سه‌شنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۲:۳۳
«لوبنا و پیبل» داستانی خاکستری و در عین حال امیدوارانه دارد

پگاه شرفی، مترجم کتاب کودک «لوبنا و پیبل» در مصاحبه با ایبنا ضمن بیان تجربه اولین ترجمه کتاب کودک خود، گفت: آنچه در این داستان بیش از هر چیز آموزنده است این است که انسان‌ها در شرایط بسیار سختی که حتی باورش برای خیلی‌ها می‌تواند غیرممکن باشد، می‌توانند مهربان باشند و با درک متقابل شرایط دیگران، آنها را خوشحال و امیدوار کنند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ آشنا شدن با کتاب‌اولی‌ها برای ما هم تجربه جالب‌توجهی است؛ زیرا از هر یک از آنها نکاتی را دریافت می‌کنیم که می‌تواند نگاه‌مان به آثار ادبی چه کودک و نوجوان و چه بزرگسال را وسعت ببخشد. کتاب‌اولی ادبیات می‌تواند تألیف خودش را وارد بازار کتاب کرده باشد یا تألیف دیگری را از طریق ترجمه. این شماره از پرونده «کتاب‌اولی‌های ادبیات ایران» نیز به آشنایی با یک مترجم می‌پردازد که دوست داشته است در دنیای کودک و نوجوان اثری از خود باقی بگذارد. پگاه شرفی مترجم کتاب «لوبنا و پیبل» است که وندی مدور آن را نوشته و انتشارات سروش منتشر کرده است. کتاب، داستان زندگی لوبنا را روایت می‌کند که کودکی مهاجر است. موضوع مهاجرت از آن دسته موضوعاتی است که هر چه درباره آن نوشته شود باز هم نمی‌تواند عمق آسیب‌های این مسئله را بیان کند؛ اما این مترجم تلاش کرده با ترجمه این کتاب، متنی دیگر پیش روی کودکان ایرانی بگذارد تا با این «انتخاب یا اجبار بشری» بیشتر آشنا شوند. در ادامه گفت‌وگوی ما را با پگاه شرفی می‌خوانید:


شما در حوزه ادبیات کودک و نوجوان کتاب‌اولی هستید. چه شد تصمیم گرفتید اثری از خود به جای بگذارید و صرفا خواننده کتاب‌ها نباشید؟ و چرا کتاب کودک؟
ترجمه آثار حوزه‌ کودک و نوجوان از دو جنبه برای من حائز اهمیت است؛ اول این‌که فرصتی فراهم می‌آورد تا کودکان سرزمینم را با داستان‌های آموزنده‌ غیرایرانی آشنا کنم و بدین ترتیب در مقوله تولید محصولات فرهنگی روزآمد نیز تا اندازه‌ای که در توانم هست، اثرگذار باشم و در وهله‌ بعد، ترجمه کتاب کودک از بُعد روانشناسی و عاطفی، مکاشفه‌ای است که من را بی‌پروا با خود واقعی‌ام مواجه می‌کند. این بالاترین لذت و ارزش برای من است.

خودتان چقدر کتاب کودک خوانده‌اید و به یاد ماندنی‌ترین کتابی که خوانده‌اید چیست؟
کتاب‌های کودک بسیاری خوانده‌ام که تمامی آنها برایم جذاب و تأثیرگذار بوده‌اند؛ واقعا نمی‌توانم بگویم کدام به یادماندنی‌ترین بوده‌ است!

چطور ترجمه را آموزش دیدید؟
تمرین و کوشش در جهت شناخت ادبیات کودک و مطالعه در خصوص جزئیاتِ تکنیک‌های ترجمه و نیز بهره‌گیری از دانش و تجربه استادان، بسیار در این زمینه کارساز بود.

ترجمه کتاب کودک حساسیت‌های خاص خود را دارد. به نظر شما مترجمان حوزه کودک چقدر باید در تعامل با مترجمان پیشکسوت این حوزه باشند؟
به طور کلی تعامل با متخصصان چه پیشکسوت و چه تازه‌کار می‌تواند از جنبه‌های گوناگون تاثیرگذار باشد.

اولین اثر ترجمه شما کتاب «لوبنا و پیبل» است؛ چطور نسخه اصلی این کتاب به دست شما رسید؟
این کتاب از نظر بصری و محتوایی من را بسیار به خود نزدیک کرد و البته که جوینده یابنده است.

آیا هنگام ترجمه این اثر، چالشی هم برای‌تان به‌وجود آمد؟
آثار هنری به‌ طور کلی روح و روان آدمی را با چالش روبه‌رو می‌کنند؛ البته که من هم در فرآیند برگرداندن این کتاب به چالش‌هایی از این دست برخوردم؛ اما اگر منظورتان چالش تکنیکی در ترجمه است، خیر.

