ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي ازاكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
[سه ماه بعد. خانم در اتاقش دراز كشيده و فكر ميكند. زينب به طرف اتاق ميرود، در ميزند و وارد ميشود. خانم سر برميگرداند و به او نگاه ميكند.]
زينب: بس نيس خانم؟ الان سه ماه آزگاره كه شما تو اتاق دربسته خودتون رو حبس كردين و دائم فكر ميكنيد. در عرض اين سه ماه فقط فقط دو بار به حموم رفتين و قدم از خونه بيرون نذاشتين. دو تا نامه از آق فرهاد و اصغر رسيده كه خوندين. سه تا تلفن از آقا فريبرز شده كه به هيچ كدومش جواب ندادين. لباستون كه هر روز عوض ميشد الان هفتهاي يك بار عوض نميشه. نه به خودتون و نه به بچهها رحم نميكنين. اگر خداي نخواسته مريض بشين، اون وقت آقا فرهاد چقدر ناراحت ميشه؟
خانم: [با شنيدن نام فرهاد] مگه قراره بچهها برگردن؟
زينب: البته كه ميان! چرا كه نيان؟ شير كه به جنگ روباه ميره ترس نداره.
خانم: اي خواهر تو هم دلت خوشه. جنگ بلاست. اين حرفها كه سرش نميشه. نميپرسه كه كي شيره و كي روباه؟ كي جوونه و كي پير؟ كي قشنگه و كي زشت؟ عينهو آتيشي كه به جنگلي ميافته، ميسوزونه و جلو ميره. رحم و شفقت كه سرش نميشه.
حتي اونها كنار آتيش ايستادن از گرما و دودش در امان نيستن. چه بسا كه اين شعله به دامنشون بيفته و دودش به چشمشون بره.
صفحات 22 و 23/ معجزه عشق و ايمان/ غلامحسين كشاورز/ انتشارات اميركبير/ سال 1390/ 42 صفحه/ 800تومان
نظر شما