سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سایه برین: کتاب «روح گمشده» اثر کوتاه اما عمیق نویسنده برجسته لهستانی و برنده نوبل ادبیات، الگا توکارچوک، یکی از خاصترین نمونههای کتابهای تصویری در ادبیات معاصر جهان است؛ اثری که ترجمه فارسیاش اخیراً در انتشارات «کتاب چ»، ناشر کتابهای حوزه کودک و نوجوان خانواده فرهنگی چشمه، منتشر شده است. این کتاب مصور، در عین سادگی، تأملی فلسفی درباره شتاب زندگی مدرن و جدایی انسان از خویشتن است. جذابیت و تمایز این اثر باعث شد که با حسین عیدیزاده، مترجم فارسی آن، گفتوگو کنیم.
در این گفتوگو عیدیزاده اثر از علاقه دیرینهاش به ادبیات لهستان، ویژگیهای سبکی و فلسفی آثار توکارچوک، چالشهای ترجمه متنی چنین موجز و شاعرانه، و ویژگی کتابهای تصویری در عصر امروز سخن میگوید. این گفتوگو را با هم میخوانیم:
چه شد که تصمیم گرفتید روح گمشده را ترجمه کنید؟ آیا پیش از آن با آثار الگا توکارچوک آشنایی داشتید یا این کتاب بهطور خاص توجهتان را جلب کرد؟
سالهاست به فرهنگ لهستان، بهخصوص به ادبیات و سینمای آن علاقه دارم و بنابراین برای خودم انتخاب این کار برای ترجمه بعد از ترجمه چند داستان کوتاه و جستار و یک داستان بلند از توکارچوک طبیعی است. آشنایی من با الگا توکارچوک پیش از این کتاب شکل گرفته بود؛ او برای من نویسندهای بود که توانسته بود میان روایت، فلسفه، اسطوره و زبان پلی خاص بزند. اولین کتابی که از او خواندم «گریزها» بود، البته قبل از ترجمه به فارسی. بعداً چند کتاب از او به فارسی ترجمه شد و خیلی خوشحال هستم که کارهای او با استقبال قابلتوجهی روبهرو شدهاند. وقتی «روح گمشده» چاپ شد سعی کردم آن را پیدا کنم و بخوانم. قصد ترجمه آن را نداشتم. اول نسخه الکترونیک آن را پیدا کردم و خواندم و به نظرم خواندنی بود و عمیق. تصمیم گرفتم برای خودم کتاب را ترجمه کنم چون احساس کردم نویسندهای بزرگ تصمیم گرفته جهانبینی خود را در کوچکترین ابعاد ممکن خلاصه کند؛ یک جور ایجاز هستیشناسانه. همین «فشردگی معنایی» بود که مرا جذب کرد و میخواستم بدانم آیا میتوان تخیل و شاعرانگی توکارچوک را در قالبی چنین موجز به فارسی منتقل کنم یا خیر.

به نظر شما، چه چیزی در روح گمشده آن را از دیگر آثار توکارچوک متمایز میکند؟ آیا میتوان گفت این کتاب، نسخهای مینیمال از جهان فکری اوست؟
اگر بخواهیم برای آثار توکارچوک، با توجه به تنوع آنها، از داستان کوتاه گرفته تا جستار و رمانهای قطوری مثل «کتاب یعقوب»، از تشبیهی آشنا استفاده کنیم و بگوییم آثار او مانند اقیانوسی پهناور هستند، آن موقع «روح گمشده» حکم جزیرهای خلوت در میان این اقیانوس را دارد. نه آن وسعت روایتها را دارد، نه آن کثرت شخصیتها و ارجاعات بینامتنی را. اما یکی از آن دغدغههای همیشگی توکارچوک اینجا به شکلی لطیف و زیبا حضور دارد: هویت انسان معاصر. در کارهای توکارچوک حتی وقتی در دل تاریخ و گذشته میگذرند، بعدی امروزی وجود دارد. برای او انسان معاصر، جداافتادگی از خویشتن، بحران سرعت و فرسایش رویا حتی در این کارهای غیرمعاصر اهمیت دارند. میتوان گفت این کتاب عصاره جهان توکارچوک است؛ نوعی مینیمالیسم فلسفی. او دیگر از معماری جهانی جدید برای خواننده نمینویسد، بلکه از داخل اتاقی کوچک مینویسد که در آن، انسان باید منتظر بازگشت روحش بماند.
این کتاب متنی کوتاه اما عمیق دارد. در ترجمه چنین اثری، چه چالشهایی داشتید؟ مثلاً در انتقال لحن شاعرانه یا سادگی فلسفی متن، کجاها دشوار بود؟
بسیاری از مهمترین کتابهای تاریخ ادبیات پرورق نیستند. بارها هم گفته و نوشته شده که عمق و معنا در سادگی و موجز بودن است. متنهای این چنین اغلب ظاهری فریبنده دارد و آدم حس میکند با متن سادهای روبهرو است. در این متنها خطر لغزش بیشتر است. برای هر واژهای باید معادلی با وزن و طنین مناسب انتخاب شود. دشوارترین بخش، حفظ تقطیع جملهها و لحن مراقبهوار متن بود؛ باید ترجمه، چنان کند و آرام پیش میرفت که خواننده حس کند خودش نیز وارد ریتم آهسته روایت شده است. در این نوع ترجمهها، وسوسه «زیباتر نوشتن» گاهی دشمن امانت است. من باید مدام به خودم یادآوری میکردم که این کتاب قرار است آرام بماند، بیتکنیک، بیآرایههای زائد، درست مثل خود متن.
تصویرهای یوانا کُنسیو بخش مهمی از روایت هستند. در ترجمه کتابهای تصویری، مترجم باید با چه رویکردی کار کند تا کلام با تصویر هماهنگ بماند؟
در کتاب تصویری، کلمات و تصویر دو خط موازی نیستند؛ بیشتر شبیه دو ساز در یک دوئتاند. اگر ترجمه بخواهد خودش را تحمیل کند، تصویر را خاموش میکند. حتماً دلیلی داشته که حتی برخلاف بسیاری از کتابهای کودک، توکارچوک نیامده متنش را خرد کند و در صفحات مختلف پخش کند و در عوض یک صفحه نوشته و بعد به تصاویر فضای تنفس داده تا باز در آخر در چند جمله روایت و قصه را به پایان رسانده. خود این رویکرد نشان میدهد در این کتاب خاص، تصاویر حتی از خود متن هم مهمتر هستند. برای من مهم بود که سادگی متن را حفظ کنم، سعی کنم حتی تعداد کلمات در ترجمه اندازه تعداد کلمات در متن اصلی باشند – البته تا جایی که چنین امکانی هست – تا بیشترین توجه موقع خواندن و ورق زدن کتاب به تصاویر جلب شود. واقعاً کار سختی نبود، فقط سعی کردم حواسم باشد.
به نظرتان مخاطب فارسیزبان، چطور با مفهوم «روح گمشده» ارتباط برقرار میکند؟ آیا در فرهنگ ما هم مشابه این مفهوم وجود دارد؟
در فرهنگ ایرانی، مفهوم روح جداشده از تن، تازگی ندارد؛ از گذشته تا ادبیات معاصر، بارها با ایده فراموشی خویشتن روبهرو بودهایم. در «روح گمشده» مواجهه با این مفهوم مدرن است، نه عارفانه. اینجا روح نه در پی فناست و نه در آرزوی وصل با امر متعالی؛ مسئله، فروپاشی پیوند انسان با خودش در دنیای پرشتاب امروز است. امروز در کشور ما، همگی میان اضطراب زیستسیاسی، شتاب رسانهای و فرسایش روانی گرفتار هستیم و حتی اگر ندانیم اما بهخوبی مفهوم «جا ماندن روح» را حس کردهایم. شاید به همین دلیل این کتاب، حتی با وجود کوتاه بودنش، درونی و صمیمی به نظر میرسد و شاید حتی بیشتر از خوانندگان کتاب در لهستان و خوانندگانش در زبانهای دیگر، برای ما کاربرد داشته باشد.

وقتی ترجمه را به پایان رساندید، خودتان چه حسی داشتید؟ آیا این کتاب باعث شد به مفهوم «آرامتر زیستن» یا «بازگشت به درون» طور دیگری نگاه کنید؟
راستش حس میکردم و میکنم که این کتاب را مثل نیایشی زیر لب مدام باید به خاطر آورد و مفهومش را با خود تکرار کرد. بله، بار اولی که خواندن کتاب تمام شد آرام شده بودم و تصمیم داشتم این آرامش را حفظ کنم. اما خب جریان زندگی طوری است که به سرعت این درسها فراموش میشود و دوباره همه چیز سرعت میگیرد و استرس آدم را رها نمیکند. امیدوارم خودم بتوانم مضمون این کتاب را زندگی کنم، یا حداقل آنقدر آگاهانه سعی کنم با روحم همسرعت شوم که به مرور برایم امری ناخودآگاه شود.
در ایران معمولاً کتابهای تصویری را مخصوص کودکان میدانند. آیا فکر میکنید چنین آثاری میتوانند جایگاه جدی در ادبیات بزرگسال پیدا کنند؟
حق با شماست، «کتاب تصویری» در ذهن بسیاری از مخاطبان و حتی ناشران با «ادبیات کودک» گره خورده است؛ یعنی بهمحض دیدن تصاویر، ذهن بهسمت ردهبندی سنی پایین میرود و متن را سادهسازیشده یا آموزشی فرض میکند. اما در جهان امروز، کتاب تصویری شکلی از روایت است، نه سطحی از خواننده. امروزه آثار ادبی مهمی به شکل تصویری برای بزرگسالان نوشته میشوند. در ادبیات معاصر جهان، کتاب تصویری دیگر «وسیله انتقال پیام» به کودک نیست، بلکه «اثری هنری» است که در آن متن و تصویر در کنار هم جهان را میسازند. مثلاً کتابهای شان تن که نشر «کتاب چ» برخی کارهایش را منتشر کرده. کارهای او همزمان، هم برای مخاطب کودک نوشته شدهاند و هم برای مخاطب بزرگسال. حتی میتوانیم بگوییم مخاطب اصلی کارهای او با مضامینی مثل مهاجرت، افسردگی، هویت و تنهایی در جهان مدرن بزرگسالان هستند. اینها موضوعاتی است که کودک نمیتواند معنای کاملشان را دریافت کند. به این مسئله هم توجه کنیم که انسان امروز بیش از هر دورهای با تصویر فکر میکند: از شبکههای اجتماعی گرفته تا سینما و بازیهای ویدئویی، پیرامون ما پر شده است از تصاویر و طراحیهای گرافیکی. ادبیات برای زنده ماندن مجبور است با این ساختار ادراکی تازه گفتگو کند. کتاب تصویری، پلی است میان خواندن و دیدن، میان تأمل کند و دریافت شهودی.
یکی از سوگیریهای بزرگ این است که تصویر را مساوی «سادگی» میگیریم، درحالیکه تصویر گاهی تبدیل به میدان معنایی چندلایه میشود. متن بهجای توضیح، سکوت میکند و تصویر جای خالی را پر میکند؛ و این نوع مشارکت ذهنی، کاملاً «بزرگسالانه» است. در «روح گمشده» شما با چنین تصاویری مواجه هستید. تصاویری که نیازمند توجه و دقت بسیار هستند تا معنا و مفهومشان را درک کنیم و تازه آن موقع است که این تصاویر بار معنایی کتاب را دوچندان میکنند.
اگر بخواهید در یک جمله بگویید روح گمشده برای چه کسی نوشته شده، آن جمله چیست؟ و خواننده در پایان کتاب باید چه احساسی یا فکری با خود ببرد؟
فکر میکنم این کتاب برای همه کسانی نوشته شده که درگیر دنیای امروز هستند، حالا هر کس به شکلی و اندازهای. این حرف حالا دیگر کلیشهایست اما در دنیای امروز آدم خودش را گم میکند، خودش را فراموش میکند یا به قول نویسنده این کتاب روحش را جا میگذارد. همه ما این حس را تجربه کردهایم؛ اینکه دیگر خودمان نیستیم. برای همین این کتاب برای هر کسی که امروز زنده است نوشته شده و حرفش این است: هیچ وقت برای پیدا کردن خودت و معنای زندگیات دیر نیست. به نظرم این جمله خیلی کلیشهایست و برای همین بود که جای گفتن آن به خودم و دیگران، «روح گمشده» را ترجمه کردم، این کتاب همین حرف را خیلی تاثیرگذارتر و زیباتر بیان کرده است.
نظر شما