پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۱۱:۵۳
رنج مال آدمیزاده علیرضا

او را اغلب به ابوحامد می‌شناختند و اواخر زمستان ۱۳۹۳ در سوریه به شهادت رسید. قصه زندگی‌اش بسیار خواندنی است و امسال دو کتاب درباره‌اش در نمایشگاه کتاب عرضه شده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)؛ روایت، روایت ام‌البنین حسینی است. از تابستان سال ۱۳۹۷می‌گوید، زمانی که نوزده سال داشت. «یک روز مامانِ عالیه، یکی از همسایه‌ها با عکسی سه‌درچهار به خانه ما آمد. گفت: برادرم سید امیر دوستی دارد که این عکسش است. در سپاه حضرت رسول کار می‌کند. آدم خوبی است. خیلی مؤمن است، اما پولی ندارد. به فکر پول درآوردن هم نیست. چون آدم خوب و باایمانی است، دوستانش دارند برایش آستین بالا می‌زنند.» اما این آدم خوب و باایمان نیامد. همان واسطه خبر نیامدش و علت آن را آورد و گفت: «برای دوست برادرم کار عاجل پیش آمد و رفت مأموریت؛ اما سپردیم زودتر بیاید. الان ایران نیست. رفته است افغانستان. قرار است وقتی بیاید در اولین فرصت خودش را هم بیاوریم.»
 
راوی قصه ما، روایتش را چنین ادامه می‌دهد: «عکس، دست ما ماند. آن زمان جنگ طالبان هم بود.» البته او همان روزها، خواستگارهای دیگری هم داشت که شرایط‌ یکی از آنان به ظاهر مناسب بود. اما این «دیگران» همگی جواب «نه» شنیدند. «پدرم وقتی عکس را دید، ابرویی بالا انداخت و گفت: من دخترم را به این آدم می‌دهم! این حرف پدرم از عجایب خلقت بود، این که به یک عکس اعتماد کند، بدون اینکه از پدر و مادر و کسب و کار این آدم بپرسد. من هم عکس را پیش خودم نگه داشتم و منتظر بودم که امروز و فردا بیایند و صاحب عکس را هم با خودشان بیاورند.»
 
اما ماجرا قرار نبود به همین سادگی پیش برود. «امروز و فردا و امروز و فردا شد پنج ماه! مامان عالیه رفت و با اینکه همسایه بودیم دیگر گپی نشد. خودم را با کلاس امداد و آرایشگری سرگرم می‌کردم، اما درونم آرام و قرار نبود. در این مدتِ پنج ماه، دو سه نفر از کلاس آرایشگری‌مان عقد کردند. من بعد از هر عقدکنان، عکس را در دستم می‌گرفتم و گله می‌کردم. برایم مسجّل بود که این آدم، همسر آینده من خواهد بود. اصلاً هم به ذهنم نمی‌آمد که ممکن است او مرا نپسندد! یا من او را نخواهم... بعد از پنج ماه، مامان عالیه آمد که این آقا از سفر برگشته و اگر اجازه بدهید می‌خواهیم بیاییم دخترطلب. پدرم اجازه داد.»
 
کتابی که از آن صحبت می‌کنیم، کتاب «خاتون و قوماندان» کاری از مریم قربان‌زاده و نشر ستاره‌هاست که چاپ نخست آن سال ۱۳۹۸منتشر شد و بعد از چند بار تجدید چاپ، چند روز پیش با تقریظ حضرت آقا، نامش دوباره سر زبان‌ها افتاد. متن کوتاه تقریظ، دلیل اهمیت این کتاب را که مجموعه‌ای از خاطرات است و در دسته تاریخ شفاهی جای می‌گیرد، توضیح می‌دهد: «حوادث مربوط به مهاجران افغان را که در این کتاب آمده است از هیچ منبع دیگری که به این اندازه بتوان به آن اطمینان داشت دریافت نکرده‌ام. برخی از آن‌ها جداً تاثرانگیز است، ولی از سوی دیگر، حرکت جهادی فاطمیون افتخاری برای آن‌ها و همه‌ افغان‌ها است.»
 
خاطرات از زبان ام‌البنین حسینی بازخوانی می‌شوند و او از خودش و از تجربه زندگی با شهید علیرضا توسلی می‌گوید. شهیدی که عموماً از وی به ابوحامد یاد می‌شود. شهیدی متولد افغانستان که زندگی‌اش یکسره در مجاهدت گذشت. در مقطعی از جنگ تحمیلی در جبهه ما با بعثی‌ها جنگید و بعد به افغانستان رفت و با قوای متجاوز و اشغا‌ل‌گر شوروی پیکار کرد. بعدها مرد محوری تشکیل لشکر فاطمیون شد و در جنگ با تروریست‌های تکفیری سوریه به شهادت رسید.
 
رنج مال آدمیزاده علیرضا...
امسال در نمایشگاه کتاب تهران به جز همین کتاب «خاتون و قوماندان»، کتاب دیگری نیز با موضوع زندگی شهید ابوحامد، در غرفه انتشارات سوره مهر عرضه می‌شود که عنوان بسیار جالب «به جرم خمینی» روی جلد آن به چشم می‌خورد. این کتاب به قلم فریناز ربیعی نوشته شده است و او کوشیده از دل مستندات مرتبط با زندگی این شهید، قصه‌ای خواندنی درباره شخصیتی چندبعدی بیرون بکشد و این قصه را با صمیمی‌ترین واژه‌ها و جملات روایت کند. البته خواننده این کتاب می‌بیند که قصه ربیعی درباره شهید ابوحامد، با اغلب قصه‌های این‌چنینی متفاوت است، چه آنکه نویسنده تلاش کرده تا از فضای مرسوم در چنین روایت‌هایی فاصله بگیرد و چیزی خاص به خواننده‌اش عرضه کند.
 
 
در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «ته‌تغاری که تو بودی و حاج‌آخوند هر وقت سوره جدیدی از بر می‌شدی و شعر حافظ را به دو روز نکشیده حفظ می‌کردی دو تا می‌زد جای قلبت و می‌گفت یک چیزی می‌شوی، درست همان‌جا که ترکش نشسته بود. ترکش نزدیک قلبت هربار فشار می‌آورد یاد دست‌های حاج‌آخوند می‌افتادی. یاد حرف‌های پدرت چند ماه قبل از خاموش شدنش که دم گوش توی هفت‌ساله خواند: علیرضا، تو بعد از من و مادرت تنهایی زیاد می‌کشی، غم زیاد می‌بینی. رنج مال آدمیزاده علیرضا اما قول بده یادت باشه فقط خدا…فقط خدا…»
 
عنوان «به جرم خمینی» به عشق عمیق شهید توسلی به امام خمینی (ره) اشاره دارد، عشقی که مسیر زندگی او را شکل داد و به مهم‌ترین و موثرترین عامل در کنش و واکنش‌های او تبدیل شد. شهید توسلی، که بعدها به‌ مناسبت نام پسرش حامد، به ابوحامد مشهور شد در خانواده‌ای بسیار مذهبی رشد کرد و باورهای عمیق دینی داشت، اسلام برای او با پیروی از امام خمینی (ره) معنی تازه‌ای پیدا کرد. او زندگی‌اش را پای این معنای تازه گذاشت.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها