شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۴
تبعید چگونه منجر به تحول ویکتور هوگو شد؟

ویکتور هوگو، نویسنده و خالق بینوایان، در تبعیدگاه خود در جزایر کانال مانش دو سرنوشت متفاوت را تجربه کرد؛ در جرزی او را مزاحم و تهدیدی برای نظم عمومی می‌دیدند، اما در گرنزی با احترام پذیرفته شد و همان‌جا شاهکارش را به پایان رساند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از بی‌بی‌سی، در تاریخ ادبیات جهان، زندگی ویکتور هوگو نه فقط با رمان‌های سترگش، بلکه با تبعیدی طولانی‌مدت نیز پیوند خورده است. تبعیدی که به جزایر کانال مانش، میان فرانسه و انگلیس منجر شد و او را با دو سرنوشت متفاوت روبرو کرد: در جرزی به چشم بیگانه‌ای خطرناک نگریسته شد، و در گرنزی همچون چهره‌ای اسطوره‌ای مورد استقبال قرار گرفت.

وقتی در سال ۱۸۵۱ برادرزاده ناپلئون بناپارت با کودتایی قدرت را در فرانسه به دست گرفت و خود را ناپلئون سوم نامید، ویکتور هوگو از کشورش تبعید شد. او از راه بلژیک و لندن سرانجام به جرزی رسید؛ جایی که از همان ابتدا با سوءظن نگریسته می‌شد. به گفته «گراهام راب»، پژوهشگر ادبی و زندگی‌نامه‌نویس هوگو، در آن زمان جزیره پر بود از تبعیدیان سیاسی که از انقلاب‌های دیگر گریخته بودند. در چنین فضایی، هوگو نیز به عنوان فردی مشکوک و حتی «سوسیالیست» شناخته می‌شد.

راب در گفت‌وگویی توضیح می‌دهد که مردم جرزی، که به نظر هوگو «انگلیسی‌تر و خشک‌مذهب‌تر» از همسایگانشان در گرنزی بودند، سبک زندگی او را دوست نداشتند. کوتاه کردن مو در سلمانی، یا حتی بستن نامناسب کراوات، همه به چشم بی‌احترامی و بی‌اخلاقی تعبیر می‌شد. در نتیجه، هوگو در جرزی بیش از آنکه نویسنده‌ای بزرگ باشد، مزاحم و مایه شرمساری به شمار می‌آمد.

اما چند سال بعد، ماجرا در گرنزی رنگ دیگری گرفت. هنگامی که کشتی او در بندر سنت پیتر پورت لنگر انداخت، جمعی آرام و مشتاق برای استقبال آمده بودند. به زودی، هوگو به چهره‌ای آشنا تبدیل شد؛ مردی با ریش پرپشت که ساعت‌ها روی صخره‌ها می‌نشست و به افق دریا خیره می‌شد تا الهام بگیرد. او ۱۵ سال در گرنزی زندگی کرد و در خانه‌ای سنگی به نام «هاتوِیل هاوس» بسیاری از بزرگ‌ترین آثارش را نوشت یا تکمیل کرد، از جمله شاهکار جاودانه‌اش بینوایان.

اما تجربه هوگو در تبعید، منحصر به او نبود. ادبیات قرن بیستم نیز پر است از نویسندگانی که در تبعید نوشتند و در غربت به چهره‌ای جهانی بدل شدند. جیمز جویس در زوریخ و تریسته، در حاشیه وطن خود، اولیس را آفرید؛ رمانی که در غربت نوشته شد اما روح دوبلین را در خود جا داد. ولادیمیر ناباکوف، تبعیدی روس، در برلین و سپس آمریکا، با لولیتا نه‌تنها شهرت ادبی بلکه هویتی تازه یافت؛ گویی تبعید برای او فرصتی شد تا زبان دومش را به زبان نخست خلاقیت بدل کند. حتی توماس مان یا میلان کوندرا نیز، هر یک در دل تبعید، توانستند صدایی تازه بیابند که در وطن شاید خاموش می‌ماند.

در این میان، هوگو پیشگام تجربه‌ای بود که بعدها برای بسیاری از نویسندگان بدل به تقدیر شد: تبعید به‌مثابه زایش دوباره. اگر تبعید برای برخی به معنای خاموشی است، برای او و بسیاری دیگر سکوی پرشی شد برای جهانی‌تر شدن صدا و اثرشان.

هوگو در تبعید آموخت آنچه جامعه از او دریغ می‌کند، طبیعت و نوشتن به او بازمی‌گردانند. جزیره، با صخره‌ها و افق بی‌پایانش، بدل شد به معبدی که در آن واژگان شکل گرفتند و جهانی تازه زاده شد. اگر جرزی نماد قضاوت و طرد بود، گرنزی مظهر آغوشی پنهان بود که از دل انزوا، آزادی و آفرینش را بیرون کشید. شاید راز جاودانگی هوگو همین باشد: توانایی دگرگون کردن تبعید به افق، و تنهایی به صدا.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها