به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «پلاک فرمانده» نوشته رضوان ابراهیمی جلالآبادی، اثری است که به زندگی شهید علی صبوری قمی، مسئول مهندسی رزمی لشکر ۲۷ محمد رسولالله، میپردازد. این کتاب با روایتی مستند و بر پایهی مصاحبهها و خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان شهید، تصویری از زندگی فردی و اجتماعی او ارائه میدهد. ساختار کتاب در سه فصل تنظیم شده است: دوران کودکی و نوجوانی در محله شهیدآباد، سالهای مبارزه و فعالیتهای انقلابی و دانشگاهی و در نهایت حضور در جبهه و شهادت. انتشارات روایت ۲۷ بعثت آن را منتشر کرده است.
علی صبوری قمی در اسفندماه سال ۱۳۴۰ در شهر تهران دیده به جهان گشود. هوش بالایش سبب شد تا دوران دبستان را زودتر به پایان برساند. در سال ۱۳۵۷ با رتبه ۳ کنکور در رشته مهندسی معدن دانشگاه پلیتکنیک پذیرفته شد. علی به زودی وارد فعالیتهای فرهنگی و سیاسی دانشگاه شد. او که پیش از این، در دوران دانشآموزی خود نیز با فعالیت در مساجد اقدام به مبارزه علیه رژیم پهلوی میکرد و با راهاندازی کانونهای دانشآموزی سعی به ارتقا جایگاه علمی دانشآموزان داشت، در دانشگاه نیز پا به عرصه فعالیتهای اجتماعی گذاشت. او کوشش میکرد تا دانشجویانی که از اطلاعات سیاسی کمتری برخوردارند را آگاه و با انقلاب همگام کند و مانع جذب آنها به سازمان مجاهدین شود. علی وقت زیادی را صرف امور سیاسی، فرهنگی و دانشجویی میکرد، به طوریکه برخی شبها در دانشگاه میخوابید. مدتی به عنوان معاون فرهنگی جهاد دانشگاهی فعالیت کرد و تا اعزامش به جبهه در جهاد دانشگاهی ماند.
علی صبوری از دانشجویانی بود که خود را پیرو خط امام مینامیدند و در جریان تسخیر لانه جاسوسی حضور داشت. هدف آنها از این نامگذاری مبارزه با گروههایی بود که مدعی مبارزه با امپریالیزم بودند. شهید صبوری از زمان تسخیر لانه جاسوسی تا تحویل گروگانها در فرودگاه پای کار ماند. او مسئولیت نگهبانی از گروگانها را پذیرفته بود. حتی در این شرایط هم به فکر مطالعه و افزایش آگاهی خود بود و در اوقات فراغتش به نوار سخنرانی امام، آیتالله مطهری و... گوش میداد.
با اصرار نصرتالله کاشانی، علی وارد عرصه نبرد شد. او در بخش مهندسی رزمی لشکر ۲۷ محمد رسولالله تهران مشغول به فعالیت شد و پس از انتقال کاشانی به قرارگاه نجف، مسئول مهندسی رزمی لشکر ۲۷ میشود. وظیفه آنان آمادهسازی منطقه برای اجرای عملیات نظامی بود؛ اقداماتی از قبیل جادهکشی، احداث تونل، سنگر، خاکریز و بیمارستان صحرایی. شهید صبوری مدیری توانمند بود. او با هوش و ذکاوت و اخلاق خوبی که داشت به راحتی توانسته بود خود در دل همرزمانش جا کند و اعتماد آنها را به دست آورد. بی وقفه مشغول کار بود و همیشه در کنار نیروهایش حضور داشت؛ علی، «خستگی را خسته کرده بود».
عملکرد خوب او در عملیات والفجر _۴ که در آن رزمندگان موفق شده بودند مریوان، قوچ سلطان و ارتفاعات آن را بگیرند، باعث تثبیت خط شد. بعد از این عملیات دستور رسید که امکانات و ماشینآلات از غرب به جنوب منتقل شوند. نیروها به دوکوهه رفتند تا برای عملیات خیبر آماده شوند. نیروهای مهندسی از دوماه پیش از عملیات مشغول آمادهسازی منطقه بودند. ماموریت لشکر ۲۷ گرفتن پل طلائیه بود. دشمن تمام توانش را به کار گرفته بود تا نگذارد رزمندگان جزایر مجنون را به دست آورند: کانال و سیم خاردار و مین، شلیک خمپاره و توپ و تانک و مهمتر از همه زدن خاکریزهایی که بین آنها آب انداخته. مسئولیت شهید صبوری این بود که بر روی این آبها پل احداث کند. با باز شدن معبری از روی دژ قسمت جنوبی هورالعظیم، نیروهایش را به سمت مناطق آزاد شده روانه کرد تا در آنجا به احداث خاکریز مشغول شوند. وقتی که برای هماهنگی با ابراهیم همت سوار بر تویوتایی شد که به عقب برمیگشت، موشک مالیوتکایی سینهاش را شکافت و او را به شهادت رساند.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم: «به سمت ماشین راه افتادم. تمام اتفاقات همچون پتکی روی سرم فرود میآمد و غمی عظیم کنج خانۀ دلم مینشست. به ماشین که رسیدم دیدم اورکتش داخل ماشین جا مانده. با خود گفتم که چطور شناسایی اش کنند؟ چشمم افتاد به پلاک پارهاش که داخل ماشین است. قلبم لرزید و اشک از گوشۀ چشمانم لغزید. با دستانی لرزان پلاکش را برداشتم. گرفتم روبه رویم. نمیدانستم پلاک فرمانده مهندسی رزمی لشکر ۲۷ در دستانم است!
نظر شما