دوشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۴ - ۱۱:۲۰
تربیت؛ عامل اصلی در شکل‌گیری شخصیت شهید حسین دخانچی

یک منتقددر بررسی کتاب «تب ناتمام» گفت: چه کسی حسین دخانچی را تربیت کرد که او شد شهید حسین دخانچی؟ اگر برای ما هم این شهید بزرگوار مهم است، دانستن اینکه چگونه زیست و چگونه به شهادت رسید، ضروری است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا نشست معرفی و بررسی کتاب (تب ناتمام، روایت زندگی شهلا منزوی مادر جانباز شهید حسین دخانچی) دوشنبه ۱۹ آبان در کتابخانه مرکزی پارک شهر برگزار شد.

در این برنامه، زهرا حسینی مهرآبادی، مولف اثر، خانواده شهید حسین دخانچی و علیرضا زند وکیلی، سرپرست اداره کل کتابخانه‌های عمومی استان تهران حضور داشتند.

علیرضا زندوکیلی، سرپرست اداره کل کتابخانه‌های عمومی استان تهران گفت: بی‌شک تعریف و یادآوری مقام شهید برای ما مایه خرسندی، افتخار و توفیق است؛ چرا که در هفته کتاب جمهوری اسلامی ایران، که از عمیق‌ترین و ارزشمندترین رویدادهای فرهنگی کشور به شمار می‌آید، مهمان یاد و نام شهید هستیم. اگر ما بتوانیم معنای حقیقی این هفته را درک و درونی کنیم و از آن در مسیر انسانیت و تکامل جامعه بهره ببریم، گامی بزرگ در رشد فرهنگی و معنوی خود برداشته‌ایم.

او ادامه داد: زندگی، سیره و سلوک شهیدان خود حدیثی است آموزنده؛ ما باید بکوشیم این رفتار و روش را در زندگی خود پیاده کنیم. چه نیکوست که در آغاز این هفته مقدس و ارزشمند، چنین جلسه پربرکتی برگزار می‌شود.

اهمیت نحوه زیست یک شهید

مهدی صفایی، کارشناس درباره کتاب «تب ناتمام» گفت: این کتاب چرا مهم است؟ روایت دربارهٔ این شهید و شهدا و همسران و مادرانشان چه ارزشی دارد؟ دو نکته بیان می‌کنم. نکته اول: روایت درباره شهدا بسیار زیاد است. من معلم هستم و امروز در کلاس به شاگردانم گفتم قرار است بروم جایی درباره یک شهید سخن بگویم. یکی از بچه‌ها از من پرسید: «آقا، چنین آدمی چطور تربیت می‌شود؟»

او ادامه داد: ما یک عامل مهم داریم به نام «تربیت». چه کسی حسین دخانچی را تربیت کرد که او شد شهید حسین دخانچی؟ اگر برای ما هم این شهید بزرگوار مهم است، دانستن اینکه چگونه زیست و چگونه به شهادت رسید، ضروری است و مهم‌تر اینکه چه کسی او را تربیت کرده، چه کسانی او را بزرگ کردند، در دوران کودکی چه به او گفتند و چگونه او را پرورش دادند؟

این کارشناس با اشاره به سخن رهبری گفت: نکته دوم؛ در اهمیت نوشتن این کتاب، رهبر ایران ایت‌الله خامنه‌ای در سال ۹۷ جمله‌ای فرمودند: «ان‌شاءالله از این طریق بتوانیم نقشهٔ جامع استکبار را بر هم بزنیم.» آقا می‌فرمایند «از این طریق» یعنی از همین راه، نه از راه دیگری این کار را انجام دهیم. وقتی این جمله را از آقا شنیدم، فکر کردم از چه طریقی می‌توانیم این نقشه را به هم بزنیم؟ وقتی این کتاب را خواندم، فهمیدم که این اثر مصداق همان راه است که نقشهٔ استکبار را از هم می‌پاشد.

صفایی درباره نظر مخاطبان این کتاب پس از خواندنش گفت: من این کتاب را به چند گروه مختلف دادم. به دانش‌آموزانم گفتم: «اگر می‌خواهید نمره بگیرید، این کتاب را بخوانید.» یکی از دانش‌آموزانی که با این مسائل آشنا بود کسی که با موضوع شهدا و مناسک مرتبط سروکار داشت و در حسینیه‌ها، مساجد و هیئت‌ها فعال است بعد از خواندن گفت: «آقا، با خواندن این کتاب احساس بی‌فایدگی و بطالت می‌کنم.» این را کسی گفت که عقاید مذهبی دارد و در فعالیت‌های مذهبی مشارکت می‌کند؛ اما افزود که احساس می‌کند عمرش تلف شده است.

او ادامه داد: یک دانش‌آموز دیگر که چندان با این فضا آشنا نبود و علاقهٔ خاصی هم نداشت، گفت: «باورم نمی‌شود؛ چگونه ممکن است کسی برای فداکاری در راه خدا، پس از آن همه راه، با یک جانباز ازدواج کند؟ چرا باید چنین انتخابی کند؟» او متعجب بود که چرا مادران شهدا فرزندان خود را به جبهه می‌فرستادند. او گفت: «اگر روزی من از مدرسه دیر به خانه برگردم، مادرم نگران می‌شود؛ مگر می‌شود مادری بچه‌اش را خودش به جبهه بفرستد؟»

اصرار برای زندگی با یک جانباز

اعظم نیکوصحبت، همسر شهید درباره علت ازدواجش با جانباز دفاع مقدس گفت: من علاقه شدیدی به برادرم داشتم. او فردی بسیار عاطفی، مهربان و توجه‌مند به خانواده بود. تمام ویژگی‌های خوبش در ذهنم مانده است. من کلاس دوم ابتدایی بودم که برادرم شهید شد. بعد از شهادتش، از همان کودکی در ذهنم نقش بست که فردی که توانسته از خود بگذرد تا به دیگران خدمت کند، باید قابل احترام باشد.

او ادامه داد: این فکر همیشه در ذهنم بود تا زمانی که به سن ازدواج رسیدم. هر کسی برای خواستگاری می‌آمد، قبول نمی‌کردم. دوست داشتم با یک جانباز ازدواج کنم. بهانه‌های مختلفی می‌آوردم، اما به خانواده نمی‌گفتم چه چیزی در ذهنم می‌گذرد. تصمیم گرفتم با یک جانباز قطع‌نخاعی ازدواج کنم.

همسر شهید، از نحوه آشنایی با جانباز حسین دخانچی گفت: عزمم را جزم کردم و به بنیاد جانبازان شهید فتم. از آنان درخواست کردم، گفتم: «می‌خواهم با یک جانباز قطع نخاع ازدواج کنم.» در ابتدا من را رد کردند و گفتند: «ما جانباز قطع‌نخاعی نداریم.» نهایتاً یک جانباز ناشنوا را معرفی کردند. من ناراحت شدم و گفتم: «من جانبازی با ویژگی‌هایی که گفته‌ام می‌خواهم.»

او در ادامه گفت: در نهایت، حسین دخانچی را معرفی کردند. قرار شد روزی به همراه افراد بنیاد جانبازان به منزل خانواده ایشان برویم و صحبت کنیم. شرایط را برایشان توضیح دادند. شهید دخانچی خیلی تلاش کرد که من را منصرف کند. اما من برای ازدواج با او مصمم بودم.

اعظم نیکوصحبت در پایان گفت: برای اینکه رصایت خانواده‌ام را بگیرم خیلی تلاش کردم، نذر و نیازهای زیادی کردم، زیاد گریه می‌کردم. من که تا آن زمان نماز شب نمی‌خواندم، در آن مدت نماز شب‌خوان شدم. هر کاری کردم تا خانواده‌ام راضی شوند. نهایتاً خانواده‌ام پذیرفتند و رضایت دادند تا با جانباز حسین دخانچی ازدواج کنم.

تابلویی زنده از صبر، ایمان و اراده

سید جواد حسینی، رفیق شهید حسین دخانچی، با اشاره به نقش حمایتگری همسر شهید گفت: شهید مأموریتی داشت که با حمایت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها همراه بود؛ همان بانویی که حامی امیرالمؤمنین بود. اگر همسر شهید سال‌ها حامی این جریان نمی‌شد، این مسیر تداوم پیدا نمی‌کرد. بعد از ۱۷ سال از شهادتش، وقتی نوشتن درباره شهید انتخاب شد، در واقع درباره شخصی کار شد که خداوند در او غیرت ورزیده بود؛ کسی که زنده است.

او با توجه به دستیابی شهید حسین دخانچی به مقامات شهودی، اظهار کرد: حسین به مقامات واقعاً شهودی رسیده بود و در مقام رضا قرار داشت؛ مقامی که بالاترین درجه در بهشت است. بالای تختش شعری نوشته بود: «چرا پای کوبم چرا دست یازم مرا خواجه بی‌دست و پا می‌پسندد.» حسین دخانچی و امثال او در کمینگاهی می‌نشستند که هر کس ذره‌ای از نور معرفت در وجودش باشد، او را شکار او می‌کنند.

رفیق شهید حسین دخانچی، ادامه داد: شهید، با وجود شرایط سخت جانبازی، هرگز تحصیل را رها نکرد؛ دیپلم گرفت و وارد دانشگاه شد. او تابلویی زنده از صبر، ایمان و اراده بود؛ تابلویی که هنوز می‌توان از ظرافت‌هایش سخن گفت و از آن درس آموخت. حسین دخانچی هنوز تمام نشده است.

تصویری که تا مدت‌ها در ذهنم باقی ماند

زهرا حسینی مهرآبادی، مولف کتاب (تب ناتمام)، درباره انگیزه‌اش از نگارش کتاب گفت: زمانی که برای اولین بار شهید را در برنامه‌ای از سیمای استانی قم دیدم. او از جانبازان قطع نخاع گردنی بود و آنچه بیش از هر چیز در ذهنم ماند، آرامشی عمیق و واقعی بود که در چهره‌اش موج می‌زد آرامشی که از عمق وجودش سرچشمه می‌گرفت. دیدن فردی با چنین شرایطی، که با وجود همه دشواری‌ها لبخند می‌زد، برایم بسیار تأثیرگذار و شگفت‌انگیز بود. این تصویر تا مدت‌ها و حتی پس از شهادتش، در ذهنم باقی ماند.

او از تصمیمش برای نوشتن کتاب بیان کرد: در اسفند سال ۱۳۸۰، وقتی خبر شهادتش را شنیدم، بسیار دوست داشتم نویسنده‌ای پیدا شود که درباره او کتابی بنویسد. مدت‌ها منتظر کتابی درباره این شهید بودم و هفده سال گذشت، اما اتفاق خاصی نیفتاد، جز اینکه تنها چند خاطره کوتاه از او منتشر شد.


این مولف ادامه داد: پس از هفده سال، تصمیم گرفتم خودم نوشتن زندگی شهید را آغاز کنم. به همین منظور، سریعاً به دیدار همسر شهید رفتم. او گفت: «من سیزده سال با او زندگی کرده‌ام و در تمام این مدت، پرستاری‌اش را بر عهده داشتم. اگر قرار باشد کسی درباره این موضوع صحبت کند، مادر شهید است که هفده سال در کنار او بوده و از او مراقبت کرده است.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها