یکشنبه ۲ آذر ۱۴۰۴ - ۱۵:۲۶
فرهنگ برآمده از زندگی است

صانعی دره‌بیدی گفت:‌دیلتای می‌گوید مفاهیمی چون قدرت یا قداست از دل تجربه زیستی ما برخاسته‌اند، نه از تاملات انتزاعی عقل. مثلاً مفهوم قدرت، برخاسته از تجربه بدنی ماست. به همین ترتیب، مفاهیمی چون خویشاوندی نیز از تماس‌های جسمانی و تجربه‌های زیستی ما ناشی می‌شوند. از این رو، جمله کلیدی دیلتای این است: فرهنگ برآمده از عقلانیت نیست؛ فرهنگ برآمده از زندگی است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، فاطمه مهاجری: به مناسبت «روز جهانی فلسفه»، معاونت پژوهشی و فناوری دانشگاه بین‌المللی مذاهب اسلامی با همکاری انجمن علمی فلسفه و عرفان اسلامی، نشست علمی‌ای با عنوان «فهم در علوم انسانی» برگزار کرد.

این نشست، روز شنبه اول آذرماه ۱۴۰۴، در سالن شهید ماموستا شیخ‌الاسلام دانشگاه بین‌المللی مذاهب اسلامی برگزار شد و با رونمایی از کتاب تاریخ فلسفه اثر خولیان ماریاس به ترجمه دکتر سیدمحمدتقی شاکری، عضو هیئت علمی دانشگاه بین‌المللی مذاهب اسلامی، همراه بود.

در این برنامه، منوچهر صانعی دره‌بیدی، استاد دانشگاه شهید بهشتی، به‌عنوان سخنران و غزاله حجتی، عضو هیئت علمی دانشگاه بین‌المللی مذاهب اسلامی، به‌عنوان دبیر نشست حضور داشتند. مکان برگزاری این نشست علمی، سالن شهید ماموستا شیخ‌الاسلام در دانشگاه بین‌المللی مذاهب اسلامی واقع در خیابان انقلاب اسلامی، خیابان فلسطین جنوبی، خیابان روانمهر بود.

فرهنگ برآمده از زندگی است

همچنین در این جلسه به مناسبت روز جهانی فلسفه، از کتاب «تاریخ فلسفه» نوشته خوان ماریاس با ترجمه سید محمد تقی شاکری رونمایی شد. این کتاب را انتشارات دانشگاه بین‌المللی مذاهب اسلامی منتشر کرده است.

خولیان ماریاس (۱۹۱۴–۲۰۰۵) فیلسوف اسپانیایی و شاگرد برجسته‌ی خوزه اورتگا یی گاست است. او هم از نظر فکری و هم از حیث سبک نگارش، ادامه‌دهنده‌ی روشنفکری «نسل ۱۹۳۰» اسپانیاست؛ اما در عین حال برخوردی شخصی و نوآورانه با مسائل فلسفی دارد.
وی از معدود فیلسوفان معاصر است که تاریخ فلسفه را نه مجموعه‌ای از آموزه‌ها، بلکه روایتِ رشد و تحولِ «تجربه‌ی انسانی» و «ساختار عقلانیت» می‌فهمد. از این‌رو، آثارش از منبع‌های مهم در سنت اسپانیاییِ تفسیر تاریخ فلسفه به شمار می‌آید.
این کتاب تاریخ فلسفه فقط یک معرفیِ سنتی از فیلسوفان نیست، بلکه تلاشی برای پاسخ به این پرسش است که:
فلسفه چگونه از زندگی انسانی برمی‌خیزد و چگونه به آن بازمی‌گردد؟
از این‌رو، تاریخ فلسفه‌ی ماریاس نه به سبک تحلیلی-دانشنامه‌ای، بلکه به صورت داستانی ساخت‌یافته از پرسش‌های انسان نوشته شده است:
مسئله‌ی وجود و هستی در یونان
مسئله‌ی خدا، انسان و عقل در قرون وسطی
مسئله‌ی علم و سوژه در عصر جدید
مسئله‌ی تاریخ، آزادی و شخص انسانی در دوران معاصر
او با دقت نشان می‌دهد که هر فیلسوف پاسخی است به یک مسئله واقعی در زندگی انسان‌ها، و هر نظام فلسفی در تعامل با زمینه‌ی تاریخی-اجتماعی آن شکل می‌گیرد.
ویژگی‌های اصلی رویکرد او
الف) تاریخ فلسفه به‌مثابهٔ تاریخ «مسائل»
از نظر ماریاس، فلسفه با «مسائل» آغاز می‌شود، نه با «نظام‌های کامل». به همین دلیل، هر فیلسوف نوعی وضعیت انسانی را روشن می‌کند: مثلاً
افلاطون → مسئله‌ی عدالت و واقعیت
ارسطو → مسئله‌ی طبیعت و صورت
آگوستین → مسئله‌ی درون‌بودگی و تجربه‌ی دیرینه‌ی نفس
دکارت → مسئله‌ی یقین و روش
کانت → مسئله‌ی حدود عقل و امکان اخلاق
هگل → مسئله‌ی تاریخ‌مندی عقل
هایدگر → مسئله‌ی وجود و زمان‌مندی

ب) نگاه «پدیدارشناسانه–اگزیستانسیالیستی ملایم» دارد:
ماریاس اگرچه پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم را نقد می‌کند، اما ساختار تحلیلی خود را از این سنت می‌گیرد:
فلسفه باید از تجربه‌ی زیسته‌ی انسان آغاز کند.
ج) «واقعیت انسانی» تاکید دارد:
ماریاس از اورتگا تأثیر گرفته و انسان را «زندگی‌ای در میان احتمالات» می‌داند؛ تاریخ فلسفه نیز تاریخ همین کوشش انسان برای فهم خویش است.

الگوی کلی کتاب چنین است:
فلسفه‌ی یونان پیشاسقراطی
سقراط، افلاطون، ارسطو
مکاتب هلنیستی (رواقیان، اپیکوریان، شکاکان)
فلسفه‌ی مسیحی و قرون وسطی
نهضت رنسانس و گذار به مدرنیته
فلسفه‌ی عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی جدید
کانت و ایدئالیسم آلمانی
پوزیتیویسم، اگزیستانسیالیسم، پدیدارشناسی
فلسفه‌ی اسپانیایی قرن بیستم (از اورتگا تا زمان خودش)

نقد: ماریاس برخلاف تاریخ‌نویسان استاندارد، به فلسفه‌ی اسپانیایی جای مهمی می‌دهد و آن را حلقه‌ای نادیده‌گرفته‌شده در تاریخ اندیشه معرفی می‌کند.
این به واسطه‌ی تأکید بر «زندگی»، نوعی تاریخ فلسفه‌ی اگزیستانسیال ارائه می‌دهد. از نظر هرمنوتیکی، خواننده را وادار می‌کند بفهمد که هر فیلسوف پاسخی به مسئله‌ای در زندگی انسانی است.

نقاط قوت: روایت زنده و روشن از فیلسوفان
انسجام تحلیلی با محوریت «مشکلات انسانی»
ارائه‌ی تصویری وحدت‌دار از تاریخ فلسفه
سبک روان و جذاب
نقاط ضعف: یا محدودیت‌ها
توجه کم به فلسفه‌ی تحلیلی در نیمه‌ی دوم قرن بیستم
ارزیابی گاهی بیش از حد همدلانه
سهم زیاد برای سنت اسپانیایی

***

فرهنگ برآمده از زندگی است

در ادامه گزارشی از سخنرانی‌های این نشست ارائه می‌شود؛

فلسفه بستری برای گفت‌وگوی فرهنگ‌ها

غزاله حجتی، در آغاز سخنان خود با تبریک روز جهانی فلسفه به حاضران، گفت: امروز روز جهانی فلسفه است؛ یعنی به بهانه این روز گرد هم آمده‌ایم.

او با بیان اینکه «روز جهانی فلسفه» توسط سازمان یونسکو از سال ۲۰۰۲ میلادی تعیین شده است، افزود:
از همان زمان، سومین پنج‌شنبه ماه نوامبر با این عنوان نام‌گذاری شده است. حقیقت این است که در تقویم‌ها روزهای بسیاری وجود دارند که می‌آیند و می‌روند، اما بسیاری از این نام‌گذاری‌ها با هدف تاکید بر موضوعاتی خاص انجام می‌شوند. به بهانه برنامه امروز که قرار است درباره‌ فهم در علوم انسانی بشنویم، بد نیست به اهدافی که در پس این نام‌گذاری وجود داشته اشاره کنیم.

وی تاکید کرد: بدون شک، مهم‌ترین هدف از نام‌گذاری چنین روزی در تقویم جهانی، تاکید بر اهمیت فلسفه است؛ فلسفه با ویژگی‌هایی چون تفکر مستقل، استدلال و عقلانیت، چیزی است که جهان امروز به‌شدت به آن نیاز دارد. فلسفه بستری برای گفت‌وگو میان فرهنگ‌ها، ادیان و افراد مختلف فراهم می‌کند؛ بستری که بر عقلانیت و استدلال استوار است و می‌تواند در جهانی پر از نزاع، به ترویج گفت‌وگو و تفاهم کمک کند.

حجتی ادامه داد: با توجه به وضعیت کنونی جهان و چالش‌هایی که در حوزه‌های مختلف وجود دارد از بحران معنا گرفته تا مسائل اخلاقی و تعاملات بین‌فرهنگی می‌توان گفت که تاکید دوباره بر فلسفه، پاسخی است به نیازهای عمیق بشری در این دوران. فلسفه می‌تواند راهی برای مواجهه معقول با بحران‌ها و چالش‌های اخلاقی و معنوی فراهم آورد.

وی در ادامه خطاب به دانشجویان فلسفه گفت: دانشجویان فلسفه باید قدر این نعمت را بدانند. اگر با صبر و پشتکار مسیر فلسفه را دنبال کنند و دشواری‌های آن را به جان بخرند، قطعاً برکاتش را در زندگی شخصی خود خواهند دید. مهم‌ترین برکت فلسفه نوعی عقلانیت و تاب‌آوری است که انسان را در برابر مسائل زندگی مقاوم می‌کند.

مسئله چند لایه فهم

دبیر نشست در بخش دیگری از سخنان خود اظهار داشت: امروز در خدمت یکی از اساتید برجسته فلسفه، جناب آقای دکتر منوچهر صانعی دره‌بیدی، استاد دانشگاه شهید بهشتی هستیم. مسئله فهم از جمله موضوعاتی است که از دغدغه‌های اصلی ایشان به شمار می‌رود و در آثارشان بارها به آن پرداخته‌اند.

وی با اشاره به ماهیت بنیادی مسئله‌ی «فهم» در علوم انسانی گفت: مسئله فهم در واقع صورت‌بندی پرسشی بنیادین در علوم انسانی است. در علوم طبیعی، موضوع تحقیق، پدیده‌ای عینی، قابل مشاهده، اندازه‌گیری و تبیین است. اما در علوم انسانی، ما با مسئله‌ای بسیار پیچیده‌تر روبه‌رو هستیم، زیرا موضوع تحقیق در اینجا خود انسان است. انسان در بسترهای گوناگون زبانی، فرهنگی، تاریخی و ارزشی قرار دارد و این امر مسئله فهم را به مسئله‌ای متکثر و چندلایه تبدیل می‌کند.

او افزود: در علوم انسانی، پرسش‌های اساسی مطرح می‌شود؛ از جمله اینکه فهم در علوم انسانی چگونه ممکن است؟ بنیان داوری و ارزیابی در این حوزه چگونه شکل می‌گیرد؟ تجربه زیسته انسان‌ها در بسترهای متفاوت چگونه قابل درک و تحلیل است؟ و چگونه می‌توان این تجربیات زیسته را با روش‌شناسی‌های مشخص و یکسان ارزیابی کرد؟ این‌ها پرسش‌هایی هستند که در فلسفه مطرح می‌شوند و اهمیت فراوانی دارند.

الگوگیری از علوم فنی و تجربی و مسئله تکثر فرهنگی

حجتی با اشاره به چالش‌های معاصر در حوزه فهم بیان کرد: در چشم‌انداز معاصرِ مسئله‌ی فهم، به نظر می‌رسد دو چالش اصلی وجود دارد که در قرن حاضر پررنگ‌تر از گذشته بروز کرده‌اند: نخست، چالش روش‌شناختی و دوم، چالش تکثر فرهنگی.

او درباره چالش نخست توضیح داد: در سال‌های اخیر، الگوگیری از علوم فنی و تجربی در حوزه علوم انسانی، پرسش‌های بسیاری را به‌وجود آورده است. به یاد دارم زمانی که از رساله‌ی دکتری خود دفاع می‌کردم، استاد داورم نکته جالبی گفتند. ایشان تاکید کردند که در علوم انسانی، روش تحقیق به معنای فنی آن وجود ندارد، بلکه نوعی شعر است که ما را به‌سوی پرسش می‌کشاند و مسیر را برای جست‌وجوی معانی باز می‌کند. این الگوگیری از علوم فنی، هرچند مفید است، اما در بسیاری از موارد با ماهیت علوم انسانی تعارض دارد و بحران روش‌شناختی جدی‌ای را در فهم این علوم ایجاد می‌کند.

وی افزود: پرسش‌هایی از این دست مطرح می‌شوند: آیا می‌توان موضوعاتی چون نیت اخلاقی، تفسیر، تجربه تاریخی و عمل انسانی را با روش‌شناسی علوم تجربی بررسی کرد؟ و آیا این رویکردهای کمی و فنی با موضوع علوم انسانی که خود انسان است، سازگاری دارند؟

حجتی سپس به چالش دوم یعنی تکثر فرهنگی پرداخت و گفت: چالش دیگر، تکثر فرهنگی است. در جهانی که افق‌های متنوع تاریخی، فرهنگی و زبانی درک ما از واقعیت را شکل می‌دهند، امکان فهم مشترک چگونه ممکن است؟ در جهان متکثر امروز، چطور می‌توان از منظرهای متفاوت و افق‌های تاریخی گوناگون به فهمی مشترک دست یافت؟ این پرسش‌ها از اساسی‌ترین مسائل در فلسفه‌ی فهم‌اند.

او ادامه داد: امیدواریم که در سخنان آقای دکتر صانعی دره‌بیدی، این پرسش‌ها تا حدی روشن شود و مسیر فهم در علوم انسانی برای ما شفاف‌تر گردد.

وی در پایان با اشاره به جایگاه علوم انسانی در ایران گفت: جایگاه مسئله فهم در علوم انسانی به این شکل است که علوم انسانی ایرانی از یک‌سو متکی است بر سنتی بلند شامل زبان‌شناسی، تفسیر، فلسفه و عرفان، و از سوی دیگر با روش‌شناسی‌های مدرن و ابزارهای پژوهشی جدید نیز در ارتباط است. این دو جریان گاه با یکدیگر تعارض پیدا می‌کنند و یکی از چالش‌های اساسی علوم انسانی در جامعه ما، همین ناهماهنگی میان سنت فکری و رویکردهای مدرن دانشگاهی است.

حجتی با اشاره به آثار علمی منوچهر صانعی دره‌بیدی افزود: به‌عنوان دانشجوی فلسفه، من بیش از هر چیز، ایشان را با آثارشان در حوزه فلسفه کانت می‌شناسم. نام ایشان در ذهن من همواره با پژوهش‌هایشان درباره کانت پیوند خورده است. با این حال، در سال‌های اخیر تمرکز و تاکید ایشان بر مسئله فهم بیشتر شده و آثار ارزشمندی در این زمینه نگاشته و ترجمه کرده‌اند. در این آثار، تلاش شده تا به پرسش بنیادین چگونه می‌توان میان فهم فلسفی و هرمنوتیک پیوند برقرار کرد پاسخ داده شود.

او در پایان گفت: امیدوارم جلسه امروز مقدمه‌ای باشد برای آشنایی بیشتر دانشجویان با دیدگاه‌های آقای دکتر صانعی دره‌بیدی و انگیزه‌ای شود تا آثار دیگر ایشان را در زمینه فلسفه فهم مطالعه کنند و نسبت به این مسئله بنیادین در علوم انسانی توجه بیشتری داشته باشند.

فرهنگ برآمده از زندگی است

فهم در علوم انسانی

دکتر منوچهر صانعی دره‌بیدی، استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی، در سخنرانی خود با موضوع «فهم در علوم انسانی» گفت: «عنوان این نشست در واقع صورت خلاصه‌شده عبارت فهم‌پذیری در علوم انسانی یا به تعبیر دیگر قابل فهم بودن پدیده‌های انسانی است. در اعلام عنوان نشست خواستیم عبارتی ساده و قابل درک انتخاب کنیم. مسئله این است که به نظر ویلهلم دیلتای، بحث فهم‌پذیری اساساً در حوزه علوم انسانی مطرح می‌شود، هرچند برای روشن شدن دیدگاه او ناچاریم به آرای فیلسوفانی همچون ارسطو، جان لاک و کانت نیز اشاره کنیم تا زمینه سخن فراهم شود و بهتر درک کنیم که دیلتای دقیقاً چه می‌گوید».

فرهنگ برآمده از زندگی است
ویلهلم دیلتای

وی افزود: وقتی فیزیک‌دان‌ها می‌گویند نور به سطحی می‌تابد و با زاویه‌ای مساوی با زاویه‌ی تابش، بازتاب می‌شود، ما این را می‌دانیم، اما نمی‌فهمیم چرا چنین است. یا وقتی شیمی‌دانان می‌گویند دو عنصر اکسیژن و هیدروژن با هم ترکیب می‌شوند و آب پدید می‌آید، ما باز هم فقط می‌دانیم که چنین اتفاقی می‌افتد، ولی نمی‌دانیم چرا این دو عنصر چنین میلی به ترکیب دارند. به تعبیر دیگر، در علوم طبیعی، ما با «دانستن» سروکار داریم، نه با «فهمیدن». در علوم طبیعی، پدیده‌ها را می‌توان شناخت، اما نه لزوماً فهمید.

او در ادامه گفت: در مقابل، در علوم انسانی ما می‌توانیم پدیده‌ها را بفهمیم. به تعبیر دیلتای، مورخ می‌تواند درک کند که چرا نادرشاه دستور داد پسرش، رضاقلی‌میرزا، را نابینا کنند. هر پدری که تجربه عاطفه پدری را دارد، می‌داند که چنین تصمیمی چقدر دشوار است؛ پس پرسش این است که چه عاملی باعث می‌شود پدری چنین کاری کند. ما حتی در همین دهه‌های اخیر هم شنیده‌ایم که پدرانی پسران خود را به اعدام سپرده‌اند. از نظر دیلتای، این رفتارها «قابل فهم» هستند؛ یعنی می‌توان فهمید انسان در چه شرایطی ممکن است چنین تصمیمی بگیرد.

صانعی سپس افزود: فهم در علوم انسانی فقط محدود به رفتارهای منفی نیست؛ می‌توان نمونه‌هایی از فداکاری، تلاش و خلاقیت را نیز مثال زد. گفته می‌شود پاولف، روان‌شناس روسی، که بسیاری از قوانین روان‌شناسی را کشف کرد، حدود بیست‌وپنج سال از عمر خود را در اتاقی سه در چهار متر، در کنار یک سگ گذراند و شب و روز به آزمایش‌هایش پرداخت تا توانست اصولی را کشف کند که امروز روان‌شناسی مدرن بر آن‌ها استوار است. یا ویلیام هرشل، منجم انگلیسی، که کاشف سیاره اورانوس بود، در سرمای زمستان‌های انگلستان شب‌ها تا سپیده‌دم بر بام خانه‌اش می‌نشست و آسمان را رصد می‌کرد. در نوشته‌ای آمده است که خواهرش از پایین خانه برایش چای می‌برد و شبی دید که چای اولی در سرمای هوا یخ زده است. این غرق‌شدن کامل در کار علمی نیز رفتاری «قابل فهم» است، زیرا می‌توان دریافت که انسان در چه حالت روحی و معرفتی دست به چنین پایداری می‌زند.

فرهنگ برآمده از زندگی است

علوم انسانی در برابر علوم طبیعی

او تاکید کرد: بنابراین سخن دیلتای این است که در علوم انسانی، رفتارها و کنش‌های انسانی فهم‌پذیرند. برای توضیح این موضوع، ابتدا باید به تفاوت علوم طبیعی و علوم انسانی اشاره کنیم. وقتی چشم به جهان می‌گشاییم، با دو نوع پدیده روبه‌رو می‌شویم: نخست پدیده‌هایی که قائل به اراده انسان نیستند مانند بارش باران، زلزله، سیل، طوفان، یا خورشید و ماه‌گرفتگی که مستقل از خواست انسان رخ می‌دهند و مکانیکی‌اند. متاسفانه هنوز معادل فارسی دقیق و رسایی برای واژه «مکانیکی» نیافته‌ام. در قدیم برخی از علما می‌گفتند «علی‌العلل»، اما این اصطلاح جا نیفتاد. با این حال، می‌توان ویژگی‌های پدیده مکانیکی را چنین خلاصه کرد: نخست اینکه مادی و فیزیکی است؛ دوم اینکه ضروری است یعنی باید همان‌گونه که رخ داده، رخ می‌داد و امکان نداشت به گونه‌ای دیگر باشد؛ و سوم اینکه تکرارپذیر است، مانند گردش شب و روز یا حرکت زمین.

وی ادامه داد: مجموعه‌ی این پدیده‌ها موضوع علوم طبیعی یا همان Natural Sciences هستند. اما در کنار آن، دسته دیگری از پدیده‌ها وجود دارند که وابسته به اراده انسان‌اند از تصمیم دو انسان برای ازدواج گرفته تا تشکیل یک حزب سیاسی، صدور فرمان جنگ یا صلح از سوی یک فرمانده، یا تصمیم یک تاجر برای آغاز کسب‌وکاری تازه. این پدیده‌ها از سنخ دیگری هستند؛ زیرا نخست، ارادی اند، دوم تک‌حادثه اند و تکرار عینی ندارند. مثلاً هیچ دو غزلی از حافظ عین یکدیگر نیستند؛ حتی در یک غزل نیز دو بیت یکسان نمی‌یابید، زیرا هر بیت، رویدادی یکتا و خلاق است. به تعبیر دیلتای، پدیده‌های انسانی «آفرینش‌مند» یا Creative هستند و واژه Creation را برای همین نوع پدیده‌ها به کار می‌برد.

فرهنگ برآمده از زندگی است

صانعی افزود: ویژگی سوم این پدیده‌ها «زمان‌مندی» یا Temporality است. مقصود از زمان‌مندی این نیست که پدیده‌ای در لحظه‌ای کوتاه رخ دهد، بلکه یعنی آغازی و پایانی دارد، خواه یک روز باشد یا یک قرن. در مجموع، پدیده‌هایی که ارادی، یکتا و زمان‌مند هستند، در حوزه‌ای قراردادی به نام فرهنگ قرار می‌گیرند. بنابراین، علومی که متصدی شناخت این نوع پدیده‌ها هستند، علوم انسانی یا Human Sciences نامیده می‌شوند. از نظر دیلتای، رشته‌هایی چون روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، حقوق، علوم سیاسی، اقتصاد، الهیات، اسطوره‌شناسی، زبان‌شناسی و هنر، همگی در زمره علوم انسانی قرار می‌گیرند.

وی توضیح داد: این علوم به اعتبار اینکه موضوع‌شان پدیده‌هایی است که به اراده انسان شکل می‌گیرند، «علوم انسانی» خوانده می‌شوند؛ به اعتبار اینکه در فضایی غیر از طبیعت و در بستر فرهنگ شکل می‌گیرند، «علوم فرهنگی» یا Cultural Sciences نام دارند؛ و از آن‌رو که زمان‌مند و تاریخی‌اند، «علوم تاریخی» یا Historical Sciences نیز گفته می‌شوند. در واقع، این سه نام برای یک مجموعه از علوم به‌کار می‌رود.

ریشه‌های تاریخی علوم انسانی

این استاد سپس به ریشه‌های تاریخی این تقسیم‌بندی پرداخت و گفت: تصور نکنید که این مباحث ابتکار دیلتای است؛ او مورخ است و همانند بسیاری از فیلسوفان، جان‌مایه اندیشه‌هایش را از تاریخ گرفته است. ریشه تقسیم علوم به طبیعی و انسانی به ارسطو می‌رسد. چنان‌که می‌دانید، سقراط و افلاطون بر این باور بودند که رذایل اخلاقی از جنس جهل‌اند و فضیلت اخلاقی چیزی جز دانایی نیست. واژه دانایی در یونانی اپیستمه (Episteme) بود و افلاطون فضیلت را نوعی اپیستمه می‌دانست. اما ارسطو با این نظر مخالفت کرد و گفت در علوم طبیعی، موضوع علم باید «جوهر» باشد. او سه نوع جوهر قائل بود: جوهر الهی، جوهر ریاضی و جوهر طبیعی. در نظر او، علوم نظری شامل این سه حوزه می‌شد و ویژگی آن‌ها کلیت و ضرورت بود؛ یعنی قضایایی که همواره و در همه‌جا صادق‌اند.

فرهنگ برآمده از زندگی است
ارسطو

او توضیح داد: اما در حوزه اخلاق، موضوع رفتارهای انسانی است، نه جوهر؛ بنابراین، علم اخلاق از نوع علوم نظری نیست، زیرا رفتار انسان کلیت و ضرورت ندارد. ارسطو برای فهم این نوع شناخت، واژه‌ فرونسیس (Phronesis) را به‌کار برد، که ما آن را به «بصیرت» ترجمه می‌کنیم. او گفت علوم اخلاقی با قوه بصیرت شناخته می‌شوند، نه با منطق قیاسی علوم نظری. از همین‌جا تقسیم علوم به نظری و عملی پدید آمد.

صانعی در ادامه گفت: در قرون وسطی، چه در سنت مسیحی و چه در تمدن اسلامی، این تقسیم‌بندی ادامه یافت، هرچند گاه دچار تغییر و تحریف شد. اما در قرن هفدهم، رنه دکارت نخستین کسی بود که در این تقسیم‌بندی تجدیدنظر اساسی کرد. از نیمه قرن هفدهم تا پایان قرن هجدهم، فیلسوفانی چون اسپینوزا، لایب‌نیتس، مالبرانش، و نیز فیلسوفان انگلیسی همچون هابز، لاک، باکلی و هیوم، بارها در این تقسیم‌بندی بازنگری کردند تا سرانجام در قرن هجدهم، این مباحث در اندیشه‌ی کانت به شکلی منسجم صورت‌بندی شد. دیلتای نیز، به عنوان فیلسوفی کانتی، با بهره‌گیری از زمینه‌های فکری کانت، دیدگاه خود را درباره فهم در علوم انسانی شکل داد.

او افزود: آنچه ما امروز «علوم انسانی» می‌نامیم، در آثار ارسطو با عنوان حکمت عملی (Practical Wisdom) شناخته می‌شد. در قرن نوزدهم، آگوست کنت، فیلسوف فرانسوی، مدعی شد که اگرچه تقسیم علوم به طبیعی و انسانی درست است، اما روش علمی یکی بیش نیست. به گفته کنت، روش تحقیق در فیزیک با جامعه‌شناسی تفاوتی ندارد، زیرا منطق علم یگانه است؛ به تعبیر او، عقل یکی است و صراط مستقیم نیز یکی است، چون علم باید تابع عقل باشد.

اوگفت: بدین ترتیب، بحث دیلتای درباره «فهم‌پذیری در علوم انسانی» در تداوم یک تاریخ بلند فلسفی شکل گرفته است؛ تاریخی که از ارسطو آغاز می‌شود، از دکارت و کانت می‌گذرد، و در نهایت در اندیشه دیلتای به اوج می‌رسد.

فرهنگ برآمده از زندگی است
آگوست کنت

در ادامه وی گفت: آگوست کنت معتقد بود که تفاوتی میان علوم طبیعی و علوم انسانی از نظر روش وجود ندارد؛ یعنی همان منطقی که در فیزیک یا زیست‌شناسی به‌کار می‌رود، در جامعه‌شناسی و اخلاق نیز باید به کار رود. از این‌رو، در کنار اصطلاح «علوم طبیعی»، واژه فیزیک سوسیال یا فیزیک اجتماعی را برای علوم انسانی پیشنهاد داد؛ اصطلاحی که بعدها آن را تغییر داد و واژه‌ی مشهور سوسیولوژی را جعل کرد. سوسیولوژی، به تعبیر او، مجموعه مطالعاتی درباره انسان است، درست همان معنایی که امروز از علوم انسانی مراد می‌کنیم.

وی افزود: جان استوارت میل در انگلستان از این دیدگاه حمایت کرد و همانند کنت تاکید داشت که روش علمی یکی است. او می‌گفت: ما دو حوزه علمی داریم علوم طبیعی و علوم انسانی اما منطق علم، یکی بیش نیست. از همین‌جا بود که دیلتای وارد بحث شد تا نشان دهد این دیدگاه خطاست؛ زیرا علوم انسانی از سنخ دیگری هستند و روش آن‌ها نمی‌تواند همان روش علوم طبیعی باشد.

فرهنگ برآمده از زندگی است

علوم روحی

صانعی با اشاره به سابقه تاریخی اصطلاح «علوم انسانی» در آلمان گفت: پیش از دیلتای، در نیمه نخست قرن نوزدهم در آلمان، اصطلاحی با عنوان Geisteswissenschaften رواج یافت که ترجمه تحت‌اللفظی آن «علوم روحی» است. در فارسی، به تقلید از ترجمه انگلیسی، آن را «علوم انسانی» نامیده‌ایم. معلوم نیست نخستین‌بار چه کسی این واژه را در زبان آلمانی به‌کار برده، اما دیلتای این اصطلاح را گرفت و بسط داد و به آن معنا و عمق فلسفی بخشید. از آن پس، این واژه به مجموعه گسترده‌ای از مطالعات مربوط به انسان اطلاق شد.

او در ادامه گفت: برای فهم بهتر دیدگاه دیلتای باید به اثر مهم او، به فهم درآوردن جهان انسانی، مراجعه کرد. سخنانی که در ادامه می‌گویم، مشخصاً از همین کتاب گرفته شده است. فلسفه دیلتای تعابیر مختلفی دارد؛ گاه آن را «نقد عقل تاریخی» می‌نامند اصطلاحی که خود دیلتای در مقابل «نقد عقل نظری» و «نقد عقل عملی» کانت به کار برد و گاه از آن با عنوان «فلسفه حیات ( Philosophie des Lebens) یاد می‌شود. این تعبیر در فاصله نیمه دوم قرن نوزدهم تا میانه قرن بیستم در اروپا سه روایت عمده یافت: فلسفه حیات نیچه، فلسفه حیات برگسون در فرانسه، و فلسفه حیات دیلتای در آلمان.

فرهنگ برآمده از زندگی است
هانری برگسن

وی توضیح داد: نباید فلسفه حیات دیلتای را با اندیشه‌های نیچه یا برگسون خلط کرد. نیچه بر این باور بود که انسان با عواطف زندگی می‌کند نه با عقل؛ او می‌گفت ما به دنیا نیامده‌ایم که فیلسوف یا مهندس شویم، بلکه آمده‌ایم که زندگی کنیم. برگسون نیز حیات را یک «خیزش حیاتی» یا élan vital می‌دانست؛ نوعی نیرو یا انرژی زنده که در جهان گسترش یافته و در شاخه‌های انسانی و غیرانسانی تبلور یافته است. اما دیلتای مسیر دیگری را برگزید. او نه مانند برگسون به نیروی حیاتی باور داشت، نه مانند نیچه به عاطفه‌گرایی مطلق. از دیدگاه او، فرهنگ و نهادهای انسانی نه از عقل صرف، بلکه از زندگی برمی‌خیزند. زندگی است که دین، هنر، اخلاق و علم را می‌آفریند.

صانعی با اشاره به مثال‌های دیلتای گفت: دیلتای می‌گوید مفاهیمی چون قدرت یا قداست از دل تجربه زیستی ما برخاسته‌اند، نه از تاملات انتزاعی عقل. مثلاً مفهوم قدرت، برخاسته از تجربه بدنی ماست؛ از اینکه می‌کوشیم چیزی را از زمین بلند کنیم، فشار را احساس می‌کنیم و می‌فهمیم که توان ما محدود است. از همین تجربه بدنی، مفهوم «قدرت» شکل گرفته است. به همین ترتیب، مفاهیمی چون خویشاوندی نیز از تماس‌های جسمانی و تجربه‌های زیستی ما ناشی می‌شوند. از این رو، جمله کلیدی دیلتای این است: فرهنگ برآمده از عقلانیت نیست؛ فرهنگ برآمده از زندگی است.

وی افزود: اگر از دیلتای بپرسیم چرا حیواناتی چون مورچه یا سگ، با اینکه شرایط زیستی دارند، صاحب فرهنگ نشده‌اند، او پاسخ می‌دهد که وجه تمایز انسان، ساختار احساسی و توان همدلی اوست. دیلتای با بهره‌گیری از آرای لاک و هیوم، مفهوم همدلی (Sympathy) را به‌عنوان پیوند احساسی میان انسان‌ها توضیح می‌دهد و می‌گوید همین پیوند عاطفی، اساس فرهنگ انسانی است. رابطه خواهر و برادر، همکاری دو همکار یا همدلی میان انسان‌ها، نمونه‌هایی از همین جریان احساسی است که به ما امکان می‌دهد فرهنگی پیچیده پدید آوریم؛ چیزی که در حیوانات دیده نمی‌شود.

روان‌شناسی تبیینی و روان‌شناسی توصیفی

استاد دانشگاه شهید بهشتی در ادامه به تمایز میان دو نوع روان‌شناسی از نظر دیلتای اشاره کرد و گفت: از زمان ارسطو، روان‌شناسی زیرمجموعه علوم طبیعی به‌شمار می‌رفت، زیرا موضوع آن نفس به‌عنوان جوهری طبیعی در نظر گرفته می‌شد. اما در قرن نوزدهم، با گسترش علوم تجربی، روان‌شناسی مدرن در آلمان شکل گرفت. دیلتای این نوع روان‌شناسی را روان‌شناسی تبیینی ( Erklärende Psychologie) می‌نامد و آن را ناکارآمد می‌داند؛ چراکه بر روش‌های علوم طبیعی تکیه دارد. در روان‌شناسی تبیینی، مانند دکارت، عواطف اصلی چون عشق، نفرت، لذت و درد به‌صورت مکانیکی تحلیل می‌شوند، اما دیلتای با این دیدگاه مخالف است.

او ادامه داد: در مقابل، دیلتای از روان‌شناسی توصیفی ( Beschreibende Psychologie) سخن می‌گوید که بر مشاهده و توصیف مستقیم عواطف انسانی استوار است. در این روان‌شناسی، هر عاطفه ترس، عشق، خشم، امید در جای خود مطالعه می‌شود، بی‌آنکه به عناصر دیگری فروکاسته شود. این نوع روان‌شناسی با فلسفه حیات و نقد عقل تاریخی دیلتای هماهنگ است و نشان می‌دهد که فرهنگ و تجربه انسانی از دل زندگی برمی‌آیند، نه از نظام‌های منطقی.

بازتاب طبیعی و بازتاب روانی

صانعی در بخش دیگری از سخنان خود به مفهوم کلیدی «بازتاب» در اندیشه دیلتای پرداخت و گفت: دیلتای دو نوع بازتاب را از هم متمایز می‌کند: یکی بازتاب طبیعی یا Reflexion Physique، مانند بازتاب نور از سطح، و دیگری بازتاب روانی یا Reflexion Psychique، که در ذهن انسان رخ می‌دهد. وقتی صحنه ناگواری می‌بینیم، مثلاً تصادفی در خیابان، احساس ترحم یا خشم یا دلسوزی در درون ما پدید می‌آید؛ این واکنش درونی همان بازتاب روانی است. این بازتاب‌ها ماده اولیه روان‌شناسی توصیفی‌اند.

او افزود: هر یک از این بازتاب‌ها در ذهن انسان به‌صورت تجربه‌ای شخصی ثبت می‌شود که دیلتای آن را Erlebnis، یعنی تجربه زیسته، می‌نامد. تجربه زیسته محدود به نخبگان یا هنرمندان نیست؛ همه انسان‌ها، از چوپان ساده تا فیلسوف و دانشمند، تجربه زیسته دارند. این تجربه‌ها اساس فهم در علوم انسانی‌اند.

وی ادامه داد: از نظر دیلتای، علوم انسانی در واقع مطالعه همین تجربه‌های زیسته انسان است. وقتی وارد علوم انسانی می‌شویم، عملاً به خودشناسی می‌پردازیم. از این‌رو، دیلتای شان علوم انسانی را از علوم طبیعی بالاتر می‌داند، زیرا در علوم انسانی، انسان بخشی از وجود خود را می‌شناسد، نه چیزی بیرون از خود.

او در توضیح بیشتر گفت: جان لاک نیز پیش‌تر بر همین نکته تاکید کرده بود. او می‌گفت در علوم طبیعی ما فقط هم‌بودگی یا هم‌زمانی صفات را می‌شناسیم، نه ذات اشیاء را. مثلاً در مورد طلا، می‌دانیم که زرد است، چکش‌خوار است، زنگ نمی‌زند و ارزشمند است؛ اما ذات طلا را نمی‌دانیم. در حالی که در علوم انسانی، مانند عدالت یا عشق، ذات پدیده همان است که فیلسوف یا انسان آن را تجربه می‌کند. ما عدالت را چون تجربه می‌کنیم، می‌فهمیم؛ همان‌گونه که ریاضی‌دان ذات دایره را درک می‌کند، نه به‌سبب مشاهده عینی، بلکه به‌سبب تعریف عقلی آن.

وی افزود: دیلتای با بهره‌گیری از آرای لاک و هیوم نتیجه می‌گیرد که در علوم انسانی، فهم یعنی شناخت بی‌واسطه خود ما از خویش؛ چون ما موضوع تجربه خودمان هستیم. این فهم از جنس همدلی است، نه مشاهده بیرونی.

فرهنگ برآمده از زندگی است
ویلهلم دیلتای

منطق ارسطویی و منطق هرمنوتیکی

استاد فلسفه در ادامه گفت: در علوم طبیعی، منطق ارسطویی حاکم است؛ همان منطق این‌همانی ( A = A) و اصل تناقض. اما دیلتای در کنار آن، از منطقی دیگر سخن می‌گوید که آن را منطق هرمنوتیکی می‌نامد. واژه هرمنوتیک از نام اسطوره‌ای یونانی «هرمس» گرفته شده است پیام‌آور معنا از آسمان به زمین. هرمنوتیک در اصل به‌معنای تفسیر است؛ در ابتدا در متون دینی و سپس در متون فرهنگی و هنری به کار رفت. از قرن شانزدهم به بعد، این واژه از معناهای دینی فاصله گرفت و به معنای تفسیر آثار فرهنگی متن، نقاشی، موسیقی، رفتار انسانی به کار رفت. در علوم انسانی نیز هرمنوتیک یعنی تلاش برای فهم معنا در پدیده‌های انسانی.

او تاکید کرد: فهم در علوم انسانی، برخلاف علوم طبیعی، کلی و قانون‌مند نیست. دیلتای می‌گوید علم حقیقی در علوم انسانی، علم جزئی است، نه علم کلی. ما نمی‌توانیم قانونی عام برای رفتار انسانی بنویسیم، زیرا هر انسان، هر موقعیت و هر تجربه، یکتا و خاص است. در علوم طبیعی می‌توان گفت که «در چنین شرایطی، فلان اتم با اتم دیگر ترکیب می‌شود»، اما در علوم انسانی نمی‌توان گفت که در چنین شرایطی، هر انسانی همان واکنش را نشان خواهد داد.

در پایان سخنان خود، صانعی دره‌بیدی گفت: در علوم انسانی، قانون کلی معنا ندارد، زیرا موضوع آن زندگی انسانی است که پر از تنوع، فردیت و ارزش است. همین امر سبب می‌شود که علوم انسانی، از نظر دیلتای، از علوم طبیعی ارزشمندتر باشد، چراکه در آن، انسان خود خویش را می‌فهمد و با زندگی خود سر و کار دارد، نه با اشیای بیرونی.

فرهنگ برآمده از زندگی است

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها