اقیانوس قلیان میکند اما همان جایگاهی را دارند هر کس دیگری از زمانی به زمان دیگر بروز میدهد؛ از نوعی دستگیری نامرئی و نیاز به سهیم شدن داستانها با دیگران.
چطور میفهمید که یک فکر مناسب داستان کوتاه است و یا رمان؟ کدام سختتر و کدام سادهتر است؟
من داستان کوتاه را دوست دارم چه آن را بنویسید و یا تعریف کنید؛ با تعدادی واژگان از پیش تعیین شده میآیند. نمیتوانید آن را چون ویراستار میگوید طولانیتر و یا کوتاهتر کنید . رمان و داستان کوتاه بسیار متفاوت هستند؛ یکی با فراغ بال گفتن است و دیگری زمزمهای سریع و آنی. نوشتن یک لذت پیچیده است. لذت توصیف خودتان اما پس از آن چی؟ میگویید چه میخواستم بگویم؟ اما آن را به بهترین طریق ممکن گفتهاید؟ برای برخی این در چارچوب رمان رخ میدهد برای دیگری در یک داستان کوتاه. «بادبادکباز» نوشته «خالد حسین» را میتوانید همچون سه داستان کوتاه بخوانید که به یکدیگر متصل شدهاند؛ و «بیمار خصوصی» اثر «پی دی جیمز» که به نظر من با وجود این که یک رمان است، مانند یک داستان کوتاه تمام میشود که میتوان آن را از تمامی رمان جدا کرد.
داستانهای شما مرا به یاد داستانهای «کاترین منسفیلد» میاندازد. آیا نویسندهای هست که او را ستایش کنید یا الگوی شما باشد؟
شعر بیشتر ملموس است تا نثر. ارتباط بسیار سریع است؛ یادآوری سطحیتر. و برخی اوقات وجهه هنریتر دارد که آدم را زمین میزند – حذف کردن محض لازم است. چنین نوشتارهایی دفاع را امکانناپذیر میکند و ناگفتهها به چیز زیبایی بدل میشوند.
گفتهاید که فکر میکنید دیگر نکتهای در نوشتن وجود ندارد. چرا چنین احساسی دارید؟
سطح سر و صدا در جهان کتاب بسیار بالاست مثل این میماند که همه ما همزمان صحبت میکنیم. درباره اعتدال مطمئن نیستم ... شاید همه کس همه چیز میدانند. دیگر کسی نیازی نمیبیند که بخواند یا بشنود.
نظر شما