چهارشنبه ۹ مهر ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۲
داستان یی‌یون لی مخاطب را دربرابر یک دوگانه بزرگ قرار می‌دهد

مریم بابایی، مترجم رمان «مهربان‌تر از تنهایی» نوشته یی‌یون لی، گفت: در این داستان، نویسنده ما را در برابر یک دوگانه بزرگ قرار می‌دهد؛ اینکه انسان برای دوام آوردن در زندگی نیازمند حد بالایی از سنگدلی است، اما در عین حال برای اینکه خودش را نجات دهد باید به قدر کافی مهربان هم باشد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا اخیراً از سوی نشر برج، رمان «مهربان‌تر از تنهایی» نوشته یی‌یون لی، نویسنده متولد پکن و مهاجر در آمریکا، ترجمه شده است. یی‌یون لی که یکی از ۲۰ نویسنده برتر زیر چهل سال از سوی نیویورک تایمز شناخته شده و رمان‌های «آوارگان» و «آنجا که دیگر دلیلی نیست» از او برنده جوایز معتبر ادبی شده‌اند، در «مهربان‌تر از تنهایی» داستانی هیجان‌انگیز را روایت کرده است.

در این رمان سه نفر به نام موران، رویو و بویانگ در نوجوانی درگیر ماجرای مرموزی می‌شوند که مربوط به مسمومیت زنی جوان است. این سه نفر در مظان اتهام قرار می‌گیرند و وقتی قربانی بالاخره بعد از بیست‌ویک سال بیماری می‎‌میرد، انگار آنچه مدت‌ها مدفون شده بوده دوباره نمایان می‌شود.

انتشار «مهربان‌تر از تنهایی» را بهانه کردیم تا در گفت‌وگو با مریم بابایی، مترجم این اثر، به بررسی آن و سبک نویسندگی یی‌یون لی و دغدغه‌ها و باورهای وی در داستان‌هایش بپردازیم.

لطفاً درباره سبک نویسندگی یی‌یون لی توضیح دهید.

یی‌یون لی نویسنده‌ای است که سبک نوشتن موجز و بی‌پیرایه‌اش خوانندگان را با خود به کشمکش‌های قدرتمند درونی شخصیت‌هایش می‌برد. او علاقه زیادی به نوشتن در مورد شخصیت‌های به حاشیه رانده شده اجتماع دارد. در همین داستان رویو، نمادی از این گروه است، یا بویانگ که توسط والدینش رانده شده تا با مادربزرگش زندگی کند. داستان‌های او سرشار از اتفاقاتی نظیر مرگ، از دست دادن، اندوه و حتی گاهی خشونت است؛ اما تمام این وقایع با در نظر گرفتن حالات درونی و احساسات شخصیت‌ها روایت می‌شوند. او توجه فراوانی به جزئیات وقایع و احساسات شخصیت‌های داستان‌هایش دارد. جایی اعتراف کرده که به آدم‌ها زل می‌زند تا بتواند داستان‌های آنها را از اجزای صورتشان بخواند. برای او داستان‌نویسی هم به نحوی چشم در چشم شدن با شخصیت‌هاست. آن‌قدر آنها را تماشا می‌کند تا چهره عمومی‌شان کنار رفته و برای لحظه‌ای خود واقعی‌شان را به او نشان بدهند. همچنین به زاویه دید توجه زیادی نشان می‌‎دهد و می‎‌کوشد نشان دهد هریک از شخصیت‌ها چه جهان‌بینی‌ای دارند، خود درونی‎شان با آنچه به دنیا نشان می‌دهند چه تفاوتی دارد، چه چیزهایی را به تماشا می‌گذارند و چه چیزهایی را پنهان می‎‌کنند. زاویه دید راوی داستان‌هایش به همین علت تا جایی که من از او خوانده‌ام سوم‌شخص است، به جز دو کتابی که بعد از مرگ فرزندانش، و به نوعی اتوبیوگرافی‌گونه نوشته است: «آنجا که دیگر دلیلی نیست» و «آنچه تنها در طبیعت سربرمی‌آورد». از سوی دیگر یک نکته مهم در مورد داستان‌های او، این است که اگرچه به انگلیسی و مدرن می‌نویسد، اما چیزی شرقی و منحصر به فرد در داستان‌های او و زاویه دیدش به جهان وجود دارد که او را به نویسنده‌ای منحصر به فرد تبدیل می‎‌کند. در عین حال که به انسانی‌ترین شکل احساسات شخصیت‎ها را شرح می‎‌دهد، فاصله‌ای را با آنها حفظ می‎‌کند تا مانع از در افتادن داستان‌هایش در دام مصیبت‌‎‌زدگی از اتفاقات تلخ داستان شود. اگرچه این کار باعث می‎‌شود لحن برخی داستان‌هایش سرد یا خشک به نظر برسند، اما دوری گزیدن عامدانه و محافظه‌کاری چینی در برابر غریبه‌ها را به‌خوبی در رفتار شخصیت‌ها نشان می‌دهد. لی نویسنده تحسین‌شده‌ای است که برای کتاب‌هایش سابقه نامزدی و دریافت جوایزی از جمله جوایز متعدد پن، جایزه کتاب کالیفرنیا و فرانک اوکانر را دارد.

در این رمان مرگ نقطه اتصال سه دوست پس از سال‌ها شده است. «مهربان‌تر از تنهایی» رمانی جنایی و در عین حال غمگین است و اندوه و انزوا و مرگ بیشتر از هیجان و اکشن در این اثر وجود دارد. آیا این، خصلت داستان‌های جنایی چینی است؟

البته من آن‌قدر از ادبیات معاصر چین و آثار جنایی‎شان نخوانده‌ام که بتوانم ویژگی‌های مشترک آنها را با دقت و قطعیت توضیح بدهم. از طرفی، یی‌‎یون لی که سال‌هاست در پرینستون نویسندگی خلاق درس می‌‎دهد، در مصاحبه‎‌اش در انتهای همین کتاب تأکید می‌کند که نمی‎‌خواهد جهان داستانی‌‎اش محدود به چین باشد، و البته او داستان‌نویسی را هم در امریکا آموخته و شروع کرده است. «مهربان‌‎تر از تنهایی» اگرچه حول یک خط اصلی داستانی معمایی حول یک جنایت پیش می‎‌رود، به گمان من، وزن روان‌شناسانه و ادبی قوی‌تری دارد. این پرداخت به اندوه و انزوا و به طور کلی درونیات شخصیت‌ها بیشتر از اینکه یک ویژگی داستان‌های جنایی چینی باشد، ویژگی داستان‌های مدرن، فارغ از ملیت نویسنده است. چه اینکه یی‌یون لی اگر اشتباه نکنم در مصاحبه‌ای با هاروارد ریویو تاکید می‌کند که با اینکه بعضی از داستان‌هایش و شخصیت‌های آنها چینی هستند، اما او خود را محدود به چین و روایت از آنجا نمی‎‌داند. با این حال، این ویژگی پرداختن به اثرات اخلاقی و اجتماعی جرم و روان شخصیت‌ها در آثار نویسندگان مدرن چینی هم به چشم می‎‌آید.

چرا نویسنده به پدربزرگ رویو اشاره می کند؛ همان که در بستر مرگ بوده و رویوی کوچک دوست داشته ساعت‌های طولانی کنارش باشد؟ این بهانه‌ای برای روبه‌رو شدن با مرگ است؟

اینکه رویو از همان آغاز علاقه زیادی به ماندن کنار پدربزرگ دارد و کنار او نشستن را به بودن کنار موران و بویانگ، دوستان هم‌سن‌وسالش ترجیح می‌دهد، یکی از اولین نقاطی است که تفاوت شخصیت او با دیگران را به خواننده نشان می‎‌دهد. اولین بار که رویو با خودش فکر می‌کند خدا او را به اتاق پدربزرگ صدا می‎‌زند، می‌خوانیم که تنها اتاق خانه است که از نظر خلوتی و نظم، شباهتی به خانه خاله‌جان‌هایش دارد. اما بیشترین چیزی که رویو در پدربزرگ دوست دارد، سکوتش و نزدیکی به مرگ است. اینجا نویسنده اولین نشانه‌ها را از مرگ‌‎اندیشی رویو به خواننده می‎‌دهد؛ اینکه رویو دوست دارد درون آدم‌ها را ببیند و چون پدربزرگ نزدیک به مرگ است، پس شاید این توانایی را داشته باشد. انگار پدربزرگ با اینکه توان هیچ حرکت یا صحبتی ندارد، اما تنها پناه رویو در خانه‌ای است که هیچ شباهتی به زندگی و اصولی که او می‌شناسد و با آن بزرگ شده ندارد. حضور رویو در کنار پدربزرگ، بهانه‌‎ای است تا نویسنده با توصیف نگاه کودکانه رویو به مفهوم مرگ، ارتباط آن با تنهایی را از دید او نشان دهد.

زندگی مبارزه ای است که ضعیف‌ترها حق ندارند وسطش جا بزنند؛ انگار شخصیت‌های داستان ضعیف‌هایی هستند که ناچارند مبارزه را در زندگی ادامه بدهند. نظر شما چیست؟

در این رمان، تقریباً تمام شخصیت‌ها، درگیر مبارزه‌های درونی و بیرونی خودشان هستند و ناچارند این جنگ را ادامه دهند. آن‌ها راهی برای فرار از درد و فقدان ندارند؛ اما آیا همه آنها ضعیف‌تر از آن هستند که بتوانند گریزی از این مبارزه برای خود پیدا کنند؟ این را مطمئن نیستم. جمله‌ای که گفتید، افکار بویانگ است در مورد کوکو؛ دختربچه‌ای که به نظر بویانگ هنوز چیزی از زندگی نمی‌داند و آن‌قدر ضعیف است که باید در کنجی تنها بنشیند و زخم‌های حاصل از آزارهایی را که از دنیا دیده ترمیم کند تا دوباره جرئتش را باز یابد. انگار این نه جهان‌بینی نویسنده در مورد تمام شخصیت‌ها، بلکه قضاوت یک شخصیت در مورد گروهی از آنهاست که گمان می‌کند باید به آنها درس زندگی بدهد تا از پس مبارزه ناگزیر با زندگی بربیایند.

آیا پاسخ اینکه کسی می‌تواند هم سنگدل باشد هم مهربان دغدغه نویسنده در این داستان است؟

در این داستان، نویسنده ما را در برابر یک دوگانه بزرگ قرار می‎‌دهد؛ اینکه انسان برای دوام آوردن در زندگی نیازمند حد بالایی از سنگدلی است، اما در عین حال برای اینکه خودش را نجات دهد، باید به قدر کافی مهربان هم باشد. این مهربانی هم می‌‎تواند خودش را به شکل محروم کردن خودش یا دیگری از زندگی یا از زندگی‌‎ای که لیاقتش را دارد نشان بدهد. در این رمان ما با شخصیت‎هایی مواجهیم که گاهی بسیار مهربان و فداکارند و جای دیگری با سنگدلی تمام با خودشان و دیگران رفتار می‎‌کنند. در واقع تناقض‌های اخلاقی و درونیات شخصیت‌هاست که آنها را می‎‌سازد و نویسنده نشان می‌‎دهد که امکان ندارد کسی تماماً سنگدل یا تماماً مهربان باشد.

داستان یی‌یون لی مخاطب را دربرابر یک دوگانه بزرگ قرار می‌دهد

در این داستان با مرگی مواجهیم که بسیار دیر، یعنی پس از بیست‌ویک سال، اتفاق افتاده است. جایی از کتاب، مرگ با عشق اول مقایسه شده و گفته شده که مرگ به نوعی بدشانسی و در نهایت مسخرگی است؛ آیا موافقید؟

در مورد مرگی که در این داستان اتفاق افتاده و ارتباطش با اولین عشق زندگی بویانگ بله؛ اما این تشبیه را به طور کلی برای مرگ به کار نمی‌‎‌برد. درواقع می‌خواهد نشان دهد شخصیت‌های این داستان چقدر بدشانس بوده‌اند که چنین مرگی، از همان نوجوانی، از اولین عاشقی روی زندگی‎شان سایه انداخته و آن را زیر و رو کرده است. این بدشانسی به نظرش مضحک است و از شدت نادر بودن چنین وضعیتی این مرگ را با مرگ بر اثر اولین رابطه عاشقانه مقایسه می‌کند.

رویو به نوعی با تضاد در باور مواجه است. او وارد جامعه کمونیست شده ولی کودکی خود را با خاله‌های کاتولیک سپری کرده است. این امر تا چه اندازه در باور او نسبت به مرگ و قتل یک فرد تأثیر دارد؟

این تضاد تاثیر عمیقی روی باور او به مرگ، زندگی و اصول اخلاقی‌اش می‬ ‎گذارد؛ رویو بعد از رفتن به پکن احساس می‎‬ کند تکیه‌گاهش را روی زمین از دست داده و خدا هم او را تنها گذاشته، همان‌طور که پدر و مادرش او را رها کرده بودند. درواقع این تضادها باعث می‎‌شود رویو نتواند بین باورهایی که آموخته و آنچه حالا دارد می‎‬ بیند و می‌‎آموزد ارتباط برقرار کند و اینجاست که مقهور پیچیدگی و تناقض در باورهایش نسبت به مرگ و البته زندگی می‎‌شود اما آنچه که باور او را به مذهب، به مرگ و زندگی تغییر می‏‬‌دهد، آموزه‌‎های کمونیستی‌‎ای نیست که با آنها مواجه می‎‌شود، چون خودش را آن قدر قوی می‎‌یابد که تأثیری از آن‌ها نپذیرد. آن‌چه باعث این تغییر می‌شود اتفاقی است که باعث می‎‌شود رویو مطمئن شود خدا دیگر کاری با او ندارد، و او را در آن شهر دور بزرگ تنها رها کرده است و کلید معمای داستان هم در همین اتفاق است.

یک قتل ناتمام را در این کتاب شاهدیم. در جایی از کتاب آمده: «یک قتل ناتمام می‌تواند از قتلی که طراحی شده بدتر باشد». آیا این جمله را می‌توان اشاره به ماوقع داستان دانست که کل پیام نویسنده در آن خلاصه شده و نشان می‌دهد زندگی امن نیست و شاید جنایتی اتفاق بیفتد؟

بله نویسنده می‎‌خواهد در این داستان بگوید هیچ چیزی در این زندگی تضمین‌شده نیست. یک اتفاق، ممکن است همه آنچه را که از آن مطمئن هستیم نابود کند؛ اتفاقی که می‎‌تواند قتل ناتمامی باشد که حتی تصمیم به ارتکاب آن با قطعیت گرفته نشده اما هرچند نیمه‌کاره، اتفاق می‌‎افتد و دیگر بعد از آن هیچ چیز شبیه قبل نخواهد بود.

چرا اسم موران به معنای سکوت برای یکی از دخترها انتخاب شده؟ آیا اشاره به راز و معمای قتل دارد؟

موران همیشه با حرف‌زدن و نزدن درگیر است؛ در نوجوانی تا پیش از آن اتفاق، نوجوان پرحرفی است که رفتارش هیچ ارتباطی با معنی اسمش ندارد؛ درواقع انگار از سکوت می‌‎ترسد و همواره سعی می‌کند هرسکوتی را با توضیحی یا روایتی بشکند. بعد از ورود رویو به زندگی‌اش و احساس اینکه او قضاوتش می‌کند، موران کم‌کم رفتار و افکار خودش را زیر سوال می‎‌برد و بعد از ماجرای مسمومیت است که مدتی طول می‌کشد تا با خودش کنار بیاید. باید حرف بزند یا نه و شاید به نظر خودش خیلی دیر، بعد از اینکه آنچه نباید اتفاق افتاد، به دنیای سکوت پناه می‎‌برد؛ تا آخر هم نمی‌تواند از زیر بار این دودلی خلاص شود. همیشه درگیر این سوال می‎‌ماند که باید از اول حرف می‌زد، یا اینکه اگر چیزی نمی‎‌گفت لطف بزرگتری به همه‌شان کرده بود. اسم موران با معنایی که در رمان هم شرح داده می‎‌شود، تاکیدی بر این تردید است که سکوت تا کجا باید ادامه پیدا کند. شاید نام‌ها قرار است واقعاً روی شخصیت انسان اثر بگذارند و اگر برخلاف آن رفتار شود، همه چیز به هم می‎‌ریزد.

مرگ جایی از این رمان، پادزهری مهربان در برابر اندوه بی‌دلیل دانسته شده و کلاً محوریت داستان بر مرگ است؛ حتی مرگ شوایی نوعی پادزهر تلقی شده است؛ یک‌جور مهربانی در عین بی‌رحمی. لطفاً در این باره توضیح دهید.

مرگ، از همان ابتدای این داستان نقش اصلی را به عهده دارد؛ در واقع این مرگی که بیست‌ویک سال طول کشیده تا اتفاق بیفتد، بالاخره شخصیت‌های داستان را از برزخی که در آن هستند رها می‎‌کند. به آنها جرئت می‎‌دهد با گذشته مواجه شوند و به نقش خودشان در آن اتفاق فکر کنند و در موردش حرف بزنند تا از کابوسش رها شوند. بیشتر از همه، شوایی است که با مرگ از زندگی نباتی تأسف‌برانگیزش رها می‎‌شود؛ باور به اینکه مرگ، پادزهری برای اندوه یا رنج زندگی نزیسته است، در واقع بیانگر این است که شاید مرگ، برخلاف ظاهر بی‌رحمانه‌اش، با پایان دادن به رنج‌های بی‌دلیل، نوعی مهربانی در خود نهفته دارد.

در پایان لطفاً اگر اثری در دست ترجمه یا آماده نشر دارید معرفی کنید.

چند رمان بلند برای ترجمه در نظر داشتم و یکی دو تا را هم شروع به ترجمه کرده بودم که طی صحبت‌هایی که با دوستان فعال در حوزه نشر داشتم متوجه شدم فعلاً امکان انتشار ندارند. بعد هم اشتغال به تحصیل و یادگیری زبان جدید باعث شد نتوانم ترجمه رمان دیگری را شروع کنم چون پروژه بزرگی می‎‌شد که نمی‌دانستم کی به نتیجه می‎‬‌رسد؛ اما در ذهن دارم یک مجموعه داستان کوتاه از نویسندگان مختلف حول یک موضوع واحد جمع‌آوری کنم که تعدادی آماده است و یکی دوتایی انتخاب شده اما هنوز ترجمه نکرده‌‏ام و اگر بتوانم دو یا سه داستان دیگر که همین قدر دوست داشته باشم حول همین موضوع پیدا کنم، به هدفی که از این کار در ذهنم بوده می‌رسم. امیدوارم که به‌زودی یک مجموعه داستان آماده انتشار داشته باشم و بتوانم لذت خواندنش را با مخاطبان فارسی زبان شریک شوم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها