سرویس بینالملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: «بالتیمور بدترین روابط عمومی را بین همه شهرهای آمریکا دارد.» این جمله برنده از لورنس برنی، عصاره کتاب جدید اوست؛ اثری که هم نامهای عاشقانه به زادگاهش است – به هنرمندان، خرچنگها و خیابانهایش – و هم یک رمان تربیتی با قهرمانانی چون لوپه فیاسکو و فردریک داگلاس. بیفایده است آرزو کردن (No Sense in Wishing) درست در زمانی منتشر شده که ایالات متحده با موجی از فشارها بر شهرها، هنر، فرهنگ و تلاشها برای بازاندیشی نژادی روبهروست.
برنی، نویسنده و منتقد فرهنگی زاده بالتیمور، ما را به سفری خاطرهنگارانه در جهان هنر میبرد. او از بزرگشدن میان هنرمندانی با سنتهای سیاهپوستی ریشهدار در منطقه چساپیک، تجربه پدر شدن در ۱۹ سالگی و سپس مهاجرت به نیویورک میگوید؛ جایی که نقش مهمی در پوشش هنرمندان کمترشناخته رپ و هیپهاپ در رسانه Vice داشت.
نخستین متن او برای رسانههای جریان اصلی پس از قتل فِردی گری در سال ۲۰۱۵ نوشته شد، اما ریشه در تجربهای نزدیکتر داشت: برادر ناتنیاش در سال ۲۰۱۲ یا ۲۰۱۳ بهشدت مورد ضرب و جرح پلیس قرار گرفت. حادثه فیلمبرداری شد، اما با وجود مدارک روشن، شکایت به هیچ نتیجهای نرسید. این زخم شخصی، نگاه او را به روایتگری شهری با اکثریت سیاهپوست که نخستین قربانی رسمی خطکشی نژادی (redlining) در آمریکا بود، عمیقتر کرد.
برنی که برای بازپسگیری این روایت مجله مستقل True Laurels را راهاندازی کرد، معتقد است تلاقی کامل علایقش را در گزارشی برای Vice در سال ۲۰۱۷ تجربه کرده است. داستان درباره رپر بالتیمری «یانگ موس» بود که بارها با فشار پلیس روبهرو شد. در جریان همان گزارش، او متوجه شد افسر پلیسی که موس علیهش میخواند، به همراه اعضای یک گروه ویژه پلیس به اتهامات فساد گسترده، زورگیری و قاچاق مواد مخدر تحت تعقیب است. این ماجرا برای برنی، خلاصهای از داستان بالتیمور بود: هنری که از دل فشار برمیخیزد و فسادی که در سایه پنهان شده است.
کتاب در هر فصل، دامنه احساسی متفاوتی دارد. در پاسخ به اینکه چقدر در نوشتن به تعادل میان لحن و حس فکر کرده، برنی میگوید تمرکزش نه بر لحن، که بر «دامنه احساسی» بوده است. «هر اثر فرهنگی که جذبش میکنی، پیش از هر چیز بر احساساتت اثر میگذارد و این اثر گاهی خیلی عمیقتر از تحسین نثر عالی یا فیلمبرداری شگفتانگیز میماند. همه آنها عالیاند و سطح مهارت را نشان میدهند، اما هیچچیز به قدرت خودِ احساس نمیرسد.»
او با اشاره به تأثیر موسیقی لوپه فیاسکو در دوران گذارش از نوجوانی، اضافه میکند: «برای من، موسیقی او مسیر زندگی را عوض کرد.»
برنی در کتاب، برداشتهای کلیشهای از «مردانگی سیاهپوستان» را نیز به چالش میکشد. او از «سخت بودن» حرف میزند، اما همزمان به یاد میآورد که به کلیسا و کلاسهای مراقبت بعد از مدرسه میرفته است. او اعتراف میکند سختترین بخش نوشتن، یادآوری آسیبپذیریهای شخصی بوده است: «بیشتر این چیزها آنقدر از من دور شدهاند که دیگر نمیتوانند زخمی کنند.» اما یک بخش متفاوت بود: «تنها بخشی که نوشتنش واقعاً آسیبپذیری داشت، پدری و تصمیم ترک موقت دختر خردسالم برای کار در شهری دیگر بود. از یک طرف، عادت داشتم هر روز تقریباً کنارش باشم؛ از طرف دیگر، وضعیت حرفهایام فاجعه بود. فرصتی پیدا کردم تا وارد حوزهای شوم که عمیقاً به آن علاقه داشتم و راه سختتر را انتخاب کردم، با این امید که پاداشی بزرگ در پایان باشد. سه ماه طول کشید تا حتی پیشنویس نخست آن بخش را بنویسم، چون هر بار شروع میکردم، از درون فرسوده میشدم.»
او همچنین به سفرهایش به ژوهانسبورگ و لاگوس اشاره میکند و معتقد است بزرگشدن در شهری مثل بالتیمور او را برای فهم پیچیدگیهای آن جوامع آماده کرده بود. «به همین دلیل میگویم بالتیمور یک میکروکوسم کامل است؛ نه فقط برای فهم جنبههای اجتماعی آمریکا، بلکه برای درک جنبههای اجتماعی کل غرب. بالتیمور مقدمهای خوب برای فهم تضاد طبقاتی، تنشهای نژادی و امثال آن است.»
نظر شما