«قهرمانان اسطورهاي» بيستوسومين عنوان از مجموعهي «افسانههاي ملل» راهي كتابفروشيها شد. قهرمانان داستانهاي اين كتاب، اسطورههايي مانند آشيل»، «هركول»، «اديپ» و «پاريس» هستند.
«كريستيان گرونيه» هم در بيستوسومين عنوان از مجموعهي «افسانههاي ملل» داستانهايي دربارهي مبارزات قهرمانان اسطورهاي روايت كرده است.
هر يك از اين اسطورهها جايگاه ويژهاي در ادبيات جهان پيدا كردهاند. مثلاً افسانهي «آنتيگون» دربارهي دختري است كه قانون را زير پا گذاشت. او دختر اُديپ بود كه برادرانش يعني «پلينيس» و «اته اُكل» براي به دست آوردن قدرت به جان هم افتادهاند و هر دو كشته شدند اما اين همهي ماجرا نبود: «حماقت برادرانم باعث مرگشان شد. در حاليكه به طرف جسد پلي نيس كه روي شنها رها شده بود ميرفتم، صداي كرئون را شنيدم كه به مردم تِبس ميگفت: بايد براي پادشاه اته اُكل مراسم سوگواري در شأن آن پادشاه بزرگ برپا كنيم! به سرعت به سراغ عمويم رفتم و در حاليكه از دور جسد پلينيس را نشان ميدادم گفتم: پس پلينيس چه؟
كرئون گفت: آن خائن لايق هيچ قبرستاني نيست. بايد جسدش طعمهي لاشخورها شود. هر كسي به او نزديك شود و از دستور من سرپيچي كند مجازاتش مرگ خواهد بود.»
اما آنتيگون در برابر اين بيعدالتي ساكت ننشست و تصميم گرفت تا برادر ديگر خود را هم دفن كند تا روح برادرش سرگردان نباشد و به سرزمين مردگان بپيوندد.
«شب زيبايي بود و شنها زير پايم گرم بودند. دوان دوان به طرف جسد خونين پلينيس كه زير نور مهتاب روي زمين افتاده بود رفتم. لاشخورها وقتي مرا ديدند ترسيدند و پرواز كردند. بالاخره نزديك پلينيس، برادرم رسيدم. اصلاً مكث نكردم. با پاهايم شنها را جمع كردم و روي پلينيس ريختم. پوشاندن كامل جسد بيفايده بود. براي خداياني كه فقط به نيت و قصد انسان توجه داشتند، يك مشت خاك هم كافي بود.
گفتم: برو پلينيس! از اين به بعد آرام بخواب!»
«تِسه» قهرمان ديگر اين كتاب است كه زندگياش به كلاف نخي بند بود.
او براي از بين بردن «مينوتور» بايد وارد يك راهروي هزار تو ميشد و حتي اگر او را ميكشت باز هم احتمال بازگشت كم بود؛ اما «آريان» با كلاف نخي كه همواره با خود داشت توانست تسه را نجات دهد: «تسه! اين نخ را بگير و اصلاً آن را رها نكن. اينطوري ما به يكديگر متصل خواهيم ماند...»
و داستان «هركول، قهرمان عاشق». هركول بياراده، به آن ملكهي بيرحمي كه قصد داشت او را در عين خشونت و ملاطفت رام خود كند، علاقهمند شده بود. آن هم در حاليكه هركول بردهي ملكه «اُمفال» محسوب ميشد اما ملكه هم حسي شبيه به هركول داشت: «ماهها گذشت و اُمفال از اينكه زمان آزاد شدن بردهاش نزديك ميشد نگران بود. پس به هركول گفت: هركول من نميخواهم كه تو بردهي من باشي. همچنين نميخواهم تو را از دست بدهم. با من ازدواج كن!»
تصميم هركول ميتواند سرنوشت او را تغيير دهد. اگر شما هم ميخواهيد سرنوشت اين قهرمان و افرادي مانند «آشيل»، «ارفه»، «اوليس»، «پنه لوپ»، «پاريس» و «اديپ» را بدانيد ميتوانيد «قهرمانان اسطورهاي» را بخوانيد.
اين كتاب را «رويا خوئي» ترجمه كرده و انتشارات «محراب قلم» با قيمت 2100 تومان منتشر كرده است.
نظر شما