جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۳ - ۰۷:۳۳
غلامحسین یوسفی و نزار قبانی در گفت‌وگو با موسی بیدج / یوسفی با تکیه بر دانش و عشق ترجمه می‌کرد

غلامحسین یوسفی را آنان‌که دستی بر آتش ادبیات دارند به خوبی می‌شناسند. او یکی از بی‌بدیل‌ترین معلمان ادبیات فارسی بود، هم در حوزه تصحیح متون، آثار ارزشمندی از خود بر جای گذاشت و هم در زمینه تالیف و ترجمه.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - آزاده میرشکاک: آنچه از میان آثار غلامحسین یوسفی، کمتر دیده و شناخته شده است، ترجمه‌ای است که از اتوبیوگرافی شاعر نامدار معاصر عرب؛ نزار قبانی انجام داده است. کتابی که با عنوان «داستان من و شعر» سال 56 از سوی انتشارات توس به چاپ رسید. در سالمرگ زنده‌یاد غلامحسین یوسفی، با موسی بیدج شاعر، پژوهشگر و مترجم شناخته‌شده سرزمین‌مان درباره این کتاب و چند و چون ترجمه آن به گفت‌وگو نشستیم تا یکی از زوایای پنهان‌مانده زندگی پربار غلامحسین یوسفی را بهتر بشناسیم.

کتاب داستان من و شعر که ترجمه «قصتی مع الشعر» نزار قبانی است یکی از بهترین کارهای نزار است، اما کمتر دیده شده. داستان این کتاب چیست؟

من هم مثل شما داستان من و شعر را خوانده‌ام و پسندیده‌ام. نمی‌دانم چرا غلامحسین یوسفی چند دهه پیش تصمیم به ترجمه این کتاب گرفته است، اما به هر حال این کتاب داستان زندگی قبانی است به قلم خود او. نزار قبانی‌ای که به قول عرب‌ها «شاغل الدنیا» ست. این اصطلاح را عرب‌ها درباره متنبی به کار می‌برند اما به نظرم درباره قبانی هم مصداق دارد، زیرا او نه تنها در ادبیات جهان عرب بلکه در اغلب کشورهای دنیا چنین جایگاهی دارد.

«شاغل الدنیا» به این معنی است که دنیا را به خودش مشغول کرده؟

بله، اما من ترجیح می‌دهم این عبارت را اینطور ترجمه کنم که دنیا را سر کار گذاشته. چرا؟
چون قبانی توجهات بسیاری را هم در جهان عرب و هم بیرون از آن در سرزمین‌های دیگر به خودش و آثارش جلب کرده؛ اعم از شعر و نثر. جالب این است که ما در ایران قبانی را به عنوان شاعر می‌شناسیم در حالی که او نثر درخشانی داشته و خیلی جاها نثرش از شعرش جلوتر است؛ نمونه‌اش همین کتاب «داستان من و شعر».

شما اول ترجمه این کتاب را خواندید یا عربی آن را؟

من اول کتاب را به زبان اصلی خواندم. اما وقتی ترجمه آن را به قلم زنده‌یاد یوسفی دیدم خیلی خوشحال شدم. چون یکی از کتاب‌هایی بود که آرزو داشتم آن را ترجمه کنم و تا آن زمان مشغله و گرفتاری‌ام اجازه این کار را به من نداده بود.


زنده‌یاد غلامحسین یوسفی

یعنی وقتی نسخه اصلی کتاب را خواندید نمی‌دانستید که مرحوم یوسفی آن را ترجمه کرده است؟

نه، نمی‌دانستم. و تا قبل از اطلاع از این موضوع یکی از دل‌مشغولی‌هایم این بود که «قصتی مع الشعر» را ترجمه کنم. اما وقتی ترجمه را دیدم، دیدم سال‌ها پیش از آنکه من به فکر ترجمه این کتاب بیفتم، یوسفی آن را ترجمه کرده. مرحوم یوسفی این کتاب را سال 56 ترجمه و منتشر کرده بود و من حدود سال 66 بود که نسخه اصلی آن را دیدم و خواندم و به فکر ترجمه آن افتادم. با این حال وقتی ترجمه شیوا و روان استاد یوسفی را دیدم، خوشحال شدم و خیالم راحت شد، انگار خودم آن کار را انجام داده بودم.

نظرتان درباره ترجمه کتاب چیست؟

ترجمه کتاب عالی است. نثر آن شیوا و روان است و البته این موضوع دلایل مختلفی دارد. علت اول، خود نزار است؛ قبانی با دلش می‌نوشت نه با دستش. انگار قلم را به دست دلش می‌داد برای نوشتن. او داستان زندگی‌اش را در این کتاب با کمال صداقت و در نهایت شاعرانگی نوشته است؛ بدون هیچ سانسور و حجابی. علت دیگر ترجمه خوب و مسلط دکتر غلامحسین یوسفی است. من وقتی می‌خواهم از کسی تعریف کنم او را به دایناسور تشبیه می‌کنم. یوسفی شاید یکی از آخرین دایناسورهای ادبیات سرزمین ما بود. او به دوره‌ای برمی‌گردد که بزرگانی در این سرزمین می‌زیستند و ایشان در کنارشان تلمذ می‌کرد. زیستن در محضر این بزرگان و روحیه خستگی‌ناپذیر پژوهشی، به کار یوسفی اسکلت و استخوان‌بندی محکمی داده است؛ همه کارهای او ارزشمند و در نوع خود منحصر به فردند. قدرت یوسفی در انتقال ذهن به قلم در تمام آثارش مشهود است. از جمله در ترجمه این کتاب از نزار قبانی.

اساسا نسل - به تعبیر شما- دایناسورهای ادبیات، نسلی بود که دست به هر کاری می‌زد آن کار خوب از آب در می‌آمد. چیزی که ما در این دوره یا نداریم یا به ندرت داریم.

علتش شاید شتابی است که ما امروزه گرفتار آن شده‌ایم. این شتاب موجب شده که ما خیلی فرصت به عمق رفتن پیدا نکنیم. شناگریِ محققان و مترجمان ادبی ما اگر هم در سطح نباشد، چندان به عمق نزدیک نمی‌شود. مگر کسانی که قصد ندارند با قطار پرشتاب زمانه همراه شوند و حتی اگر هم در حوالی ریل‌های آن حرکت می‌کنند اصراری به سوار شدن به این قطار پرشتاب ندارند و برایشان این امکان فراهم است که کتابی را به عنوان تنها سرمایه زندگی خود، مثلا در طول بیست سال تالیف و تدوین کنند.

نسل یوسفی گرفتار این شتاب‌زدگی نبود. آنها اهل تلاش بودند، و دلسوزانه کار می‌کردند. متاسفانه هیچ‌گاه مرحوم یوسفی را از نزدیک ندیدم. اما آنچه می‌دانم این است که استادان زبان و ادبیات فارسی در دهه سی و چهل و حتی پنجاه، اغلب عربی‌دان بودند و عربی هم تدریس می‌کردند و صرف و نحو بلاغت عربی درس می‌دادند و البته با تسلط.

یوسفی هم مانند هم‌نسلان خودش عربی را می‌دانسته و خوب هم می‌دانسته. ضمن اینکه ترجمه کتاب «قصّتی مع الشعر» را با همکاری دکتر یوسف حسین بکار، انجام داده است. در روزگار ما متاسفانه اغلب استادان ادبیات عرب، فارسی نمی‌دانند. خب البته همه آنها به فارسی حرف می‌زنند اما شناختی از ادبیات کلاسیک و معاصر ما و دستور زبان ندارند. به همین دلیل در تبادل بین این دو زبان و ترجمه این دو زبان از هم، متونی سست ارائه می‌دهند.

درباره دکتر یوسف حسین بکار، توضیح می‌دهید؟ ایشان آن زمان در ایران چه می‌کرده؟

یکی از دیگر عوامل موفقیت ترجمه «قصتی مع الشعر» این بوده که زنده‌یاد یوسفی با همراهی دکتر یوسف حسین بکار، این کار را انجام داده است. دکتر بکار اهل اردن است و پیش از انقلاب در دانشگاه فردوسی مشهد، ادبیات فارسی می‌خوانده است. ایشان دکترای زبان و ادبیات دارد و الان هم در کشورهای عربی به عنوان یک چهره برجسته فارسی‌دان شهره است.

یوسف بکار در سرزمین‌های عربی از ادبیات فارسی بسیار حمایت کرده و می‌کند، درحالی که اغلب ما اصلا او را نمی‌شناسیم. همین‌جا این پرانتز را باز کنم و بگویم چقدر خوب است که برای دکتر بکار و امثال او که بیرون از مرزهای ایران، به ادبیات فارسی خدمت می‌کنند، بزرگداشت و نکوداشت بگیریم. در نهایت کنار هم بودن بکار و یوسفی در موفقیت ترجمه این کتاب بسیار موثر بوده. چون بکار عربی‌دانی است که فارسی می‌داند و یوسفی فارسی‌دانی بود که عربی می‌دانست. یعنی این دو نفر به نوعی در زبان استخوان خرد کرده‌اند.

این دو تن ترجمه مشترک دیگری هم دارند و آن ترجمه برگزیده‌ای از اشعار عربی معاصر از دکتر مصطفی بدوی است. به هر حال بدون شک یوسفی و بکار مانند بسیاری از مترجمان روزگار ما که با ضرب و زور فرهنگ لغت ترجمه می‌کنند، کار نکرده‌اند بلکه با تکیه بر دانش و عشق خود به زبان فارسی و عربی این متن را ترجمه کرده‌اند.


طرح جلد نخستین چاپ کتاب «داستان من و شعر»

نثر فارسی ترجمه این کتاب را در مقایسه با نثر نزار چگونه می‌بینید؟

نثر ترجمه بسیار زیباست. یادمان باشد که کار نزار در زبان عربی به جادوگری می‌ماند. زبان فارسی هم قابلیت جادوگری را دارد. اما این نکته را هم باید در نظر داشت که دست مترجم بسته است و ناچار است در قید و بند کار مولف بماند. یعنی یوسفی نمی‌توانسته به سبک و سیاق خودش دست به جادوگری در نثر این اثر بزند. با این حال ترجمه این کتاب بسیار سلیس و روان است و هیچ نقطه تاریکی ندارد و حال و هوای کتاب به خوبی در ترجمه حس می‌شود.

خود من تا قبل از خواندن این کتاب شناخت اندکی از نزار داشتم. یعنی شناختم محدود به ترجمه‌های شما از نزار یا آثاری بود که خوانندگان بزرگی مثل عبدالحلیم حافظ از اشعار نزار خوانده بودند؛ مثل «قارئة الفنجان». با خواندن داستان من و شعر علاقه‌مند شدم به اینکه این شاعر سوری را بیشتر بشناسم و همین شد که به سراغ آثار و اشعارش به زبان اصلی رفتم. سوالم این است که چرا این کتاب با آنکه هم مولفش در ایران شاعر شناخته‌شده‌ای است و هم مترجمش، بزرگی چون غلامحسین یوسفی است کمتر دیده شده است در حالی که اگر کسی بخواهد نزار قبانی را واقعا ببیند و بشناسد ناگزیر است که به این کتاب مراجعه کند.

چاپ اول این کتاب مربوط به سال 56 است. تا جایی که من می‌دانم بعد از انقلاب هم – البته سال‌ها پیش- یک بار منتشر شده و دیگر تجدید چاپ نشده است. شاید یک علت مهجور بودن این کتاب به مرگ زنده‌یاد یوسفی برمی‌گردد و اینکه ایشان دیگر نیست تا بر تجدید چاپ آثارش نظارت کند و برای این مهم برنامه‌ریزی کند. یکی از مترجمان این کتاب، از دنیا رفته و دیگری یعنی دکتر بکار از ایران رفته است. بنابراین کسی نیست که موضوع تجدید چاپ این کتاب را پیگیری کند. در حالی که با توجه به شهرت و محبوبیت نزار قبانی در ایران و ترجمه شیوای مرحوم یوسفی اگر این اثر تجدید چاپ شود، خوانندگان فراوانی خواهد داشت. مخاطب جوانی که امروز در ایران ترجمه شعرهای نزار قبانی را می‌خواند، می‌خواهد بداند پشت این شعرها چه کسی نشسته است. می‌خواهد چهره واقعی شاعر این شعرها را بشناسد و کتاب داستان من و شعر به خوبی این امکان را برای او فراهم می‌کند.

جناب بیدج برای حسن ختام این گفت‌وگو خواهشم از شما این است که فرازی کوتاه از کتاب «داستان من و شعر» را انتخاب کنید و برای مخاطبان ما بخوانید.

راستش را بخواهید انتخاب بخشی از این کتاب برایم کار سختی است، چون همه فصول آن خواندنی‌اند. با این حال اجازه بدهید ...
(بیدج کتاب را از روی میز برمی‌دارد و ورق می‌زند)
این چند خط را از صفحه 145 برایتان بخوانم: «به نظر من شعر، سفری است به سوی دیگران. سفر به جانب دیگران، حرفه من است و روزی که گذرنامه و چمدان‌های پر از واژه‌های خود را گم کنم به درختی بی‌حرکت مبدل خواهم شد و خواهم مرد. شعرایی نیز هستند که در درون خود سفر می‌کنند. این نیز یکی از انواع سفرست. اما سفرهای من و نیز کشتی‌ها و نقشه آرزوهایم با دیگران متفاوت است. شاعر، صداست و از ساده‌ترین ویژگی‌های صدا آن است که پشت سر خود پژواکی به جا می‌نهد و با انسان برخورد می‌کند. بدون برخورد با انسان، سخن گفتن محال می‌گردد و زبان به صورت خش‌خش برگ‌هایی خشک در جنگلی نامسکون درمی‌آید. شعر، دست است و مردم در؛ و شاعری که در شعرش به سوی هیچ‌کسی نرود در خیابان خفته می‌ماند....»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها