سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – زهره مظفریپور، نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبی: در ادامه منطقالطیر عطار میخوانیم که مرغان در پیشگاه هدهد دانا، خویش را و در حقیقت ذات درونی خویش را آشکار میبینند و چه زیباست که آدمی خویشتن خویش را بشناسد.
اینک مرغی دیگر در پیشگاه هدهد حاضر میشود و به او میگوید: «تو که پاکرای هستی به من بگو پاکبازی و پاکباختن در راه خداوند چگونه است؟»
پس از این پرسش مرغ به تعریف از شخصیت خویش میپردازد و میگوید که من علاقه و وابستگی به چیزی ندارم چرا که این کار را حرام میدانم و هر چیزی که دارم را در راه او حاضرم فدا کنم، من آنگونه زندگی کردهام که هر مالی را به دست آوردهام آن مال مانند کژدمی دست مرا میگزد و یا مرا آزار میدهد بنابراین نمیتوانم دلبستگی داشته باشم.
آنقدر در راه او پاک بازی میکنم و هرچه دارم در راه او نثار میکنم تا مگر شاید و به این امید که روی او را ببینم. حال با این اوضاع به من بگو آیا این شیوه پاکبازی درست است یا نه؟
دیگری گفتش که در راه خدای
پاک بازی چون بود ای پاک رای؟
هست مشغولی دل بر من حرام
هرچه دارم میفشانم بر دوام
هرچه در دست آیدم گم گرددم
زانک در دست، آن، چو کژدم گرددم
من ندارم خویش را در بند هیچ
برفشانم جمله، چند از بند، هیچ؟
پاک بازی میکنم در کوی او
بو که در پاکی ببینم روی او
هدهد دانا پس از شنیدن سخنان مرغ به او گفت «برای پیمودن این راه تنها چیزی که لازم است پاکبازی است و توشه دیگر نیاز نیست چرا که هر کسی که در راه او هر چه را داشت فدا کرد و از دست داد وارد پاکی و نور میشود و آسوده خواهد شد.»
گفت این ره، نه ره هر کس بود
پاک بازی، زاد این ره بس بود
هر که او در باخت هر چش بود، پاک
رفت در پاکی، فرو آسود، پاک
سپس هدهد دانا به او میگوید که اگر هرچه داری در راه او (خداوند) نثار کنی و از همه تعلقات رها شوی آنگاه میشود گفت که پاکباخته ای.
وی شیوه پاکبازی را اینگونه تعبیر میکند «آنچه را که دوختهای پاره کن و آنچه را که پاره کردی مدوز» به بیان شیواتر از هرچه هست دل بکن و به آن تعلق و وابستگی نداشته باش سپس هر چیزی را که داری حتی چیز اندک به اندازه یک تار مو آن را بسوزان و نابود کن و زمانی که همهچیز را با آهی آتشین سوزاندی خاکسترش را جمع کن و بر روی خاکسترش بنشین و در کل همهچیز را نابود کن که اگر به یقین این چنین کاری را کردی از همه رها شدهای در غیر این صورت باید خوندل بخوری و افسوس که چرا با او نیستی:
دوخته بر در! دریده بر مدوز
هرچه داری، تا سر مویی بسوز
چون بسوزی کل، به آهی آتشین
جمع کن خاکستر ش، در وی نشین
چون چنین کردی برستی از همه
ور نه خون خور، تا که هستی از همه
سپس در ادامه سخنانش به مرغ نصیحتها میکند و به او میفهماند که راه و رسم پاکبازی و تهی شدن از دنیا و وابستگیهای دنیا چگونه است؟
آری هدهد دانا آنگونه زیبا شیوه پاک بازی را معنا میکند که میتوان گفت:
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟
هدهد دانا به او میگوید که «تا زمانی دل نکنی و ریشه علاقههایت را نسوزانی نمیتوانی در این مسیر گام برداری، بنابراین بهتر است برای رها شدن از این زندان زودگذر (دنیا) خویش را از هرچه که هست بیرون بکشی چرا که زمان مرگ هیچ چیز نمیتوانی با خودت همراه داشته باشی به جز جامه ای که تنها دارایی تو همین کفن است در آن زمان چگونه این علاقه ها یکی یکی از تو جدا شوند؟»
تا نبرّی خود ز یک یک چیز تو
کی نهی گامی در این دهلیز، تو
چون در این زندان بسی نتوان نشست
خویشتن را بازکش از هرچه هست
زانکه وقت مرگ یک یک چیز تو
کی بدارد دست از تیریز تو؟
در نهایت هدهدِ راهبر و مرشد به او پند میدهد که اگر میخواهی عزم سفر کنی و با ما همراه شوی ابتدا دست خود را کوتاه کن از علاقهها و داشتههایت سپس تصمیم بگیر که با ما همراه شوی چرا که اگر در ابتدای راه پاکبازی را بلد نباشی و نتوانی خود را پاک سازی لایق این سفر نیستی:
دستها، اول ز خود کوتاه کن
بعد از آن، آنگاه عزم راه کن
تا در اول پاک بازی نبودت
این سفر کردن نمازی نبودت
نظر شما