به گزارش خبرنگار
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در بوشهر، «تاریخ از پایین» عنوان تازهترین اثر سیدقاسم یاحسینی، نویسنده و مورخ اجتماعی بوشهری است که به تازگی به همت انتشار «هامون نو» راهی بازار کتاب شده است. وی در کارنامه خود نگارش و انتشار بیش از ۱۵۰ اثر را در حوزه فرهنگ و تاریخ شفاهی جنوب کشور، ثبت و ضبط کرده است.
یاحسینی در این سالها با تالیف آثاری مستند و منحصربهفرد در عرصه تاریخ و رجالِ تاثیرگذار جنوب و همچنین زنان این اقلیم، در حوزه توسعه فرهنگی استان بوشهر و تبیین جایگاه این منطقه جغرافیایی در تاریخ ایران تلاش کرده است. وی در مقدمه کتاب «تاریخ از پایین» در تشریح موضوع این کتاب نوشته است:
موضوع «تاریخ از پایین» یا بهعبارتی «تاریخ اعماق» تاریخ زندگی تودههاست. زندگی عادی و معمولی، بدون قدرت و ثروت. در باب «تاریخ از پایین» به زبان فارسی مطالب اندکی وجود دارد. حتی مورخان و پژوهشگران ایرانی عموما با مبانی نظری و ریشههای تاریخی این نوع نگرش به تاریخ و تاریخنگاری، چندان آشنا و مأنوس نیستند.
گفتوگوی مفصلی را با سیدقاسم یاحسینی پیرامون این کتاب انجام دادهایم که در ادامه از نظر مخاطبان میگذرد.
آقای یاحسینی نخست برای مخاطبان ما «تاریخ از پایین» را تعریف کنید؟
در خصوص تعریف «تاریخ از پایین» باید گفت که فلاسفه تحلیلی در باب مشکلات و معضلات بهدستدادن دقیق «تعریف» بحثهای بسیاری کرده و میکنند. دادن یک تعریف خاص و مشخص از مفهوم تاریخ از پایین نیز مشمول چنین امری است. فلاسفه تاریخ متأخر که پیرو تاریخ از پایین هستند، تعریفهای چندی از آن دادهاند، اما اجازه بدهید برای آسان کردن کار، برداشت خودم را از این مفهوم ارائه بدهم. هر علمی یکسری کلیدواژهها، اصول و مبانی نظری و عملی و حتی زبان خاص خود را دارد که آن شاخه از علم را از دیگر علوم متمایز میکند، اما علم تاریخ، شاید از معدود علومی باشد که فراخی و گستره آن به همه عرصههای زندگی بشر مربوط میشود.
با وجود این، اگر قرار باشد چند کلیدواژه برای نگرش و بینش «تاریخ از پایین» داشته باشیم، شاید این کلمات کلیدی و محوری باشند: محرومان، فرودستان، تهیدستان، اقلیتها، دیوانگان، دگرباشان، زنان، مطرودان، درحاشیهماندگان، نابهنجارها، نابهنگامها، شکستخوردگان، ضعفاء، ناتوانان، بیماران، بزهکاران، مظلومان. بنابراین تاریخ از پایین، نوعی نگرش و بینش تاریخی است که معمولاً از تاریخنگاری رسمی و خصوصاً تاریخ سیاسی حاکمان، فاصله میگیرد و به سراغ بود و باش توده مردم در گستردهترین قلمرو خودش میرود.
آیا میتوان این نگرش تاریخی را «مکتب» دانست؟
ما مکتبهای مختلف تاریخی داریم که در ذیل آنها، انواع تواریخ پژوهش و نوشته میشود. تواریخی چون تاریخ سیاست، تاریخ ارتش، تاریخ دولت، تاریخ قدرت، تاریخ دین، تاریخ اداری، تاریخ ادبیات، تاریخ تکنولوژی و صنعت، تاریخ فلسفه، تاریخ فرهنگ، تاریخ اشیاء، تاریخ خُرد، تاریخ مردان نامی و... اما همه این موضوعات ربط چندانی به «تاریخ از پایین» ندارند و بیشتر «تاریخ از بالا» بهشمار میروند.
«تاریخ از پایین» اگر چه بر پایه یک سلسله اصول، فلسفه و بینش خاص بنا شده، اما خود فینفسه «آگاهی تاریخی» تولید نمیکند، بلکه بینش و نگاهی است که منجر به تولید نوعی تازه از «آگاهی تاریخی» میشود. موضوع تاریخ از پایین و تاریخ اعماق، تاریخ زندگی تودهها در وسیعترین تصور ممکن از دیرباز تا امروز است. زندگی عادی و معمولی انسانها، بدون قدرت و ثروت و البته در چالش با قدرت و ثروت!
چرا این مبحث مهم در تاریخ نگاری ما ایرانیها نادیده گرفته شده است؟ آیا این نادیدهانگاری ناشی از ضعف مورخان ایرانی در آشنایی با مبانی نظری و ریشههای تاریخی این نوع نگرش تاریخی است؟
اگر به تاریخِ تاریخنگاری در ایران بنگریم، ما سنت تاریخنگاری نَقلی بسیار قوی و پرتعدادی از دیرباز تا عصر قاجار داشتهایم؛ اما خبر چندانی از تاریخ تحلیلی نبوده است. وضع در جهان اسلام نیز چنین بوده، کما اینکه پدیده «ابن خلدون» در فرهنگ و تمدن اسلامی نه تنها ادامه ادامه پیدا نکرد، بلکه چنان از یاد و خاطره عمومی مسلمانان رفت که اگر غربیها او را کشف و به خودمان معرفی نمیکردند، معلوم نبود چه میشد!
بنابراین ما در سنت تاریخی خود، نگارش تاریخ تحلیلی نداشتهایم و هنوز هم کم و بیش بهطور عموم نداریم. به کتابهای پُرتعداد تاریخی که داخل ایران منتشر میشود، نگاه کنید؛ اغلب قریب به اتفاق آنها مبانی نظری و بنیادهای تئوریک ندارند. موضوع فقط درباب تاریخ از پایین نیست، کل علوم انسانی چنین است. ما چند جامعهشناس، روانشناس، فیلسوف، نمایشنامهنویس، موسیقیدان، نویسنده و ... در قد و قواره جهانی داریم. کدام مکتب در علوم انسانی بهنام ایرانیان معاصر ثبت شده و رقم خورده است. سهم ایرانیان فرضاً در نظریههای مهم علومی چون جامعهشناسی، مردمشناسی، انسانشناسی فرهنگی، زبانشناسی چیست؟ در باب تاریخ از پایین نیز همچنین! در دانشگاهها و رشته تاریخ، دانشجوی ایران چه حجم علوم انسانی و نظریه میخواند؟ چه مقدار با کارهای متُدیک آشنا میشود؟
بنابراین باید عرض کنم بهدلیل ضعف مُفرط علوم انسانی در ایران، بماند که جماعتی اساساً با آن دشمنی آشکار دارند و برخی نیز سودای «اسلامیم کردنش را دارند، روشها و نگرشهای تاریخنگاری نیز در ایران چندان رونقی ندارد. دانشجو البته چند واحد «روش تحقیق» و «فلسفه تاریخ» و احیاناً مکاتب تاریخی میخواند، اما برونرفت و خروجی نهایی آن چیست؟ همه با رسالههای پایان تحصیلی در حوزه علوم انسانی و تاریخی آشنا هستیم و نیاز به تکرار من نیست.
تاریخ از پایین از کدام زمینههای فکری و فلسفی تغذیه میکند یا به کدام نظریهها گرایش دارد؟
مبنای فکری و نظری تاریخ از پایین، محصول فشرده دستکم ۲۰۰ سال تاریخ پُرتحول مغربزمین در زمینه تاریخنگری و تاریخنگاری است. از «ویکو» و «منتسکیو» گرفته تا مارکس و جنبش چپ نوین در دهه شصت ـ هفتاد قرن بیستم. از انقلاب کبیر فرانسه و کمون پاریس بگیر تا وضعیت استعمار در هندوستان و جنبش ماه مه 1967م. در فرانسه و سپس مغربزمین. تاریخ از پایین، یکشبه بهوجود نیامد. ماحصل یک فرایند طولانی بود. حتی چنین تاریخنگاری و تاریخنگری فرضاً در آمریکا، انگلستان فرق میکند با ایتالیا و آلمان. ماحصل و میکس شده جریانهای مختلف فلسفی، فکری، اجتماعی و سیاسی نهایتاً منجر به ظهور تاریخنگاریهایی با عنوان «تاریخ خُرد»، «تاریخ اجتماعی»، «تاریخ از پایین»، «تاریخ روزمره»، «تاریخ پسااستعماری» و اخیرا تاریخ فمینیسم، در شقوق مختلف آن، شد.
من در کتابم به بخشهایی از این موضعات پرداختهام. دخترم خانم سیدهخانم فاطمه یاحسینی که مترجم است، کتابی در همین باب ترجمه کرده که امیدوارم بهزودی چاپ و منتشر شود. در آن کتاب، مطالب خوبی درباره «تاریخ خُرد»، «تاریخ روزمره»، تاریخ اجتماعی و نسبت و روابط این نوع تاریخنگاریها با هم آمده است. این را هم بگویم که در غرب، الان دهههاست تاریخ از پایین به اصطلاح کهنه و دِمُده شده است، اما در غرب؛ و نه شرق و ایران!
کمی در خصوص رابطه مارکسیسم و تاریخ از پایین بگویید و اینکه شکلگیری مکتب مارکسیسم اروپایی چه تأثیری بر تاریخنگاری داشت؟
والله پاسخ به این پرسش، خودش یک کتاب قطور میشود! نباید شک کرد که فلسفه دیدگاه طبقاتی و ماتریالیسم تاریخی کارل مارکس و مکتب مارکسیسم، سهم و نقش عمدهای در عوض کردن نگاه و نگرش به تاریخ در اروپا و سپس کل جهان داشته است. به اذعان یک فیلسوف و مورخ اندیشه و ضد مارکسیست برجسته چون آیزایا برلین، در کتاب زندگی کارل مارکس، مارکس، تاریخنگاری را وارد مرحله نوینی کرد. توجه به تودههای زحمتکش در طول تاریخ، تمرکز بر طبقه کارگر و پرولتاریا و ستیزش با سرمایهداری و بورژوازی، برجسته کردن وقایع خلقی در ماجرای «کمون پاریس» و وقایع بینالملل اول، نقش درازآهنگی در عوض کردن نگاه به تاریخنگاری و تاریخنگری نوین در اروپا و بعدها حتی در جهان سوم داشت.
تاریخ از پایین نیز، هم در مبانی فلسفی و هم در روش تاریخنگری، بسیار وامدار مارکس و مارکسیسم است. برخی، البته با کمی اغراق، نگارش و انتشار کتاب «تکوین طبقه کارگر در انگلستان» نوشتۀ ادوارد پالمر تامپسون را نقطه عطفی در تاریخنگاری «تاریخ از پایین» و طبقه کارگر میدانند. کتاب امروز کلاسیک شده «وضع طبقه کارگر انگلیس» نوشتۀ فردریش انگلس هم که جای خودش دارد.
همچنین مورخ و فیلسوف تاریخی چون اریکهاسبام، یک مورخ مارکسیست به اسم «گئورگ رُود» را مبدع و مروج «تاریخ اعماق» میداند که بهنوعی همان «تاریخ از پایین» است. در یک نگاه فشرده باید گفت که اندیشههای مارکس و تلاشهای برخی از فیلسوفان و مورخان مارکسیست، سهم برجستهای در شکلگیری و اشتهار تاریخ از پایین، تاریخ اعماق، تاریخ روزمره و ... داشته است.
دلایل مهجوریت نگرش تاریخ از پایین در مباحث تاریخی ایران چیست؟
فکر کنم در بالا به این پرسش پاسخ دادم. در تاریخنگاری ما ایرانیان، رویآوری به مطالعات و علوم اجتماعی کاربردی فوقالعاده ضعیف است. مورخان این دیار، چندان با نظریههای علوم اجتماعی و بهخصوص کاربرد آن در تحقیقات تاریخی، آشنایی و تسلط چندانی ندارند. اجازه بدهید مثالی بیاورم. چند سال پیش، کتابی از سوی یک مؤسسۀ دولتی درباره کاربرد نظریه «تاریخ فرهنگی»، بر اساس نوشته «پیتر برک» و تطبیق آن با موضوع جنگ تحمیلی ایران و عراق منتشر شد.
من وقتی این کتاب را خواندم، از فقر نگاه، مُتد و بیخبری موجود در ایران از مبانی نوین تاریخنگری و در اینجا، تاریخ فرهنگی حیرت کردم. بهجز یک نفر انسانشناس که حرفهای نسبتاً خوبی زده بود، دیگران ظاهراً اصلاً متوجه موضوع نشده بودند! بحث در آن کتاب، انطباق مطالعات جنگ تحملی با مبانی تاریخ فرهنگی بود، اما کمتر فردی حتی در حد طرح موضوع در آن کتاب، موفق به چنین کاری شده بود و یا انبوه کتابهای در ظاهر فمینیستی است که در سه دهه اخیر در داخل ایران در حال تولید است. غالب نویسندگان، حتی شناخت اجمالی هم از نشریات نوین فمینیستی و بهخصوص تحولات این نگرش از دهه نود قرن بیستم تا امروز در غرب ندارند. فرضا هنوز مدافع سینه چاک «عصر مادرسالاری» هستند! یعنی فرضیه مورگان و انگلس در قرن نوزدهم!