چالش روحی‌تان چه بود؟
معصومیت و تنهایی لوبنا و همچنین مهاجرت اجباری او به همراه پدرش بسیار مرا تحت‌تأثیر قرار داد.

موضوع این کتاب با مهاجرت شروع می‌شود؛ علت مهاجرت لوبنا و پدرش به سرزمینی دیگر چیست؟
لوبنا و پدرش برای دست‌ یافتن به آرامش و رسیدن به یک زندگی مطلوب‌تر به سرزمینی دیگر مهاجرت کرده‌اند. این خانواده مثل همه‌ی مردمان عادی، خانه و میهن‌شان را دوست داشتند و زیبایی‌هایش را به خاطر سپرده‌اند؛ ولی از روی ناچاری‌ست که ترک دیار می‌کنند.
نویسنده کتاب برای لوبنای قصه‌اش چه ویژگی بارزی را در نظر گرفته است؟
لوبنا در ظاهر دخترک بی‌پناهی است که شمار زیادی از خانواده‌اش را از دست داده. او امنیت و ایمنی را تنها در آغوش پدرش جست‌و‌جو می‌کند و رابطه‌ی احساسی بسیار عمیقی با پدر دارد. لوبنا اگرچه احساس تنهایی می‌کند و همدمش فقط سنگ کوچکی‌ است که به تازگی آن‌ را پیدا کرده؛ اما هنگامی‌که پسربچه‌ای را می‌بیند که او هم «عینا» در وضعی همانند اوست، می‌کوشد تا با خردمندی و با مهر و عطوفتی لطیف که نشان بزرگی و بلندی‌نظر و مناعت‌طبعش است، برای رفع اضطراب و بی‌قراری امیر، چاره‌ای بیاندیشد.
مفهوم اخلاقی ایثار در این داستان آنجا نمودار می‌شود که لوبنا همه‌ی دارایی مادی و معنوی خودش یعنی همان سنگ کوچک را به امیر هدیه می‌دهد؛ سنگی که همیشه در خلوت از دردها و رنج‌هایش با او سخن می‌گفت. لوبنا این هدیه‌ی ساده را به کودک هم‌نوعش تقدیم می‌کند تا آن پسر بی‌تاب هم چیزی داشته باشد و به آینده امیدوار بماند.

به نظر می‌رسد دوستی عنصر پررنگ این قصه است؛ از دوستی لوبنا با یک سنگ به نام پیبل و دوستی آن سنگ با پسرک دیگری. هر نویسنده‌ای از منظر خود به یک مفهوم نگاه می‌کند. نگاه وندی مدور به دوستی چیست؟
برداشت من این است که منظور نویسنده محترم کتاب از دوستی، در تحلیل نهایی پاسداشت مفهوم ازخودگذشتگی و درک اهمیت دغدغه‌های دیگران است.

شما به عنوان مترجم چه نکته‌ای از لوبنا و پیبل یاد گرفتید؟
آنچه در این داستان بیش از هر چیز آموزنده است این است که انسان‌ها در شرایط بسیار سختی که حتی باورش برای خیلی‌ها می‌تواند غیرممکن باشد، می‌توانند مهربان باشند و با درک متقابل شرایط دیگران، آنها را خوشحال و امیدوار کنند.

کدام بخش از متن کتاب را خیلی دوست دارید؟
«لوبنا شروع به حرف زدن با پیبل کرد و از برادرهایش، خانه‌ی قشنگ‌شان و جنگ برای او تعریف کرد. پیبل همیشه به داستان‌های لوبنا گوش می‌داد. وقتی‌که لوبنا می‌ترسید؛ پیبل همیشه به او لبخند می‌زد. لوبنا آهی کشید و گفت: دوستت دارم پیبل.»

نظرتان درباره سبک داستان‌پردازی و قلم وندی مدور چیست؟
«لوبنا و پیبل» داستانی خاکستری و در عین حال امیدوارانه دارد. وندی مدور در این قصه، هر لحظه خواننده را به چالش می‌کشد و در پایان نور امید را بر دل و ذهن مخاطب می‌تاباند. این رویکرد خانم مدور بسیار ستودنی است.

تصویرگری دنیل اِگنس را چطور دیدید؟
تصویرگری فوق‌العاده این کتاب اولین مولفه‌ای بود که مرا ترغیب کرد تا آن را ترجمه کنم. تصاویر آن‌چنان با متن همخوانی دارند که گویی داستان و تصویر با هم خلق شده‌اند. از این نظر اثر دنیل اگنس کاری منحصربه‌فرد است.

آیا اثر دیگری هم در دست ترجمه دارید؟
بله، کتاب‌های دیگری هم ترجمه کرده‌ام‌ که در دست انتشار هستند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها