سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۶
داستان مردی به سوی نور

رمان «مرد شب» را می‌توان داستانی عرفانی خواند و همان‌طور که نویسنده گفته، داستان کسانی که به دنبال حقیقت هستند و همین خود تعریف عارف است.

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) میثم قهوه‌چیان: رمان «مرد شب» نوشته بهزاد حبیب‌زاده بندری تابستان امسال و توسط انتشارات سمت روشن کلمه در 109 صفحه منتشر شده است. در معرفی کوتاه از کتاب در پشت جلد آن می‌خوانیم: «در دنیای رازآلود و تاریک، لئو، خود را در مسیری پر از معنا و خطر می‌یابد. ماموریتی دشوار و همیشگی بر دوش اوست: در شهری با یک خیابان و اتفاقاتی که هر لحظه در دل شب گسترده‌تر می‌شوند، با کمک هوشی مرموز و دستگاهی جاندار، او در جستجوی حقیقتی نهفته میان تاریکی و نور است. اما در این راه، با کشف رازهایی شگرف مواجه می‌شود که نه تنها هویتش، بلکه سرنوشت همه چیز را در معرض تغییر قرار می‌دهد. در این سفر پر التهاب و شاعرانه، لئو باید میان وظیفه‌ای سنگین و شاید ناخواسته و احساسات پیچیده‌اش انتخاب کند. او در مواجهه با انتخاب‌هایی سخت و سرنوشت‌ساز، حقیقتی را کشف می‌کند که از او موجودی متفاوت می‌سازد. "مرد شب" داستانی است از درگیری‌های درونی، جستجوی حقیقت و انتخاب‌هایی که فراتر از مرزهای زمان و مکان ریشه دارند؛ در فضایی فانتزی و پر از رمز و راز.»

داستان مرد شب را می‌توان داستانی عرفانی خواند و همان‌طور که نویسنده گفته، داستان کسانی که به دنبال حقیقت هستند و همین خود تعریف عارف است. اما نکاتی در داستان وجود دارد که آن را از صرف یک داستان عرفانی بالاتر می‌برد. نشانه‌هایی از مباحث فلسفی، دغدغه‌های اجتماعی و نکات روانشناختی را می‌توان در آن دید. تلاش می‌کنم درهم‌تنیدگی رویکردها و مباحث متفاوت در این داستان را بشکافم، هر چند این یادداشت کوتاه، بیشتر تلاشی است برای تشویق به مطالعه این کتاب که خود زمینه‌ای برای انسان‌دوستی و جستجوی حقیقت است.

داستان مرد شب در ذهن صورت می‌گیرد که «زمان تنها در ذهن» (26) است و «واقعیت، تنها انعکاسی از اون چیزی... که باورش داری» (32) در چنین جهانی است که «بعضی اتفاقا، از محدوده‌ی قوانین هم عبور می‌کنن» (33) به نظر می‌رسد حبیب‌زاده با نوعی تفکر فلسفی که در آن هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی در هم تنیده شده به روایت داستان لئو (مرد شب) می‌پردازد. رهیافت فلسفی دیگری را که در واقع نوعی پیوند فلسفه شرق و غرب است، در تلفیق رویکرد اشراقی و اگزیستانسیالیستی می‌توان یافت. «مرد شب از سایه می‌آید و به نور می‌پیوندد» (35) و این بخش ما را به فلسفه اشراق راه می‌برد اما این پل با ندایی اگزیستانسیالیستی هم همراه است که «انسان دشواری وظیفه است» (47).

آرکانا کانون متافیزیکی داستان مرد شب است که کل جهان مرد شب را تقدیر می‌کند. آرکانا در هیچ جای خاصی نیست. در سامانه و برنامه‌ریزی سیستمی که شهر را اداره می‌کند هم نیست. او «در همان جایی هست... که جایی و هیچ‌جایی وجود نداره. در جایی که مرزهای زمان و مکان محو می‌شن. هر کجا که دنبالم می‌گردی، همیشه هم اونجا هستم، در میان این سایه‌ها و نورهای تیره» (46) اما این موجود به ظاهر وراطبیعی در طبیعت و پیکر یک زن که همان میرا و معشوق مرد شب است متجسد می‌شود (107) و در اینجا به نوعی انسان‌پنداری حقیقت می‌توان رسید.

مرد شب به نوبه خود راه خود را انتخاب کرده که ترکیبی از «سرنوشت و کنجاوی»(33) است. این انتخاب او را به سوی جمع‌آوری آلام خیابان که به شکل کریستال‌ هستند پیش می‌برد. چنین وظیفه‌ای که گویی وظیفه‌ای انسانی است دغدغه‌هایی اجتماعی را باز می‌نمایاند. جهانی موازی جهان ما که اگر نبود شاید به زبان ساده ما دق می‌کردیم.

در مرد شب، خیابان آغشته به آلام انسانی است. آلام و رنج‌ها جهان را می‌آلاید و سرشت اجتماعی انسان را می‌توان غم‌های پراکنده در جامعه دانست. غم‌ها نیز به نوبه خود متفاوت است. اما تراژدی مرد شب جایی رخ می‌دهد که او عاشق می‌شود و همین باعث می‌شود تا تلاش کند وظیفه‌اش را کنار بگذارد و این کار از قضا باعث می‌شود او میرا را در ابتدا از دست بدهد. اما مخالفت با سرنوشت خویش و تلاش برای تغییر، همه چیز را تغییر می‌دهد و او به معنای جهان یا میرا می‌رسد.

بخش پایانی داستان تلاش برای شکستن تقدیر است. لئو یا همان مرد شب می‌کوشد با میرا که همان آرکانا و به نوعی شاید تقدیر خویش و همگان است از شهر بی‌زمان و بی‌مکان بگریزد. میرا تلاش می‌کند او را از این کار باز دارد اما مرد شب متفاوت داستان، فراز درخشان و نهایی داستان را به زبان می‌آورد: «مردم هم باید یاد بگیرن انتخاب کنن. اون‌ها هم می‌تونن انتخاب کنن شاید...» و با این کار میرا یا آرکانا یعنی همان تقدیر و وظیفه خود را با آزادی و تغییر گره می‌زند و به نور می‌رسد (109).

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها